در پیشنویس آن قرارداد که پیشدرآمد و 11 بند مفصل داشت و به نظر میرسد که باکیخانف جوان نیز در آماده کردن آن نقش داشته است، امتیازات گستردهای به دولت روسیه واگذار میشد و چنانچه بعدها نیز دانسته شد، قرار بود آغازی باشد بر یک پایان. امروزه همه آنها را تنها در دو سه واژه میتوان فشرده کرد: سرآغاز فرمانروایی طولانی روسها بر سرزمینهای قفقاز. این سرآغاز، همچنین پایانی میشد بر حضور تاریخی رقیب پیر و خسته ایرانی او در همان آب و خاک. بویژه آن که یک دهه پس از عهدنامه گلستان قرار بود عهدنامه سنگین دیگری بر گرده دولت ایران تحمیل شود که او را به زانو در آورد و دست دولت روسیه و دیگر قدرتهای بزرگ را برای دخالت در کارهای درونی او باز گذارد. همچنین قرار بود عباسقلی آقا باکیخانف در بهدست آمدن این نتیجه دردناک برای ملت و دولت ایران، نقشی تاثیرگذار و تاریخی ایفا کند؛ به گونهای که همان نقش تاریخی، چهره او را از حالت یک میرزابنویس ساده و فرمانبردار بیرون بیاورد و به او شمایل نویسنده و اندیشمند رازآمیز و افسانهای بدهد.
این عباسقلی قدسی در اصل از پیرامون باکو بود. از خانوادهای دانش دوست که نسل اندر نسل در خدمت دولت ایران و حکومتهای بومی آن بودهاند. از میرزابنویسی و صدارت تا مباشری میگویید. پدرش میرزامحمدخان ثانی در خدمت خاننشینهای باکو و قبه بوده و همه عمر کار دیوانی میکرده است.
عباسقلی در چنین خانوادهای در روستای امیرحاجان از توابع شهر باکو در 1173 خورشیدی به دنیا آمد. از 7 سالگی به درس واداشته شد، اما چون کودکی او با سالهای پایانی اقتدار ایران بر سراسر سرزمینهای قفقاز و سر برآوردن آشوبهای ناشی از دستاندازیهای دولت روسیه در آن خطه همزمان بود، آن مهم به نتیجه نرسید. از این روی تا آستانه 20سالگی تنها توانست ادبیاتفارسی را درست یاد بگیرد. با اینحال در همه این مدت ناچار بود تا بر اندوختههای شخصیاش در زمینه رموز کارهای دیوانی و مدیریتی دستکم از راه توجه به تجربههای پیشینیانش در محیط خانواده بیفزاید. در جوانی به قبه آمد و به آموزش زبان عربی و دانشهای دیگر از فقه و اصول پرداخت. روان سرکش و جاهطلبیهای نهفته که همگی از ویژگیهای پرورش در یک خانواده دیوانی سرچشمه میگرفت، او را در آن مجال تنگ نمیگنجاند. همزمان که پای روسها آهسته آهسته به زادگاهش باز شد، خلأ ناشی از گسیختگی شیرازههای دولت مستقر ایرانی درگوشه و کنار سرزمینهای اران و شروان و دیگر بخشهای قفقاز به مردم این بخشها را سردرگم کرد. در چنین شرایطی عباسقلی به شتاب به سوی روسها رانده شد و در شمار همکاران مورد وثوق آنها درآمد.
در آن هنگام، سیاست روسها برای گستراندن متصرفههایشان در آینده منطقه، بر گونهای رفتار مماشاتآمیز با همه اهالی از راه تکیه بر تواناییهای سرزمینی استوار بوده است. این مشی هوشمندانه در عین حال گونهای از بهرهکشی از قابلیتهای یک دیوانسالاری ایرانی را که از قرنهای دور برجا مانده بود و تا به آن روز منطقه پرآشوب قفقاز را با فراز و فرود اداره کرده بود، به نمایش میگذارد. در چنین وضعیتی، تیزبینی ذاتی و دوراندیشی بروکرات جوانی همانند عباسقلی آقا باکیخانف کافی بوده است تا بتواند او را از پلههای پیشرفت در دستگاه نظام سیاسی نوین بالا ببرد، اما این کوششها تنها با یک گزینش تاریخ ساز در آن روزگاران شدنی میبود: پشت کردن به ایران.
