به طور کلی این سریال را از چندجهت میتوان بررسی کرد و از آن دست مثالهایی است که میتوان برای در خدمت محتوا بودنِ فرم از آن نام برد چون نوجوانی سریالی چهار قسمتی است که با تکنیک تکشات یا سکانسپلان تصویربرداری شده؛ بهعبارت دیگر هر قسمت از این سریال بدون اینکه دوربین کات بخورد به انتها میرسید، تکنیکی سخت مخصوصا در شرایطی که تعداد بازیگران و هنروران در تصویر بالاست و اولین اشتباه، آخرین اشتباه است و همهچیز از نو باید ضبط شود حتی اگر شما چهل دقیقه مداوم را ضبط کرده باشید و البته که استفاده از این تکنیک به خلق صحنههای دراماتیک بروز احساسهای واقعی انسانی و نه نمایشی کمک شایانی کرده و مجموعا میتوان گفت سریال نوجوانی بیشتر به مدیوم تئاتر نزدیک شده تا سریال یا حتی سینما.
اما همانطور که پیش از این هم گفته شد استفاده از این تکنیک تولید عامل اصلی دیدهشدن سریال نیست و این داستانِ اثر است که مخاطبان را مجذوب خودش میکند و تکنیک سکانسپلان را بهخدمت میگیرد و مهمترین نکته، اختلاف آن با دیگر سریالهایی است که در سطح جهان بازدید بالایی میگیرند و البته این موفقیت خود میتواند بیدارباشی باشد برای پلتفرمهای مشابه داخلی تا در انتخاب سوژهها و تولید آنها استراتژی معین و البته کاربردی را اتخاذ کنند.
نوجوانی در ابتدا بهدست استیون گراهام بهعنوان پاسخی به افزایش ناگهانی جنایات خشونتآمیز با چاقو در بریتانیا، از جمله قتلهای الیان آندام و ایوا وایت، طراحی شد. او تصمیم گرفت نمایشی خلق کند که انگیزههای اَعمال خشونتآمیز افراطی علیه دختران توسط پسران جوان را کاوش کند و برای این کار با جک تورن، فیلمنامهنویس، همکاری کرد. تورن در برنامه هنری Front Rowدر رادیو بیبیسی ۴ اظهار داشت که این دو نویسنده میخواستند «خشم مردانه را رودررو بررسی کنند» و تأثیر شخصیتهای عمومی مانند اندرو تیت بر پسران را مورد کاوش قرار دهند. بههمین خاطر در این مطلب سعی میکنیم تا سریال چهارقسمتی نوجوانی را از سه منظر داستان، بازیها و زیرمتن آن بررسی کنیم تا به تصویری دقیقتر از این سریال برسیم.
پرده اول: قلاب ذهنی
همیشه یکی از مشکلاتی که در آثار نمایشی وجود دارد، جذب مخاطب و گیرکردن قلاب اثر در عمق ذهن مخاطب است. یعنی یک اثر باید بتواند در کمتر زمانی از شروعش، ذهن مخاطب را تهی از تمام افکار کند و او را وادار به تفکر درباره حرفی که میزند بکند و زمان طلایی برای اینکار در یک سریال، فارغ از طولانیبودن، داشتن فصلهای متعدد یا کوتاه و چندقسمتی یکسوم ابتدایی سریال تا نهایتا پایان قسمت اول آن است. این موفقیتی که سریال نوجوانی بهدستآورده، در وهله اول مرهون این قلاب ذهنی در عمق ذهن مخاطب است.سریال در یک صبح ساکت و عادی در یکی از شهرهای انگلستان آغاز میشود اما ورود ناگهانی و یا شاید بهتر است بگوییم وحشیانه پلیس به یک خانه معمولی با خانوادهای معمولیتر، ریتم اولیه سریال را بههم میزند، مخصوصا وقتی میفهمید پلیس به دنبال پسر نوجوان خانواده بهاتهام قتل است و این همان لحظه گیرکردن آن قلاب معروف است و از لحظه به بعد، جای این قلاب در گوشه ذهن شما دقیقه به دقیقه محکمتر میشود و مدام سعی میکنید که جبهه خود را در این اتفاق مشخص کنید. لحظهای طرفدار نظریه پلیس هستید چون با اطمینان کامل میگوید که مدارک بر علیه جیمی پسر خانواده است و لحظهای دیگر محو بازی اون کوپر (جیمی میلر) که وقتی او را میبینید، نمیگذارد باور کنید که او ممکن است یک قاتل باشد؛ اما سرانجام پلیس با نشاندادن فیلم دوربینهای مداربسته، حجت را برای همه تمام میکند و این پایانی بر قسمت اول و صدالبته شروعی برای ایجاد چراهای بیشمار است که در ذهن مخاطب شکل میگیرد.
