گفت‌وگو با جهانگیر الماسی درباره بررسی نقش هنرمندان در بازنمایی جنایات صهیونیست‌ها در غزه

حقیقت غزه را به تصویربکشیم

در دیدار با جهانگیر الماسی به بررسی ابعاد و معناهای وطن‌دوستی پرداختیم

خدا ایران را طور دیگری دوست دارد

مرور افتخارآفرینی‌های مکرر و لایه بر لایه ملت ایران در این نزدیک به پنج دهه برآن‌مان داشت که از همه انگیزه‌های متعالی که در کوشایی و پایداری و نستوهی ملت‌مان نقش مؤثر داشته و دارند به وطن‌دوستی ویژه ما ایرانیان بپردازیم. دغدغه وطن را در سریال مرحوم ضیاءالدین دری یعنی «کلاه پهلوی» می‌توانیم دید که به‌تازگی از پی تماشای سریال باشکوه «در چشم باد»از قاب تی‌وی به خانه‌های‌مان بازمی‌تابد.
مرور افتخارآفرینی‌های مکرر و لایه بر لایه ملت ایران در این نزدیک به پنج دهه برآن‌مان داشت که از همه انگیزه‌های متعالی که در کوشایی و پایداری و نستوهی ملت‌مان نقش مؤثر داشته و دارند به وطن‌دوستی ویژه ما ایرانیان بپردازیم. دغدغه وطن را در سریال مرحوم ضیاءالدین دری یعنی «کلاه پهلوی» می‌توانیم دید که به‌تازگی از پی تماشای سریال باشکوه «در چشم باد»از قاب تی‌وی به خانه‌های‌مان بازمی‌تابد.
کد خبر: ۱۴۹۴۱۴۸
نویسنده علی مظاهری - جام‌جم آنلاین
 
در چشم باد، یک متن یگانه و چندلایه و میهن‌گراست که افق‌های معنایی ویژه‌ای را روی مخاطبانش می‌گشاید. استاد جوزانی این سریال را سفارش یا وصیت‌نامه‌اش به نسل‌های نو می‌شمارد که برای هر ایرانی و به‌ویژه هر جوان و نوجوان ایرانی، بایسته‌تر آن است که حتما به تماشایش بپردازد.این سریال را می‌توان بارها دید و لذت برد. با همین بهانه بود که جهانگیر الماسی مهمان جام‌جم شد تا با او درباره «میهن‌ و میهن‌دوستی» به گفت‌وگو بپردازیم، زیرا فرهیختگی و پرمطالعه‌بودنش به‌راستی ستودنی است و به‌رغم تجربه و سبک هنری با وجود توانایی و اشتیاق کار اما حضور تصویریش کمرنگ‌شده است. 
 
میهن‌دوستی چه فرقی با وطن‌پرستی دارد؟ اما پیش‌تر درباره مؤلفه میهن‌دوستی بگویید که آیا باسمه‌ای در کار دمیده‌شده یا از نهاد نیک آقای مسعود جعفری‌جوزانی برآمده و چنین شکوهمند درچشم باد رخ نموده و چهره‌ کرده است؟ 
مسعود جعفری‌جوزانی از دوستان شریفم است. به یاد دارم با همان نخستین‌کارش برای تلویزیون که با الهام از مثنوی معنوی ساخت، نشان‌ داد که هم معنای میهن را می‌داند هم تلألؤ این باور دوست‌داشتنی را می‌فهمد. همچنان که نشان‌داد؛ رسانه را می‌شناسد و از نیازهای مخاطبان رسانه آگاهی‌دارد. باید به سال تولید این مجموعه و چرایی تولیدش ژرف‌تر اندیشید. مثلا دقتش در برگزیدن نام چهره نخست سریال‌؛ بیژن ایرانی! که ارجاع روشنی به شاهنامه حکیم فردوسی‌ و آن عالم معناهای متعالی‌اش دارد یا چونان فردوسی، عشق این بیژن نیز در هیأت مادی از همان ناحیه تاریخی ترکستان است. از این ‌رهگذر است که گستردگی این میهن را با نژادها و چهره‌های سریال همچنین با تمهیداتی دیگر به تصویر می‌کشد و آرش را یادمان می‌آورد که تیر در کمان می‌گذارد اما نه برای کشتار انسان، بلکه برای وطن بنابراین آن تیر را به سمت خورشید یعنی خاوران پرواز می‌دهد (نه این‌که شلیک کند).جزئیاتی این‌چنینی مرا شیفته این متن (درچشم باد) کرد البته رفتار جعفری‌جوزانی در انتخاب بازیگر هوشمندانه است. واقعا از کار در این سریال لذت‌بردم و یواشکی فیلمنامه را خواندم. زمان رویدادهای سریال، خیلی خاص است، زیرا دراین مقطع؛ ایران دوست‌داشتنی ما این «شیر بنشسته» با وجود پاره‌پاره‌شدن نظم کهن این‌بخش مهم از جهان و دگرگونی نقشه سیاسی خاورمیانه همچنان پایدار و استوار ماند و با همه کوشش‌های قدرت‌ها و نفوذی‌ها مثل عثمانی به تجزیه نرسید. 