بیگمان به کار گرفته شدن در دستگاه دولت روسیه در آن روزگار آشوبزده چنین مفهوم خیانتآمیز و رنجآوری در سراسر قفقاز داشته است. گزافه نیست اگر امروزه نیز عباسقلی آقا باکیخانف را در شمار نخستین نسل از دیوانسالاران ایرانی در منطقه قفقاز بدانیم که میکوشیدند تا با همکاریهای گسترده با نیروهای روسی، از یک سو آنها را با رازها و رمزهای کشورداری در سرزمینهای اشغالی آشنا سازند و از دیگر سو دانستنیهای گسترده خود در ارتباط با روحیه مردمان مغلوب منطقه قفقاز و همچنین اوضاع آشفته درونی دولت ایران را در اختیار آنها قرار دهند.
باکیخانف در اواخر، آدم دیگری شده بود و با نگاهی دیگر به پیرامونش مینگریست به گونهای که مناصب بلند دنیا در نظرش به غایت پست مینمود و همه چیز آن از مال و اقتدار و جوانی تا خوشیهای گذرا، همگی غیر از نقشی بر آب برایش جلوه نمیکرد
از این رو، چندی پس از آن که در خدمت دولت روسیه به کار گرفته شد، به خاطر نبوغ و کاردانی و لیاقت فراوانی که در همان زمینه از خود نشان داده بود، ارتقا یافت. او در اندک زمان به پیشکاری سیاستمداران و سرکردگانی چون گریبایدوف، یرمولف و بعدها ژنرال پاسکویچ رسید و بعدها مورد توجهات و عنایات همایونی شخص امپراتور واقع شد. در جریان جنگهای نخست و دوم ایران و روس طرف رایزنی یرمولف و پاسکویچ قرار گرفت و آگاهیهای سودمند و ارزشمندی درباره روحیه ارتش ایران و وضعیت دربار قاجار و مناسبتهای پیچیده میان شاه و ولیعهد و دیگر شاهزادهها و سرداران لشکر به آنها داد. این آگاهیها نشان میداد که دربار ایران از چه وضعیت پریشان و اسفانگیزی رنج میبرد و موقعیت ولیعهد ایران عباسمیرزا تا چه اندازه حتی در درون حاکمیت قاجار متزلزل و بیدوام است.
در جریان بستهشدن پیمان گلستان، گروهی از دیوانسالاران کهنهکار از اهالی بومی را که صادقانه برای تامین خواستهای بلندپروازانه دولت روسیه میکوشیدند، همراهی کرد و چیزها آموخت. در خلال آن قرارداد که مفاد آن از هرسو با سیاستهای بلندمدت دولت روسیه همراهی داشت و راهبردهای دورنگر و درازهنگام او را تامین میکرد، شهرهای باکو، گنجه، قراباغ، تالش، شکی، شروان، قبه، دربند و همه داغستان و گرجستان و طایفههای همجوار از حاکمیت ملی ایران به در آمد و به روسیه پیوست. در همان قرارداد بود که نخستین پیشبینیها برای فشار آوردن بر دولت ایران در صورت آغاز جنگی دیگر به انجام رسیده و زمینه تحمیل قراردادی دیگر در سالهای آتی فراهم شده بود.
چندی پس از آن بود که باکیخانف جوان توسط یرمولف، فرمانده لشکر ولایتهای قفقاز به تفلیس احضار شد و آن گونه که از گفتههای خودش برمیآید، به ماموریتهایی در ولایتهای شیروان و ارمنستان و چرکس و داغستان و آناتولی و آذربایجان فرستاده شد و تجربهها اندوخت. در سالهای دیگر و پس از آغاز جنگهای دوم ایران و روس با تهیه گزارشهای موشکافانه و بسیار دقیق از اوضاع پریشان سیاسی دربار ایران و شرایط دشوار نظامی ارتش عباسمیرزا و ارائه آن به فرماندهی کل ارتش روسیه مستقر در تفلیس کوشید تا نقطههای آسیبپذیری آنها را در دیدرس قرار دهد.
گذشته از آن که باکیخانف خود در تنظیم قرارداد ترکمانچای نقش بسیار مهمی را بازی میکرد، همان کسی بود که نقطههای فراموششده را پیاپی به یاد کارفرمایان روسیاش میانداخت. او بود که همه اینها را در درون یک دیپلماسی روان و سیال و بر پایه شناخت دقیق از کنشهای طرف روبهرو به جریان میانداخت. از این رو پس از بستهشدن همان پیمان بود که به ناگاه چنان پیشرفت کرد که از آن پس تا سالیان طولانی یکی از امینترین کسان مورد وثوق در دولت روسیه برای تنظیم سیاستهایش در سرزمینهای اشغالی قفقاز به شمار میرفت.
