به دیگر عبارت یعنی اولی به آخری ارجاع میدهد و آخری نیز به اولی. البته این ارجاع در اسلام بهعنوان آخرین دین، از سوی وجود مقدس حضرت ولی، به خاتم پیامبران، یعنی حضرت محمد رسولا...(ص) ارجاع میدهد.مهدویت؛ مسألهای بنیادین است و تا انسانی وجود دارد، انسانیتی و بشریتی هست، پس مهدویتی هم وجود دارد.با استاد برجسته دانشگاه ادیان، حجتالاسلام دکتر علی بطحایی به بررسی مسأله مهدویت از افقهای روانشناسی و جامعهشناسی و جنبشهای نوظهور و ادیان پرداختیم و نگره مهدویتگرای انقلاب اسلامی چونان رگ پنهان این پرسمان به سراسر این گفتوگو، ساختاری منطقی داده است. در این گفتوگوی خواندنی با ما همراه باشید.
مهدویت از بنیانهای معرفتی انقلاب اسلامی است. ویژگی تمدنساز این نگره را بهخصوص در افق انقلاب اسلامی بررسی بفرمایید و از افق روانشناسی و جامعهشناسی به این مهم بنگرید و در ادامه خواهش دارم تا نگاه انسان را از آغاز پیدایش به مهدویت، البته چکیدهوار برای خوانندگان روشن بفرمایید؟
مسأله مهدویت را از ابعاد متعددی میتوان واکاوی کرد اما از جنبه روانشناسی که فرمودید و از افق ادیان و اگر نیاز باشد از منظر جنبشهای نوظهوری که در جهان وجود دارد نیز به اینها میپردازم.از افق روانشناسی اگر صحبت کنیم، به عنوان یکی از علوم پایه، روانشناس سرشناس؛ کارل گوستاو یونگ سوئیسی متوفای ۱۹۶۱ میگوید، نگرانیها و استرسهایی که امروز اکثر انسانها با آن مواجه هستند، در ازای تسهیلاتی است که زندگیها را مدرن کرده. اما مدرنیته نتوانسته زندگی انسان را آرامتر کند تا انسان به آرامش برسد.تعبیری که در اینباره در قرآن اشاره شده، سکینه است که یکی از اسمهای رسا و عنوان های بایسته بوده که در خصوص آرامش به ذهنم میرسد. قرآن به آرامش و سکون رسیدن را از غایتهای کمالی انسان شمرده است. اما آیا انسان مدرن آرامش دارد؟ خیر! ممکن است خیلی مدرن شده باشد اما آیا به سکینه و آرامش هم رسیده؟ مدرنیته و ماشینیسم حتما آرامش انسان را بههم زده است. داخل پرانتز اشاره کنم که بعضیها بهجای نقد ماشین، ماشینیسم را نقد میکنند. ما از آنهایی نیستیم که چنین کنیم و به جای اینکه کلا مدرنیته را رد کنیم به نقد ماشینیسم میپردازیم، نه اینکه ماشین را نقد کنیم! ما با ماشین مخالف نیستیم. مدرنیته خیلی خاصیتهای خوبی نیز دارد که باید به آنها توجه کنیم.ولی این اپیدمی ماشینیسم، یعنی آرامش، کم شده است؛ هرچند آسان شدن کارها روشن است.درست که نگاه میکنیم، درمییابیم از انسان مدرن، آرامش گرفته شده و روان انسانها از اضطراب، نگرانی، بیقراری و پراکندگی رنج میبرد.
به کلیدواژهای تحت عنوان روانشناسی انتظار در انسان اشارهای میفرمایید؟
این مسأله بسیار مهمی است. شما میدانید که عمده روانشناسان و دانشمندان غربی خودشان یهودی هستند و در نگاه یهودیها و در خود یهودیت، مسأله منجی بسیار پررنگ است. بعد از آن مسأله منجی در میان روانشناسان نیز پررنگ است که از این رهگذر به امید دادن میپردازند.از جنبشهایی قدیمی یاد کنیم که نگره مهدویت در آنها وجود ویژهای دارد؛ رواقیها بودند که در زندگی یک سبکی نزدیک به تعبیر روانشناسی پیشنهاد میدادند؛ سبکی که روان انسان را آرام کند.اما در مقابل، جنبشهایی هستند که این مسأله را بهویژه از جهت روانشناسی روشن میکنند که ما بالاخره به یک موعود و منجی نیاز داریم؛ اینها با امید و انتظار دادن و پیوند دادن انسان با انسان آخر که میآید و انسان را نجات میدهد به تبیین این مهم پرداختهاند.