پس آن هدف بنیادین از ساخت سریال‌های وطن‌گرا (مثل در چشم باد با این همه افق‌های معنایی) از دیدگاه شما چیست؟
 هدف از این سریال هماناتمامیت ارضی ایران وحراست ازمیراث نیاکان و همگرایی ایران فرهنگی است.مگر آیا جوانان از همه‌جای این کشور و کشورهای ایران قدیم به دفاع از عرض و ارض مادرشان ایران‌بانو نشتافتند. نگاه فرهنگی جامع وچندسویه برای عوام و خواص در این سریال چنان گنجانده‌شده که ازجمله بتواند در برابر تبلیغاتی بایستدکه می‌کوشد اعتقادات ملی را شخم بزند تا نسل نو را تهی کند‌؛ ازتحمیل هشت سال جنگ ودفاع‌مقدس به ما تا کوشش جاسوس‌های سرخورده استعمار گرفته تا جنگ نرم فرهنگی‌رسانه‌ای. 

در جایی که داستان به اوج می‌رسد و همه ایران بزرگ با رنگین‌کمان مردمانش سرشار ازشادمانی پیروزی‌شان به‌خاطر مهرآوری خداوند(به توصیف امام راحل(ره)ازفتح خرمشهر)وآزادی سرزمینی هستند‌؛ناگهان ناباورانه می‌بینیم که قهرمان فیلم‌چقدر غیرمنتظره در آغوش پسرش‌؛ امید و ادامه‌اش شهید می‌شود. چرا جوزانی در اوج شادی پایانی سریال، به جگر مخاطبانش آتش می‌زند؟
این شهادت، جاودانگی است. شهید راه وطن‌شدن یعنی زنده ماندن، یعنی در «حی»بودن یعنی زنده جاوید! زیرا شهید یعنی گواه، زنده، شاهدی که البته منتقل‌کننده است و تجربه دیده‌ها و فهمیده‌هایش را به دیگران انتقال ‌می‌دهد.نگاه سریال همین است. مگر نه این‌که تحصیلات جوزانی در آن‌سوی آب بوده و سینما را خیلی خوب می‌شناسد و به‌روشنی می‌داند «هپی اند» یا پایان خوش چیست! اما بیژن ایرانی را شهید می‌کند زیرا می‌دانم و از او شنیده‌ام که باور دارد ملت ایران با همین شهدای دفاع‌مقدس هشت‌ساله زنده، پویاست و ناظر اعمال ما و راهنمای‌مان هستند.انقلاب اسلامی علاوه بر این‌که یک نگاه جامع جهان‌وطنی یا امت‌گرایی داشت، به‌دلیل اعتقادات اسلامی که ‌نژاد را محور نمی‌داند دارای ابعاد الهام‌بخش زیادی برای ایران و جهان بود و هست که در این سریال، پیداونهان است. ایران یک سرزمین عادی نیست.  این خرافه یا اسطوره نیست اما مثلا تبتی‌ها تعادل زمین را بسته به چهارکوه می‌شمارند که یکی در پایتخت تبت و سه‌دیگر در ایران است. آن شاعر درست می‌گوید که: «ایران، قلب کره خاکی است». تأثیرگذاری مثبت بر جهان و جریان‌سازی از ویژگی‌های اینجاست. اصلا انگار که این آب و خاک را خدا یکجور دیگر دوست ‌دارد! انگار گونه‌ای کشش متعالی در این سرزمین هست که هر چیز الهی را یا داشته و دارد یا پرورده و می‌پرورد یا از دیگر جاها به سوی خودش کشانده مثلا صلیب حضرت عیسی چرا به ایران آمد یا نگه‌دارندگان اصلی دین مصطفوی از ایران برمی‌خیزند یا آن ۳۱۳ از ایرانند و پیروان اصلی و راستین دین موسوی در ایران به‌دنبال تابوت عهد می‌گردند! چه رازی در این سرزمین هست‌؛ می‌دانیم اما بهتر که سر به ‌مهر بماند‌؛ حرمت دارد! «تا نگردی آشنا‌؛ زین پرده، رمزی نشنوی». 