اندکی بعد در شمار یاران و مشاوران بسیار نزدیک گریبایدوف درآمد. او گزارشهای بسیار دقیقی از وضعیت تبعههای روسی بویژه سربازانی که به هنگام جنگ به ایران پناهنده شده و در تهران و تبریز اقامت گزیده بودند و همچنین زنان گرجی و روس و لزگی که از سالیان دور با مردان ایرانی ازدواج کرده و در ایران ماندگار شده بودند، به گریبایدوف ارائه داد. این گزارشها در تحریک گریبایدوف برای بازگرداندن همه آنها در دوران سفیریاش در تهران که بعدها به کشتهشدن او انجامید و خود داستانی دیگر یافت، سخت موثر بوده است.
عباسقلی آقا باکیخانف در آستانه میانسالی از کار دیوانی کناره گرفت و به روسیه رفت. سپس نزدیک به 2 سال در گوشه و کنار اروپا از لهستان در خاوران تا فنلاند و لیتوانی در باختران آن به سیاحت پرداخت و با بزرگان بلنداشتهار و مهتران کارگزار دیدارها و گفتوگوها کرد و بر مراتب تجربه و دانش خود افزود. آن گاه همان گونه که خود میگوید رفتهرفته ترکیب جهل بر او آشکار شد و اندکاندک بر بطلان تصوراتش پیبرد. این سفر بیرونی که به گونهای از یک سفر درونی برای او انجامیده بود، به ناگاه در او دگرگونی ایجاد کرد که قرار بود به شتاب همه داشتهها و کاشتههایش را به هم بریزد.
از این رو هنگامی که به زادگاهش بازگشت آدم دیگری شده بود و بانگاهی دیگرگون پیرامونش را سیر میکرد. از یک سو مناصب بلند دنیا در نظرش به غایت پست مینمود و همه چیز آن از مال و اقتدار و جوانی تا خوشیهای گذرا همگی غیر از نقشی بر آب در برابرش جلوه نمیکرد و از دیگر سو همانگونه که خود نوشته است، درمییافت که تنها دولتی که همواره شایسته پشتیبانی است، همانا دولت دانش و ادب است.
در این میان آن چیزی که بر پریشانیهای درونی مرد سال و ماه میافزود، سیاستهای مزورانهای بود که روسها پس از چیرهشدن بر سرزمینهای قفقاز در آنجا به کار گرفته بودند. در کوتاهمدت جوانان فراوانی به گناه گرایش به ایران کشته شده بودند. نخبگان و دانشمندان گوناگونی جلای وطن کرده و به ایران و گاه عثمانی گریخته بودند. روحانیون، شاعران و هنرمندان به سیبری فرستاده شده بودند و قفقاز از شروان و باکو تا داغستان به صورت سرزمین ارواح درآمده بود. از همه تلختر آن بود که دولت روسیه با انجام برنامهریزیهای حسابشده و بسیار دقیق دست به دگرگونکردن ساختار قومی و مذهبی منطقه زده بود. هدف اصلی از این کار همانا تحقق یک آرمان بلندپروازانه بود: ایرانیزدایی.
در این برنامه میانمدت و درازدامن که از آن پس تا سالیان متمادی در بخشهای شرقی سرزمینهای قفقاز به اجرا درآمد، پیشبینی شده بود با آوردهشدن اجباری تاتارها از کریمه و شاهسونها از جنوب در عرض چندسال ترکیب جمعیتی در بخشهای یادشده با زوال تدریجی گویشوران به زبان فارسی و دیگر زبانهای ایرانی از تاتی و تالشی به هم بخورد. همچنین برنامههای پیچیده و زیربنایی دیگری برای براندازی زبان فارسی به هر بهایی که باشد از راه احیای زبانهای تاتاری و ترکی و سپس روسی در نظر گرفته شده بود که هرکدام در صورت به انجام رسیدن میتوانستند میخی باشند بر تابوت ایرانیگری در قفقاز.
