نتانیاهو و تمامی دستگاههای امنیتی، نظامی و حزبی و جامعه صهیونی این شکست راهبردی را پذیرفته اند. در سال ۲۰۰۷ نیز ایهود اولمرت، نخستوزیر رژیم صهیونی پس از تحقیقات کمیته وینوگراد، ناکامی و شکست خود را پذیرفت و چند سال زندان را تحمل کرد ولی نتانیاهوباوجود پذیرش عمق این شکست،تحقیقات رسمی برای تعیین متهمان دردستگاههای نظامی و اطلاعاتی و حکومت خود را نپذیرفت و به دنبال اتهام به دیگر مقامات بود تا بتواند با دو سال جنگ جنایتکارانه و نقض تمامی قوانین بینالمللی و اخلاقی و انسانی و عبور از تمامی خطوط قرمز، به آرزوی یک پیروزی مطلق دست یابد. حاصل این دو سال جنگ، دستاورد و پیروزی نظامی نبود و با مخابره تصاویر نسلکشی، گرسنگی دادن و کشتار کودکان و زنان و ویرانی مطلق غزه در کنار پایداری مظلومانه مردم و مقاومت شجاع، عرصه بحران و تهدید موجودیتی در داخل رژیم به عرصه جهانی گسترش یافت، به طوری که اسرائیل به شکلی بیسابقه در پایتختهای اروپایی و غربی حامی خود نیز هدف تنفر عمومی قرار گرفت و همانگونه که ترامپ هم اعتراف کرد، بر انزوای جهانی خود و حتی در بین یهودیان آمریکا و اروپا و جهان افزود.
ارتش صهیونی و ژنرال ایال زمیرکه چندماهی است به ریاست ستاد ارتش صهیونی منصوب شده هم با اینکه درعرصه عملیات عرابههای گیدعون۱ و۲ با فشار کابینه به اجرا گذاشت،اعتراف کرد که جنگ درغزه فاقد دستاورد است،هزینههای گوناگون داخلی و خارجی دربر داردوساختارهای ارتش صهیونی را درمعرض فروپاشی قرار میدهد.اقتصاد رژیم صهیونی با هزینههای جنگ محرمانه و ضربات مقاومت مهلک یمن و سپس ایران، بنا به تمامی گزارشهای رسمی رژیم، در مرز بحرانهای مزمن قرار گرفته و تا سالها نیاز به تیمار دارد. مهاجرت معکوس، شکاف اجتماعی تا مرز جدال غیرقابل کنترل واگرایی، بنبست در حکومت ائتلافی و افراطی نتانیاهو، ناامیدی و بیاعتمادی به حکومت وموج خودکشی وبیماریهای روانی در بین نظامیان و جامعه صهیونی، مواجه شده است.ترامپ هم درحمایت خود ازجنایت بینصیب نبوده وبجز هزینههای ۲۲ میلیارد دلاری و سیاسی و دیپلماتیک، از نظر موقعیت جهانی وخصوصا افکار عمومی داخل آمریکا درشرایطی قرار گرفته که پایگاه خود را در انتخابات میاندورهای را درخطر میبیند. این وضعیت است که ترامپ رابه سمت طرح ونمایش صلحسازی هدایت کرد البته با محتوایی در مسیر تحقق اهداف اسرائیلی و نجات نتانیاهو و پارادایمسازی برای آمریکا در عرصه منطقهای و هژمونیسازی، با این حال با هوشمندی مقاومت فلسطینی ترامپ ناچار به عقبنشینی و تعدیل طرح خود شد.جوهر طرح ترامپ به دنبال حل مسأله غزه و فلسطین نیست و به دنبال فریز کردن آن است تا با عبور از باتلاق جنگ شکستخورده در غزه، به دنبال ریلگذاری توافق ابراهیم و ائتلاف امنیتی با کشورهای سازشکار عرب درمقابل ایران و مقاومت باشد.آرزوهای ترامپ در یک ساختار قیمومیتی برای حکمرانی در غزه متبلور شده که شانس زیادی برای تحقق ندارد ولی او امیدوار بود تا با کارناوالی که در شرمالشیخ بهراه میاندازد، نتانیاهو را به مرکز توجهات بکشاند و درواقع این جانی بینالمللی را تطهیر و زمینه برای طرح مجدد عادیسازی روابط و توافقط ابراهیم را فراهم سازد ولی کشورهایی که در شرمالشیخ حضور داشتند، باوجود این توافق اما از آنجا که جمع اضداد و رقبای خونی هستند، به اندازهای که ترامپ میخواست، نقش بازی نکردند.نتانیاهو از این حضور بازماند و از این نظر، کارناول هم به همه اهدافش نرسید.ترامپ درشرمالشیخ با علم کردن پرچم مذاکره وصلحطلبی فریبکارانه، سعی کرد نسخههای جدید را برای تحریک دوستداران «تکرار» و درواقع، تحمیل برجام جدید به ایران بپیچد. پیشتر اثبات شده است طرحهای صلح با مدل ترامپ که سراب مذاکره را مقدمه تحقق اهدافش قرار میدهد، همان پروژه جنگ و هدف نهایی آن تسلیمپذیر کردن دیگران است. البته این ترفند نخنما، فقط میتواند پسماندهای باقیمانده ازگفتمان غربپرست را به هیجان بیاورد و آنها را به سودای «تضمین» امضای دیگری (اینبار مارک روبیو به جای کری) دلخوش کند اما هیچ رویکرد وطنپرستانه، عاقل و حامی منافع و امنیت ملی با آن وسوسه هم نمیشود و ترامپ و نتانیاهو باید روزهای سختی را تجربه کنند.