سریال‌های وطن‌گرا خواه ناخواه بنا به روایت اصلی و... از بازه‌های تاریخی سخت و ویژه‌ای روایت‌ می‌کنند و روند تولیدشان نیز چندان آسان نبوده و نیست‌؛ با اشاره به چنین امری همچنین به شخصیتی می‌پردازید که درچشم باد بازی کردید؟
من شاهد بودم که جوزانی چه رنج و سختی‌هایی برای این سریال کشید اما به‌خاطر ارزش‌هایی که در متن سریالش وجود دارد هیچ‌گاه کم نگذاشت و همان‌گونه که شما اشاره‌ کردید، این سریال را چونان وصیتش به نسل‌های بعد می‌شمارد. سریال در آن ظرف زمانی که ساخته و پخش شد همچنین به‌خاطر موضوع بنیادین داستانش امکان سردادن شعارهای آن‌چنانی در سریال بود اما جوزانی با صرافت و ظرافت این کار را کرده و از شعار و سطحی‌گرایی به‌شدت دوری ‌گزیده. من بایستی علایق کارگردان را در پرداخت شخصیت سریال زنده‌‌ می‌کردم. شخصیتی که من آن را بازی ‌کردم چنان ساخته‌پرداخته شد که ویژگی خاصی ندارد، اما ویژه است. رفتار و منش او یا بینش او درباره بانوان که مخصوصا هنگام نگاه به همسر بیژن ایرانی با حرمت و پاکی و تقدیس آمیخته است. نگاهش شادمانه و شاکرانه است از آن‌رو که خود من بازیگر هم در سریال می‌کوشم به این خاطر که به پسردختری از جگرپاره‌های میهن می‌نگرم پس آن تبسم و احترام باطنی را پاک و متفاوت در نگاهم بایستی بازتاب بدهم. نگاهم به این دو مثلا در مجلس عروسی متفاوت از بقیه بود با وجود احترامی که به دیگران می‌گذاشتم. 

احترام به زن (بانو، مادر، خواهر و...‌) در فرهنگ ایرانی، نقش بنیادینی دارد. 
این یکی از نمادها و نشانه‌های برجسته این سریال است. دقت کنید! در تاریخ سینما و تلویزیون ایران، آن بازیگرانی که به زن احترام گذاشتند حتما از ماندگارها شدند و این برای من، خیلی جالب است. هرگاه به زن احترام‌نهادی، بها دادی و در نهایت چونان مادر خودت به او نگریستی، جاودانه شدی. البته هرگاه که این نگاه، سطحی یعنی مگو بوده، بلافاصله حذف شدی! جغرافیای تصویری سریال از دیگر نمادهاست. گستره رنگارنگ و بسیار گوناگون و خاصی که سرزمین ما دارد. عجیب است چه از سفیدی‌هایی که سریال در شمال ایران با استفاده از لباس نظامیان دریایی تصویر می‌کند تا سبزی و سرخی‌ها که گویی پرچم وطن را نشان ‌می‌دهد. 

اشاره کنید به آن سفر یا بهتر بگویم «سیر و سلوکی» که بیژن دارد. او به قلب تمدن معاصر می‌کوچد و در سفری «آفاقی و انفسی» به اوج خودش می‌رسد اما در نهایت آن گمشده روحبخش و معناآفرین زندگی‌اش را می‌یابد، البته وقتی که باز به همین نقطه آغازش در وطن بازمی‌گردد؟
یک سفر درونی علاوه بر سفر بیرونی، یعنی جغرافیایی در قصه سریال هست. همان‌گونه که شما گفتی! انگار نه دنبال وطن خاکی، بلکه دنبال وطن اصلی می‌گردد که به قول مولوی: «آن وطن جایی است کو را نام نیست». زیرا بیژن سریال مانند روایت فردوسی به دیگر سرزمین‌ها می‌رود و در مرکز تمدن معاصر همان‌گونه زندگی می‌کند که رویای خود آنهاست و موفقیت و کامیابی زمینی قهرمان قصه فراهم‌شده اما باز با تمهیداتی ناگزیر می‌شود بازمی‌گردد و اینجا وقتی موفق می‌شود و هدفش را می‌یابد، به شهادت می‌رسد. به راستی که انگار دنبال همان وطن اصلی بوده که فراتر از نام‌هاست. البته این مهم است که در طول سفر یا وقتی به ایران بازمی‌گردد، باز همانند پیش از سفر با مشکلات، سختی‌ها و موانعی پر از نماد و معنا مواجه می‌شود. از خار مغیلان تا هفت‌خوان پیش‌روی او می‌ایستد از شرایط تا جاسوس تا... و حتی شرایط آب و هوایی برایش مانع می‌تراشد و... .

