آموزش معکوس

کد خبر: ۱۵۰۲۲۲۲
نویسنده احمد میراحسان  
درک بوروکراتیک و غیرمردمی و مستبد از گفتمان‌های حیاتی انقلاب اسلامی و توسعه نهادهای اجتماعی چون علم، مشارکت مردم را جدی نمی‌گیرد و به‌صورت گسترده از دانشمندان و پژوهشگران سود نمی‌جوید. می‌اندیشد طرح‌هایی را با دستور پشت درهای بسته با تعدادی از متخصصان به‌طور انتزاعی تصمیم‌گیری شده با ابلاغ و امریه می‌توان به برنامه‌ای تبدیل کرد و تحقق بخشید اما هیچ گفتمانی چنین شکل نگرفت و به عمل بدل نشد. برای همین بوروکرات‌های جاهل علی‌رغم تأکیدات امام(ره) و رهبر بزرگوار، ارزش گفت‌وگو در حول ایده‌های متفکران و تبیین و شرح و بسط آن را نمی‌فهمند و فعالیت‌ها و سعی و تلاش عمومی را بدل به برنامه‌های بی‌روح و فراموشی‌پذیر می‌کنند.
 
استالین یک توسعه بوروکراتیک را تحقق بخشید و علوم انسانی آمرانه را در اختیار توسعه استالینی قرار داد و از روسیه عقب‌مانده، دومین کشور صنعتی جهان ساخت؛ البته به کمک سیبری و گولاک. نتیجه فروپاشی نظام ضدگفتمانی و مجیزگو و فاقد آزاداندیشی او بود؛ نظامی که متفکر صالح و صادق نمی‌خواست. بوق‌های تبلیغات طرح‌های جهالت‌بار می‌خواست و به‌به چه‌چه‌زن‌های حرفه‌ای بی‌دانش و ناتوان از دیدگاه انتقادی صادق . 
 
در انقلاب اسلامی یک جریان صالح وجود ندارد. جریان اصلی متکی به معرفت علم، نقد، آزاد‌اندیشی، تعاطی آرا_ که همان‌ جریان استقامت و استقلال و اتکا به قرآن و عصمت ذاتی علمی و خط ولایت فقیه است_ همراه شده با انواع جریان‌های تکنوکرات و بوروکرات مستبد و کوتاه‌بین که در حکمرانی وجود دارند که متفکر نمی‌خواهند بلکه بوق تبلیغاتی برای تصمیمات غلط می‌خواهد. از برخورد غلط مرحوم هاشمی به انتقادات مرحوم سحابی تا برخورد غلط آقای روحانی به نقد دکتر مؤمنی و خط انقلابی و دیگران گویای آن نگرش نابردبار بوده است .‌ 
 
نوشته‌های اخیرم درباره راهی که علوم انسانی در نهضت علمی نو ایران باید بپیماید، دقیقا برای دامن زدن به آگاهی و گفت‌وگوی عمومی نوشته شده. 
اکنون برای درس‌آموزی از تجربه نسبت علم و دین در غرب و نفی راهی که علم را وسیله حذف دین کرده باید تعمق کنیم. بی‌توجهی به نقش علم همانقدر بد است، که علم بشری حدسی و ابطال‌پذیر تجربی و علوم انسانی و فلسفه را بت و حاکم بر دین کردن. بدیهی است جریان‌های غربگرا و رفرمیست ایرانی از چنین مباحثی دلخورند. چنان‌که از بحث پروتستانتیسم اسلامی و ریشه یهودی و فراماسونی رنسانس و نقش خاندان مدیچی ناراضی بودند و جوسازی محقری راه انداختند . 
 
اکنون سلسله مطالب و‌ مباحثی را پی می‌گیریم که نشان می‌دهد در غرب چگونه علم به‌جای دین نشانده شد و تصور و تصویری مشرکانه از خدا ساخت و دین را دنباله تصویر خود کرد و این آغاز حذف دینی بود که خود با گسست از وحی و نشاندن تحریفات بشری به‌جای وحی به‌وسیله رؤسای کلیسا، از پیش دین را خلع سلاح کرده بود. ببینیم کدام نسبت علم و دین در دنیای جدید فاجعه آفرید و غرب را در دامان شیطان قرار داد: 
 
۱. قرون وسطی قرون تصویرسازی متحجر از خدا برمبنایی شرک‌آلود است ولی هنوز نابودی دین مطرح نیست و علت غایی خداست. البته این خود نوعی تحریف یونانی و فلسفی بود. اولین نکته در ارتباط با نسبت علم و دین در دوران جدید، تمایزش با دوران قرون وسطی در غرب، تغییر تصویر خداوند در ذهن انسان بنابر تحولات گوناگون است. علم دو گونه بر تصویر ذهنی ما اثر می‌گذارد. یک گونه عمق بخشیدن به نگرش توحیدی است. آیات طبیعت و قوانین نو می‌توانند سبب انکشاف فهم و تعمیق آن شوند. این علم هدف غایی‌اش عبودیت است. 
 