پرده دوم: درک یک دنیای پیچیده
حال که «نوجوانی» با یک قصه درگیر کننده و صحنههای احساسی فوقالعاده مخاطب را آماده کرده، در قسمت دوم اصل حرف خود را میزند؛ چقدر نوجوانان را میشناسیم؟ آنها شاید در همین جهان خودمان نفس بکشند و در کنار خودمان یا حتی خانه خودمان قدم بزنند اما بدونشک آن دنیای اجتماعی که در آن زیست میکنند، تفاوتهای بسیاری با دنیای نوجوانی والدین دارد و این والدین هستند که باید درهمتنیدگیهای این دنیای پیچیده را بفهمند تا به درک درستی از نوجوان خود برسند. قسمت دوم سریال نوجوانی، نهتنها از نظر داستانی اپیزودی مهم بهشمار میآید بلکه میتوان آن را در قالب فرم (استفاده از سکانسپلان) اپیزود طلایی این سریال قلمداد کرد. بهایندلیل که در این قسمت از سریال دیگر با یک لوکیشن محدود مواجه نیستیم و سریال در تمام ساختمان مدرسه اعم از حیاط، کلاسها و دفتر کارکنان آن با انبوهی از بازیگران و هنروران ضبط شده و در میان این شلوغی با یک صحنه تعقیب و گریز هم روبهرو هستید. پلیس قاتل را پیدا کرده اما همچنان دو موضوع هنوز حل نشده است؛ اول اینکه سرنوشت آلت قتاله (چاقو) چیست و دوم اصلا چهاتفاقی مگر افتاده که یک پسر ۱۴ ساله همکلاسی خود را با چاقو کشته است؟ آیا بازهم همان موضوع همیشگی است؟ قلدری در مدرسه؟ وقتی سروان باسکومب بههمراه همکار خود برای رسیدن به پاسخ این دو سؤال مهم وارد مدرسه میشوند، با هر قدم بیشتر از جواب فاصله میگیرند و انگار که هیچ راه نفوذی به دنیای نوجوانان وجود ندارد و سریال چقدر خوب و دقیق نشان میدهد که مانند محفلهای خصوصی اگر دعوتکنندهای از درون این دنیا نداشته باشید، پس راه ورودی هم نیست و چهکسی بهتر از فرزندخوانده سروان باسکومب که دانشآموز همان دبیرستان است. درست از خلال همین گفتوگوی کوتاه پدر-پسری است که باسکومب تازه میفهمد موضوع دنیای نوجوانان امروزی صرفا بحثی حولوحوش بازیهای رایانهای یا چالشهای گاهوبیگاه شبکههای اجتماعی نیست. بلکه نوجوانان امروزه با مسائلی روبهرو میشوند و دستوپنجه نرم میکنند که در حالت منطقی یک فرد بزرگسال با آنها روبهرو میشود. بهعنوان مثال در سریال نوجوانی، کسی که اتفاقا قلدری میکند، کیتی مقتول پرونده است که باعث میشود تا همه کلاس جیمی میلر را فردی «اینسل» (Incel) بدانند. جهت اطلاع، اینسل یک خردهفرهنگ آنلاین است که اعضای آن خود را کسانی تعریف میکنند که با وجود تمایل به شریک احساسی، قادر به پیداکردن آن نیستند و همین یکجمله میتواند عمق مسائلی که یک نوجوان ممکن است با آن درگیر باشد را نشان دهد و صد البته نوجوان ایرانی هم بهشکلی دیگر درگیر چنین مسائلی است.
پرده سوم: یک دوئل تماشایی
پس از انبوه اطلاعاتی که در اپیزود دوم سریال «نوجوانی» درباره عالم نوجوانان به مخاطب داده میشود، دوربین قسمت سوم دوباره روی جیمی میلر متمرکز میشود. اینبار دوربین در پس یک دوئل تماشایی میان جیمی میلر و زنی روانشناس میخواهد نشان دهد آیا جیمی صرفا کسی است که مورد ظلم قرار گرفته و فشارهای ناشی از قلدری و نگاه سنگین اجتماعی که در آن زیست میکند، او را بهسمت ارتکاب قتل سوق داده یا اینکه او با آگاهی کامل دست به چنین جنایتی زده است.در جهان امروز که تمرکزکردن در طولانیمدت به یکی از کارهای سخت بدل شده، دیدن یک اپیزود پنجاهدقیقهای از سریال نوجوانی که تنها با دو بازیگر و در یک اتاق میگذرد، کاری غیرممکن بهنظر میرسد و انجامدادن آن شجاعت بسیاری میطلبد. در قسمت سوم برایانی، یکی از چند روانشناسی است که تاکنون با جیمی ملاقات داشتهاند تا سر از نیات او در بیاورند و همچنین به دادگاه در قضاوت درست درباره این مسأله حساس کمک کنند.قبل از اینکه وارد این گفتوگوی پر از چالش شویم بهتر است دوباره تصویری که از جیمی در ذهنمان مانده را بهخاطر بیاوریم، چراکه در قسمت دوم هم حضور نداشت. نوجوانی ترسیده، با چهرهای بیگناه که حتی وقتی مدرک غیرقابل انکار جنایتش را هم میبینید حاضر به پذیرش آن نیستید، مخصوصا اینکه در قسمت دوم این حقیقت بر شما آشکار شده که جیمی صرفا یک قلدر نبود بلکه کسی است که کیتی برای او قلدری میکرده. پس زمانی که با این انگاره ذهنی وارد قسمت سوم سریال میشوید، دیگر با یک گفتوگوی ساده مواجه نخواهیم بود بلکه شاهد تشکیل دادگاهی هستیم که قضاتش تکتک کسانی هستند که آن را میبینند. برایانی در این گفتوگو سعی میکند بفهمد جیمی«مردانگی» راچگونه تعریف میکند؟چرا وقتی «کیتی» در آسیبپذیرترین حالت بود به او پیشنهاد دوستی داد و چرا فکر میکرد تنها شانسش همان موقع است؟ اما رد سرد کیتی ظاهرا آخرین قطعه این پازل بود. این احتمالا یکی از دلایل اصلی حادثه بود، بهعلاوه زورگوییهایی که در مدرسه تحمل میکرد.در قسمت سوم سریال به روش جذابی به عمق روان جیمی میرویم.پس ازمکالمههای طولانی، جیمی ناگهان میپرسد: «آیا تو بهعنوان یک آدم منو دوست داری؟» و برایانی پاسخ نمیدهد. حتی به اومیگوید این آخرین جلسهشان است و مانند یک ملاقات رسمی خداحافظی میکند که جیمی را عصبانی میکند. باز هم همان الگو: طردشدن توسط یک زن. واضح است که کنترل جیمی برای برایانی سخت بوده، چون پس از رفتن او، تمام هیجاناتش را روی صورت برایانی میبینیم که نیاز به فرصتی دارد تا خودش را جمع کند.آیا این فورانهای هیجانی ترسناک جیمی صرفا ترکیبی از اثرات نوجوانی، زورگوییهاوهفت ماه حبس است؟ یا این ذات واقعی اوست؟پسری آشفته که تصویر زشتی ازخودش دارد وطردشدنها روانش راتخریب کرده؟ چون حتی الان هم منتظر یک پیچش داستانی هستیم که ثابت کند جیمی این کار را نکرده، با اینکه میدانیم اینطور نیست.
پرده چهارم: خانواده
آنچه که پس از گذشت سه قسمت از سریال بهطور عجیب والبته هوشمندانهای کمتر از آن سخن به میان میآید، بحث خانواده است. وقتی صحبت از نوجوانی و مسائل مربوط به نوجوانی میشود، اولین مفهومی که مورد نقد قرار میگیرد خانواده است؛ اماسریال نوجوانی ازابتدا مسیرخودرامشخص میکند و بهدنبال بیانیه خواندن و ارائه راهحلی واحد برای تمام مشکلات نیست، بلکه سعی میکند با تمام جزئیات مسأله را تشریح کندوحالا که نتفلیکس سرمایهگذار و ناشر آن با ساختهشدن فصل دوم این سریال موافقت کرده احتمالا باید راهحل را در فصل دوم آن جستوجو کرد. قسمت چهارم سریال نوجوانی به خانواده جیمی میپردازد که پس از سیزدهماه از آنروز سخت، چگونه با این مسأله کنار آمدهاند و صدالبته جامعه از چهدیدی به آنها نگاه میکند. شروع قسمت با حالوهوایی سبکتر در صبح تولد ۵۰ سالگی ادی میلر است. اپیزود با حالوهوایی نسبتا سبک در صبح روز تولد ۵۰ سالگی «ادی میلر» آغاز میشود. آنها سعی میکنند روز خوبی داشته باشند اما دنیای اطراف به آنها این فرصت را نمیدهد. مردم محله بارها ون محل کار ادی را با اسپری نقاشی کردهاند اما این بار از رنگی استفاده شده که با آب و صابون پاک نمیشود. کلمه نوشته شده «nonce» است؛ یک اصطلاح بسیار توهینآمیز در بریتانیا که به افراد متهم یا محکوم به جرائم جنسی، بهویژه علیه کودکان اشاره دارد. ادی با تعجب میپرسد: «اصلا این اتهام به چهکسی مربوط میشود؟»
در میان این آشفتگی، لحظاتی سبکتر هم وجود دارد، مثل زمانی که خانواده میلر برای خرید به فروشگاه میروند و این فرصت به بیننده داده میشود تا پویایی و ارتباطات این خانواده را ببیند. براساس گفتههای تهیهکنندگان این سریال، سازندگان میخواستند نشان دهند این یک خانواده کاملا معمولی است و هیچ عامل خطرناکی در خانه وجود نداشته که بر تصمیم جیمی تأثیر گذاشته باشد و این واقعیت، تراژدی رخ داده را عمیقتر میکند.
نوجوانی؛ آینه شکسته نسل امروز
سریال «نوجوانی» با ترکیب جسورانه فرم و محتوا، نهتنها یک اثر هنری خلق کرده، بلکه پرسشهایی عمیق درباره بحران هویت نسل جوان و شکاف میان دنیای نوجوانان و بزرگسالان راپیش میکشد. استفاده از تکنیک سکانسپلان، که هر قسمت را به پردهای تئاتری بدل میکند، تنها نمایشی از مهارت فنی نیست؛ این انتخاب هوشمندانه، تنش دراماتیک را تشدید میکند و مخاطب را در هیجانی مداوم غرق میکند، گویی خود بخشی از این تراژدی است اماقدرت اصلی سریال درروایت چندلایه آن نهفته است؛ داستانی که از یک جنایت ساده آغاز میشود و به کالبدشکافی جامعهای میپردازد که نوجوانانش در گرداب خشم، طردشدگی و تأثیرات مخرب شبکههای اجتماعی دست وپا میزنند. سریال با نگاهی بیپروا به مفاهیمی مانند مردانگی سمی، فرهنگ اینسل و نقش الگوهای خطرناکی چون اندرو تیت میپردازد ونشان میدهد چگونه این عوامل، نوجوانانی مانند جیمی میلر را به پرتگاه خشونت میکشانند. درپس این روایت، خانواده میلر بهعنوان نمادی از ناتوانی نظام سنتی تربیت در مواجهه با پیچیدگیهای دنیای مدرن قرار میگیرند؛ خانوادهای «عادی» که عادیبودنش فاجعه را تلختر میکند.