این را بیفزایید که سریال، واقعا داستان‌پردازیش حرفه‌ای است و روایتی پرکشش دارد؟
از مهم‌ترین مؤلفه‌هایی که سریال هم به آن وفادار بوده همان شیوه داستانی است. آن دراما یا کشمکش داستانی غربی‌ها در ایران و فرهنگ ایرانی به‌گونه‌ای خاص خود و دیگرگونه وجود دارد‌؛ اختیار در سخت‌ترین شرایط همیشه با قهرمان‌ها وجود دارد، یعنی خیر و شر در کنار همدیگرند و سر دوراهی که می‌رسند برای گزینش کژراهه یا راه راست مختارند‌؛ این از ویژگی‌های روایتگری و داستان‌پردازی ایرانی است که اگر درست برگزینی درنهایت نجات می‌یابی. سریال در چشم باد نیز همین‌گونه است. جایی که شخصیت‌ها اشتباه می‌کنند به هر روی شکست می‌خورند. در روایت کلی نیز به این گونه است.در داستان کلی این سریال قرار نیست بیژن و آن دختر از اول در کنار باشند، زیرا با روایتی نمادین از همان آغاز در یک خاک و بر لب یک آب می‌بالند اما مانند پاره‌های جداشده کشورمان ایران‌بانو از یکدیگر جدا می‌شوند و اتفاقا دختر داستان از نیروهای لشکر شر است و دست‌های سرنوشت در ادامه هر دو را به سوی هم می‌کشاند و کنار یکدیگر می‌نشاند‌؛ یعنی با نیروی باطنی‌اش همان کلیت واحد و همان وطنی که به دنبالش هستی آنها را به سوی پیوستن به هم می‌برد و می‌رساند. 

یک خاطره خاص از دوران سربازی 
اتفاقا در خدمت سربازی، افسر مرزبانی بودم. مرزهای دریایی را از سراسر خلیج‌فارس تا سراسر دریای مازندران رفته‌ام. با این حس غریب وطن آشنا هستم. هیچ متنی توان ندارد که پرده را کنار بزند و معناهای پاسداشت مرزوآیین وطن را بازتاب دهد. وقتی در شرایط قرار می‌گیری تازه درمی‌یابی وطن چیست! در ظاهر چند متر تا چندکیلومتر بیابان یا سنگ و صخره چیزی نیست و ویژگی متعالی ندارد اما همین که از همان سنگ و خاک داخل ایران فقط یک متری پای‌تان را آن سوی مرز می‌گذاری واقعا احساس و روحیه‌تان از زمین تا آسمان فرق‌ می‌کند، زیرا من خودم بارهاامتحان کردم وبا تجربه‌اش را داشتم.مثالی بزنم از کاری به نام سرزمین پیامبران که برای ساختش به جنوب لبنان رفته بودیم. در نقطه صفر مرزی کار می‌کردیم. تهیه‌کننده‌ای لبنانی هم بود که گاهی  به ما سر می‌زد. ناخودآگاه، زمانی احساس امنیت می‌کردم که پایم را بر خاک لبنان می‌گذاشتم. شاید خاک از نظر مادی در دوسوی خط مرزی از یک جنس بود اما همان احساس وطن در این‌سو موج ‌می‌زد و در سمت رژیم اشغالگرمطلقا آن دریافت و احساس را نداشتم. زیرا آنچه که در این‌سو بود باورهای ما به پیامبران و تاریخ‌شان به علاوه محبت مردمی پاک‌نهاد که واقعا ما را دوست ‌داشتند.درحالی که هنگام کار از سوی یک سرباز رژیم اشغالی آزار دیدیم با این‌که خودش می‌گفت اصالت ایرانی دارد. برای من این تجربه خیلی جالبی بود و معنای وطن را در آنجا فهمیدم. این سخن من شعار نیست.این همه اعتبارها هیچ است و برآمده و تابع چیزهایی سطحی و ابتدایی است. آنچه باقی می‌ماند باور شما و ایمان‌تان است. همچنین هر جا پا بر خاک نهاده از مادر‌‌زاده شده باشی پیوندی عمیق هم با تو متولد می‌شود که تعلق است این تولد شاید مالکیت نیاورد اما تعلق می‌آورد‌؛ تعلقی که عقبه فکری و فرهنگی و علت حضور ما در این آب و خاک را نشان ‌می‌دهد و معنا می‌کند. یک انسان به همین خاطر نمی‌تواند به وطن و موضوعیتش بی‌تفاوت باشد. 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۱ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها