
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
با اینکه حتی برخلاف سنت رایج در حوزههای علمیه، نهجالبلاغه را به تعلیم نزد میرزاعلی شیرازی آموخت، اما در عرفان نزد حکیم نحریری تلمذ نکرد. تنها کسب فیضش از محضر عارف و فیلسوف بیبدیل، حضرت امام خمینی(ره)، در شرح منظومه و بخشهای پایانی اسفار اربعه بود و الهیات شفا و دیگر کتب فلسفی را نیز نزد علامه طباطبایی خواند.
شاهد این گفتار آثار پربار اوست که بیشتر مختص فلسفه است و حتی در شرح مبسوط منظومه که اوج فلسفهورزیهای اوست و قسمت اعظم آن، بحث در فریده وجود و عدم منظومه است، در مبحث وحدت و کثرت وجود (مطهری، 1375، صص 205ـ 173) با اینکه در فضای صدرایی که بسیار ملهم از عرفان نظری است، سخن می راند، از عارفان که وجودشناسانی قهارند، سخن چندانی نمی گوید و اصولا ـ با آن بیان رسا و تقریر زیبایش ـ از وحدت شخصی وجود حتی با روایت ملاصدرا ـ حداقل در تحلیل رابطه علت و معلول ـ هم مطلب خاصی به میان نمیآورد و اساسا فصل مفصلی از آثار حکمیاش را حتی به تبیین نظرات وجودشناختی عارفان اختصاص نمیدهد.
در عرفان حافظ هم استطرادا بحثی را در باب اصول جهانبینی عرفانی مطرح میکند که جز این موارد، مطلب خاص دیگری را در باب عرفان، نمیتوان در آثار پرمغز مطهری یافت.
تفاوت عرفان و تصوف
استاد مطهری عرفان را از بنیاد، از دو منظر فرهنگی و اجتماعی مورد مداقه قرار می دهد؛ از منظر فرهنگی، عرفا را در کنار مفسران، محدثان، فقیهان، فیلسوفان و... دارای بعد علمی میداند که در آن بعد، صاحب علم و کتاب و دانشمند هستند و مسما به نام «عارف» و عرفان به اینگونه و از این منظر فرهنگی، دارای دو بخش عملی و نظری است: بخش عملی، طی طریق انسان را در پیمودن منازل و مراحل انسان تا خدا بیان میکند که موسوم به «سیر و سلوک» است. (مطهری، 1377، ص 549)
بخش عملی عرفان مانند علم اخلاق است که درباره بایدها بحث میکند، با این تفاوت که اولا عرفان درباره روابط انسان با خدا بحث میکند، حال آنکه به نظر مطهری، تنها سیستمهای اخلاقی ـ مذهبی این جهت را مورد توجه قرار میدهند. ثانیا سیر و سلوک عرفانی، برخلاف اخلاق که ساکن است، پویا و متحرک است. ثالثا اخلاق محدود به معانی و مفاهیمی که غالبا مردم آنها را میشناسند، است، اما عرفان بسی وسیعتر و گستردهتر است.
اما بخش نظری عرفان، مربوط به تفسیر هستی است؛ عرفان در این بخش مانند فلسفه عمل میکند، برخلاف بخش اول که میخواهد انسان را تغییر دهد. (مطهری، 1377، صص 551 ـ 550)
از منظر اجتماعی، اما مطهری، عرفا را آفریننده فرقهای اجتماعی در جهان اسلام میانگارد که با سلسلهای از اندیشهها و حتی آداب مخصوص در معاشرت ها و لباس پوشیدنها و سکونت در خانقاهها و... یادآور عنوان اجتماعی «متصوفه» هستند. (مطهری، 1377، ص 548) و البته تذکار میدهد که عارفان حقیقی، خصوصا در میان شیعه، آنانیاند که امتیاز ظاهری با دیگران ندارند و در عین حال عمیقا اهل سیر و سلوک عرفانیاند. (مطهری، 1377، ص 549)
رابطه میان عرفان و اسلام
مرحوم مطهری تأملی هم در باب رابطه عرفان و اسلام داشته و نظر سه گروه را مطرح کرده و خود نظر گروه سوم را برمی گزیند: اول، فقیهان و محدثان تکفیری که اصولا اعتقاد به ایمان عارفانه ندارند و فتوا به عدم پایبندی عارفان به اسلام میدهند و ظاهرگرایانه عرفان را بیربط به اسلام می دانند و خواهان اخراج عرفان از صحنه معارف اسلامی هستند.
دوم، روشنفکران سکولاری که اساسا با دین و خصوصا با اسلام میانه خوبی ندارند و از هر حربهای که بتوان با آن اسلام را بیمعنا و معنویت قلمداد کرد، بشدت استقبال میکنند و اسلام را سطحیتر از آن میدانند که بتواند به اوج اندیشههای بلند عرفانی برسد.
این گروه به عقیده مطهری با گروه اول در اینکه عرفان اصولا وارداتی است و ربطی به اسلام ندارد، همداستانند و سوم، اندیشمندانی همچون خود مطهری که نگاه نقادانه ای به عرفان دارند و عرفا را چونان سایر دانشمندان جهان اسلام ملاحظه میکنند که اگر از جنبه های، دارای انحرافات ولو بسیار هستند که با قرآن و سنت هماهنگی ندارند، اما حسن نیتی دارند و در آنها ضدیتی با اسلام مشاهده نمیشود. (مطهری، 1377، ص 552)
علت رمزگویی عرفا
مرحوم مطهری پرسشی هم در باب سخنان سمبلیک، نمادین و پر از رمز و راز عرفا طرح کرده و درصدد پاسخگویی به آن برآمده و دلیل آن را اولا در رسایی و تأثیرگذاری زبان ادبی تشبیه و تمثیل و شعر و زیبایی شناختی و ثانیا در غیرقابل بیان بودن معانی عرفانی دانسته است (مطهری، 1384، ص 365) و در این سیاق، سخت بر قاسم غنی میتازد که غنی هم آنچنان که مینماید از عرفاندانی و تصوف غنی نیست که مدعی است عرفان اسلامی تماما نوافلاطونی است و بعد از اینکه این فلسفه نوافلاطونی به شکل عرفان در میان مسلمین درآمد، تصوف مورد تکفیر واقع و موجب شد صوفیان به فکر ادای کلمات خود بر سبیل مجاز و رمز بیفتند.
مطهری این ادعای غنی را عذر بدتر از گناه دانسته و معتقد است همین که صوفیان در عین اینکه مدعای خودشان را در پرده گفتهاند، از نظر ظواهر، از قدمای صوفیه بیشتر پرده دری کردهاند، نشان میدهد که مساله آنها تقیه نبوده، والا نباید در پرده همان را بگویند که به ظاهر مکروه و مذموم است. (مطهری، 1384، ص 363)
دوره اول عرفان: طبقات عرفا و متصوفه از قرن دوم تا قرن هفتم
به اعتقاد استاد مطهری، نام صوفی در قرن دوم هجری پیدا شده است و به اینگونه، عارفانی چون حسن بصری، رابعه عدویه، معروف کرخی، فضیل عیاض، بایزید بسطامی، جنید بغدادی، ذوالنون مصری، سهل تستری، حلاج، شبلی، ابوالحسن خرقانی، ابوسعید ابوالخیر، خواجه عبدالله انصاری، ابوحامد غزالی، عین القضاه همدانی، سنایی غزنوی، روزبهان بقلی شیرازی، نجمالدین کبری و عطار نیشابوری از عرفای برجسته این دوره محسوب میشوند.