گاه برعکس علم بنابر ایدئولوژی نهان در تفسیر دستاوردهای علم می‌کوشد دین را به اندازه فهم بطلان‌پذیر خود درآورد و سروته آن را ببرد و اسیر خطاهای خود سازد. اوج این انحراف، تأسیس ایدئولوژی دنباله‌رو پوزیتیویسم علم‌ و معطوف شدن ذهن به قوانین مشاهده‌ای هستی مادی است؛ علمی محدود در زمان و‌ مکان و تغییرپذیر که می‌خواهد تکلیف دین ‌را با نگاه تنگ خود تعیین نماید. پس ما با دو نسبت متضاد روبه‌روییم. 
 
در قرون وسطی چه تصویری از خداوند در ذهن انسان وجود داشت که بعد تغییر کرد؟ آیا این تصویر همان تصویری بود که از سوی خداوند به انسان افاضه شده و با مجموعه‌ای از تصاویر فطری و عقلی و وحی و کلام‌الله و آیات طبیعت و سخن پیامبران شکل پذیرفته بود یا مداخلات فکر انسانی، فلسفه و میراث‌های فرهنگی و حتی تصورات شرک‌آلود و تصویرسازی قدرت‌ها از جمله قدرت کلیسای روم و مطامع دنیوی و خرافات و جهل‌آلود در تصویر خداوند اثری به‌جا نهاده بود‌؟ این تصویر چه بود؟ مشکل آن بود که در یهودیت و مسیحیت وحی اصیل و تحریف نشده گم‌شده بود و کلیسای کاتولیک آن زمان ابرار قدرت دنیایی و منبع تولید تفکرات و اوهام بشری درباره خدا بود. 
 
اگر انواع خرافه‌ها و افزوده‌های رنگارنگ‌ را کنار بگذاریم، باید نزدیک‌ترین تصویر نظری را خداوند قادر مطلق متعال در رأس سلسله‌مراتب موجودات به حساب آوریم که به صورت سه‌گانه پدر و پسر و روح القدس بر هستی حکم می‌راند و همه فیض خود را از طریق کلیسای کاتولیک و با واسطه پدران روحانی که تصویر زمینی پدر آسمانی‌اند به گوسفندان گمشده پسر، حضرت مسیح افاضه می‌کند. در این دوران تنها علم، علم به غایات بود. وحی تحریف شده و گم شده بود و محصولات تفکرات و تصورات و بقایای تحریف شده وحی بر حضرت موسی و حضرت عیسی (ع)‌ ابزار کلیسا بود. و میراث افلاطونی و فلوطینی و رومی، در انحصار رهبران عالی‌مقام‌ تصورات قرون وسطایی را قوام می‌بخشید. باید بگویم جز در سطوح عالی، حتی همین اندازه از تفکر رواج نداشت و کشیشان فرهنگ عامه مسیحیان را در رهایی از قید و بند علم سازمان می‌دادند و با مقوله‌های گناه ذاتی انسان، عذاب و بهشت و دوزخ و نظام سلسله‌مراتبی که به‌طور ملموس در نظام فئودالی کلیسا تجسم یافته بود مسیحیان را اداره می‌کردند و ارزش‌های اخلاقی سنتی را ترویج می‌نمودند. بهترین منبع غور و وارسی آثار این دوران چند منبع التقاطی در آخرین سال‌های قرون وسطی به‌دست ما می‌دهد. التقاط بازمانده الهیات مسیحی و فکر رومی و یونانی و سر آخر سنتزی که آکویناس در ترکیب تصورات این الهیات با جهان ارسطویی فراهم آورده بود و از طریق ترجمه‌های دوران تمدن اسلامی به آنان رسیده بود. 
 
در‌باره قرون وسطی اثر مهم مجموعه عصری، عصر اعتقاد نوشته آن فرمانتل، ترجمه احمد کریمی حکاک در‌باره اندیشه و اعتقادات و درباره متفکران قرون وسطی و نیز کتاب تمدن قرون وسطی اثر نورمن اف کانتور و تاریخ تمدن ویل دورانت و تاریخ مختصر جهان و... و تاریخ فلسفه کاپلستون جلد دوم و خوابگردهای آرتور کوستلر و.... انبوه کتاب‌های دیگر به‌عنوان منابع معتبر وجود دارند و درباره نسبت علم و دین کار ایان باربور اثری ارجمند و منبع مطالب و مرور حاضرند. 
 