البته مستحضرید که حوزه گستردهای است؛ پس بگذریم و به مهدویت از افق جامعهشناسی بپردازیم؟
وقتی مکانیسم و فرآیند جامعه را بررسی میکنیم به امیل دورکیم فرانسوی برمیخوریم که خیلی تأثیرگذار بوده، همچنین کانت و هگل تا فرانسیس فوکویاما.کلا فلاسفهای که در آلمان هستند. شاید بهترین تعبیر درباره آلمان همان قطب فلسفه باشد.آلمان هرچند دو جنگ جهانی به جامعه جهانی تحمیل کرده اما فلاسفه قدرقدرتی هم دارد. برگردیم به دورکیم که در کتابی به نام «خودکشی» آورده که در نظام جامع و ساختارسازیها و نهادسازیها، یک خلأ و جای خالی مشاهده میشود، به این معنا که نظام معنابخشی در جهان وجود ندارد و معنا در جهان امروز تقریبا کمرنگ است.او به این مسأله اشاره میکند که یکی از پارامترها همین مسأله آخرالزمانی است و فرجام خوبی هم برای جامعه ترسیم میکند. این فقط به عنوان مشتی نمونه خروار بود که اشارهوار طرح شد.آنها هم از جهت جامعهشناسی یک [اوج و انتها] برای جامعه تحت عنوان منجی مطرح کردهاند. یعنی اصل منجی و مهدویت هست ولی نامهایش گوناگون است. ما در اسلام میگوییم مهدی و در ادیان دیگر نامهای دیگری میگویند که این نامگذاریها و مصادیق، مسأله ثانویه است.
و از افق فلاسفه که بنگریم؟
همین اتفاق میافتد. به دیگر سخن در غرب هم از جهت آخرالزمانی به این مسأله نگاه کردهاند و مسأله مهدویت و منجی را بهعلاوه از این منظر جنبشهای هزارهگرایی بهخصوص در مسیحیت مطرح و بررسی کردهاند.البته این اشارهوار است. من خیلی کوتاه میگویم و ورود نمیکنم و رد میشوم. مثلا هگل که از حرکت تاریخ میگوید یعنی حرکتی که تاریخ خواهد داشت به سمت تنگ شدن تعدی و تجاوز میرود و ما آیندهای خواهیم داشت و روزهایی که انسانها از رهگذر منجی خودشان بهراستی روزهای آزادی را تجربه خواهند کرد. آخر فلسفه هگل از این منظر به سرآغاز منجیگرایی میرسد که قابل توجه است.
به نگره فرانسیس فوکویامای ژاپنی ــ آمریکایی نیز اشارهای بفرمایید؟
او براساس نظریه پایان تاریخش مطرح و دیده شده که دیدگاهش را اتفاقا برمبنای نقشهای آخرالزمانی ارائه میکند و میگوید لیبرالیسم که اوج تمدن موجود است، همان پتانسیل آزادی و عدالت را دارد که البته چنین معناهایی نیز در مهدویت ما وجود دارد. بحثهای متعدد این مفاهیم در اشکال مختلف وجود دارد و بحثهای متعدد در فلاسفه غرب و اندیشمندان غربی در اینباره رایج است و میشود به آنها اشاره کرد اما البته باید توجه کرد که عمده اینها مسیحی و بهویژه یهودی هستند. این مسأله آخرالزمان و منجی در نگرههاشان به سمت «آرماگدون» میرود؛ یعنی همان آخرالزمانی که در یهود وجود دارد و به آن باور دارند.وقتی در کل نگاه میکنیم، میتوانیم ببینیم که این تفکر منجی و مهدویت چگونه در سخنان امام (ره) و رهبری بارز است و بر سرنوشت و روح انقلاب دینی ما حاکم است. تفکر منجی و مهدویت در طول تاریخ روی رفتارها و رویکردهای جوامع تأثیر گذاشته است. این حرکتها و اندیشههای منجیگرایانه به نوعی در شکلگیری آینده و نحوه تعامل انسانها با یکدیگر نقش داشته و دارند.