این چشماندازها که ناگهان پس از بازگشت عباسقلی آقا باکیخانف به زادگاهش در برابر او گسترده بود، او را به اندیشیدن درباره راهی که رفته و بازگشته بود، واداشت. در این راه پرسنگلاخ و هراسانگیز او نقش چراغی پرفروغ را برای چیرگی بیگانگان بر میهن خویش بازی کرده بود. براستی نیز اگر آن راهنماییها و راهگشاییها نمیبود روسها چگونه میتوانستند راههای صدساله و تاریک و ناشناخته سرزمینهای ناشناس قفقاز را یکشبه و به آن آسانی طی کنند؟ از این رو بود که مرد میانسال ناگهان و بدرستی دریافته بود که با دست خود به کاشتهشدن چه تخم شومی یاری رسانده و در پدیداری همه آن شوربختیها چه سهمی بسزایی داشته است، اما افسوس که دیر شده بود.
در همان اوان یک چندی درصدد جبران برآمد. نخست به بنیادگذاری انجمنهای ادبی در باکو و شروان کمر بست تا به حفظ بخشی از میراث ایرانی کمک رسانده باشد. این انجمنها را باید از پایهگذاران گونهای از یک جنبش فرهنگی ـ سیاسی سرزمین قفقاز در روزگارانی دانست که بعدها قرار بود به صورت حوزههای روشنفکری برای همه منطقه از ایران و عثمانی و خاورمیانه تا خود روسیه درآید. همزمان به گونهای پراکنده به طبعآزمایی دست زد و هر آنچه را که از پیش به فارسی سروده بود، پیراست.
نوشتههای نویی در تاریخ و جغرافیا پدید آورد که بیشترشان فارسی بودند و همگی پیام خاص خود را داشتند. رسالهای در دستور زبان فارسی ساده به نظم و نثر نوشت تا فهم و حفظ قاعدههای آن آسانتر شود و برای تدریس در مدارس به کار گرفته آید. از آن پس نیز به نوشتن متن تاریخ شروان و داغستان مشغول شد. این متن که بعدها کتاب پرآوازهای شد و نام نویسندهاش را با خود به تاریخ سپرد، در گونه خود نخستین پژوهشی بود که به شیوه نو و علمی به بیان تاریخ بخشهای شرقی سرزمینهای اشغالی میپرداخت.
از آن مهمتر سراسر این کتاب بر یک نکته بسیار حیاتی تاکید میورزید و آن نیز همین بود که نشان دهد همه سرزمینهای قفقازی از داغستان و لزگستان در شرق و تالشان و مغان در کرانههای رود ارس تا گرجستان و ابخازستان و اوستی در غرب و شمال غرب همگی از یک پیشینه ایرانی برخوردارند. حتی نام کتاب نیز که همانا گلستان ارم میبود، هوشمندانه گزیده شده بود تا نشانی باشد بر حسرتی از یاد نرفتنی، اما هیچکدام از اینها در کنار کارهای علمی و فرهنگی دیگری که بعدها برای جهان رو به زوال ایرانی در قفقاز انجام داد، نمیتوانست وجدان تکانخورده او را راضی کرد. از این رو در پایانههای زندگانی در حالی که هنوز 40 و اندی سال از عمرش نگذشته بود، راهی مکه شد تا پیش از مرگ از همه کردههایش توبه کند. سپس در حالی که اجلش در رسیده بود همانجا درگذشت و در وادی فاطمه به خاک سپرده شد.
آنهایی که او را در پایانههای آیین حج سال 1252 مهشیدی در مقام ابراهیم دیده بودند، به یاد داشتند که با پشم و ریشی به هم ریخته پیاپی سر به سوی آسمان میگرفت و گریه سر میداد و گاه بسان مادران فرزند مرده میمویید. حتی او را دیده بودند که در میان سیلابی از گریه مدالهای افتخارش را که همه، نشان دولت بهیمه روسیه را داشت، درآورده بود و به سوی خداوند گرفته بود و پیاپی بر خیانتهای بیشماری اعتراف میکرد که از عهدنامه گلستان به این سو بر ضدایران و ایرانی انجام داده و بابت هرکدام از آنها همان مدالها را ستانده بود.
امروزه درباره او چنین میتوان گفت که شاید اگر مجال مییافت کوششهای بیشتری برای جبران کردههایش به کار میبست، اما تاریخ برای مردان بزرگ هرگز تکرار نمیشود.
ناصر همرنگ
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی عیدانه با نخستین مدالآور نقره زنان ایران در رقابتهای المپیک
رئیس سازمان اورژانس کشور از برنامههای امدادگران در تعطیلات عید میگوید
در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با دکتر محمدجواد ایروانی، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام بررسی شد