مطهری همچنین سخن گفتن صریح از فناء فیالله و بقاء بالله، بکار بردن رمز و بیان کردن مسائل عرفانی با اصطلاحات رمزی، گفتن زیاد شطحیات و... را از جمله ویژگی های عارفان این دوره میداند. (مطهری، 1377، صص 572 ـ 559)
دوره دوم عرفان: طبقات عرفا و متصوفه از ابن عربی تا قرن دهم
شهید مطهری این دوره را که دوره ایجاد و تثبیت بخش نظری و فلسفی عرفان است، از محی الدین ابن عربی آغاز کرده و از او تمجید بسیار می کند و سخنان شگفتی بر زبان میراند؛ او را پدر عرفان نظری اسلامی دانسته و در شمار بزرگترین عرفای اسلام آورده که نه پیش از او و نه بعد از او کسی به پایه او نرسیده است (مطهری، 1377، ص 572) همه عرفای بعد از ابن عربی را ملهم از او دانسته و بیهیچ تردیدی، مولوی، حافظ و شبستری را شاگردان مکتب محیالدین میداند که ریزه خواران سفره اویند (مطهری، 1384، ص 353) یا از قول علامه طباطبائی نقل می کند که اصلا در اسلام هیچ کس نتوانسته است یک سطر مانند محیالدین بیاورد. (مطهری، 1375، ص 194)
غریبتر آن که فصوصالحکم او را در عین اینکه دقیقترین و عمیقترین متن عرفانی میداند، افراد بسیار اندکی را قادر به فهم این متن عمیق میپندارد؛ صدرالدین قونوی را بهترین و منحصربهفردترین شارح اندیشههای ابن عربی دانسته و معتقد است مولوی، عرفان محیالدینی را که در گفتههایش منعکس است، از قونوی آموخته است. (مطهری، 1377، ص 573) حافظ را هم عارف و مفسر قرآن قلمداد می کند که در اوج عرفان است و کمتر کسی توان درک لطایف عرفانی او را دارد. (مطهری، 1377، ص 575)
دوره سوم عرفان: طبقات عرفا از قرن دهم تا دوران معاصر
همه شخصیت های عرفانی دو دوره قبل از منظر مطهری، جزو سلاسل رسمی تصوف و اقطاب صوفیه به حساب می آیند که آثار بزرگ عرفانی از آنهاست؛ اما مطهری در دوره سوم عرفان، وضع دیگری می بیند: اولا دیگر، اقطاب متصوفه، آن برجستگی علمی و فرهنگی پیشین را ندارند؛ ثانیا عدهای مانند ملاصدرا، فیض کاشانی و قاضی سعید قمی که داخل هیچیک از سلاسل تصوف نیستند، در عرفان نظری ابن عربی متخصص میشوند. (مطهری، 1377، ص 578)
تأملی در تقسیم بندی شهید مطهری از ادوار عرفان
به اینگونه استاد مطهری ادوار عرفان را با تقسیمی ثنایی به سه دوره منحصر کرده است: دوره اول، دوره عرفان عملی و دوره دوم، دوره عرفان نظری و این دوره اخیر، خود به دو دوره سلسله محور و قطب محور و دوره بدون محوریت سلسله و قطب تقسیم میشود.
اما شهید مطهری خود اذعان دارد که از زمان ابن عربی و قونوی که عرفان نظری پایه گذاری شد و شکل فلسفی به خود گرفت، بذر پدید آمدن محققان عرفان نظری که یا اصلا اهل سیر و سلوک نبودهاند یا اگر بودهاند، از سلاسل صوفیه رسمی برکنار بودهاند، پاشیده شد، ولی از قرن دهم به بعد این امر کاملا مشخص است. (مطهری، 1377، ص 579)
لذا پیشنهاد راقم این سطور آن است که شق دوم تقسیم ثنایی استاد مطهری تصحیح شود؛ به اینگونه که دوره دوم؛ یعنی دوره عرفان نظری، به دو دوره، یکی به قرائتی از اهل سنت و زبان فلسفه مشأ و دیگری به قرائتی شیعی و زبان حکمت متعالیه ملاصدرا تقسیم شود، چرا که محققان عرفان نظری در این دوره از مروجان مکتب صدرایی اند.
کتابنامه:
1. مطهری، مرتضی، مجموعه آثاراستاد شهید مطهری، ج 9 و 14 و 23، نشر صدرا، تهران
غلامرضا حسینپور - جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی عیدانه با نخستین مدالآور نقره زنان ایران در رقابتهای المپیک
رئیس سازمان اورژانس کشور از برنامههای امدادگران در تعطیلات عید میگوید
در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با دکتر محمدجواد ایروانی، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام بررسی شد