آن چه سبب مقاومت کلیسا برابر علم شد، ترس از فروپاشی اقتدارش بود. البته جزمیت‌های فکری کلیسا که جانشین وحی شده بود نیز آسیب می‌دید و مجموعه‌ای از عوامل عینی و ذهنی و دنیوی و اعتقادی به مقابله مستبدانه آنان دامن زد. رفتارهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی خشونت‌بار کلیسا آنان ‌را برابر انبوه مردم قرار داد و تصویر خدای مسیحی و تصویر کلیسای مستبد در‌هم آمیخت و راه برای گریز و یک تفسیر تازه گشوده شد. در مقالات نوزایی مفصلا علت موفقیت مدیچی‌ها در توسعه اومانیسم و رویکرد به یونان الحادی و خدایان و هنر برهنگی و جذب پیشروترین دانشمندان و هنرمندان و عالمان و متفکرانی چون داوینچی و میکل‌آنژ و ماکیاولی و در انتها گالیله و... را برشمردم. بدین ترتیب کلیسا مدافع تصویر مستبد و نامعقول و ارتجاعی از علت غایی شد و اصلاح‌طلبی دینی و تفسیر خود‌رأی و اباحه‌گری بر‌صدر‌نشانده علم ظنی و حاکم‌کردنش بر وحی نقش رهبری یافت.
 
دوران رنسانس دوران عصیان برای آزادی و اهمیت نهادن به پژوهش مشاهده‌ای و علوم‌ تجربی است. ستایش تلاش علمی انسان برای کشف قوانین طبیعت ممدوح است. این تلاش در برخورد کلیسا مذموم معرفی شد و این برخورد سبب شد که واقعا امری نامعقول محبوبیت یابد و آن رهبری علم ابطال‌پذیر بشری در مقامی عالی‌تر از وحی و تفسیر غلط از این علم بود. 
 
3. راهی که علم غرب از قرن هفدهم پیمود، گسست تدریجی فهم علم از توحید بود. ابتدا به‌قول ایان باربور، خدا ساعت‌ساز لاهوتی بود که جهان را ساخت و رها کرد و کناری نشست و بنا به علم مستقل انسان خود‌بنیان می‌توان بی‌نیاز به حضور دمادم خدا زیست، کائنات و زمین و انسان.... چنین از ولایت خدای یکتا، الله، در تفکری کافرانه جدا شدند. خدا و توحید نقش کانونی خود را کم‌کم از دست داد. 
در سخنرانی رهبر معزز درباره درس‌های حج و معنای باطنی اعمال عبادی که دارای وجه نمادین است، فرمودند طواف به‌معنای آن است که همه زندگی و حیات بشریت باید بر گرد کانون توحید قرار گیرد، هر عمل خرد و کلان از اقتصاد و سیاست و علم و... تا هر کار روزمره ظاهرا کم‌اهمیت... پس اولین امری که غرب به آن تن داد و ما نباید در مسیر تاسیس علم‌گرایی و نهضت اسلامی دانش‌پروری آن را تکرار کنیم، فراموشی کانون توحید در فعالیت علمی است، چه در علوم تجربی و چه علوم انسانی و چه علوم ریاضی و غیره... و نیز چه در تحول مسائل علم، چه در دیدگاه‌ها و چه در ساختار نوی علمی با ماهیت متفاوت از مبانی علم مدرن... . 
 
این مهمترین تکلیف ما در ارتباط با تجربه غرب و مهم‌ترین فرآیندی است که آگاهانه از تکرار آن باید حذر کرد. همه بدبختی‌های غرب و مغاک هولناک علم که از فیزیک و شیمی تا جامعه‌شناسی و علوم ارتباطات به علم آدم‌کشی و انواع علوم غیر‌نافع بدل شده که ریشه‌‌اش در فراموشی این حقیقت بزرگ یعنی کانون‌بودن توحید و خداست. علم و خرد بشری فقط و فقط در وصل با سرچشمه‌‌اش، علم مطلق و کلی الهی و نگاه توحیدی سعادت‌بخش است. این اولین‌چیزی است که نباید فراموش کنیم. این حذف در علم غرب تدریجی و قدم‌به‌قدم اتفاق افتاد و رشد کرد. و این راهی است که ما نباید طی کنیم اما چگونه؟ 
این همان‌پرسشی است که باید درباره آن تأمل فراوانی کرد. 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها