
داشت برای خودش میچرخید و من خاطرم جمع بود که او در همین اطراف است و اتفاقی برایش نمیافتد که زمین لرزید... شدید هم لرزید... برای چند لحظه همه ما مبهوت بهم نگاه کردیم تا صدای آقای مجید رضاییان که آن زمان مدیر تحریریه بود، همه ما را از جا پراند: «زلزله... بلند شید برید بیرون...»
همه از پشت میزها بلند شدند و به سمت در خروجی دویدند، اما من درمانده به دنبال فرزانه میگشتم. نبود، هیج جا نبود، نه در اتاقها نه در طبقات دیگر نه داخل آسانسور. من تنها در میان طبقات و اتاقها میچرخیدم و گریان از خودم میپرسیدم هیچ جا خراب نشده، هیچ آواری به وجود نیامده، پس دختر من کجاست...؟
زمین آرام شده بود و اولین نفر آقای رضاییان بود که به تحریریه برگشت، وقتی مرا پریشان دید و من در میان هقهق گریه برایش گفتم فرزانه گم شده! خندید و مرا روی بالکن برد و فرزانه را نشانم داد که در حیاط روزنامه کنار آقای حامد فرحبخش که آن زمان خبرنگار گروه حوادث بود، ایستاده بود و داشت با هیجان صحبت میکرد... «وقتی زمین لرزید و همه به طرف پلهها دویدند، فرزانه روی پلههای طبقه سوم نشسته بوده، آقای فرحبخش ضمن پایین رفتن از پلهها، فرزانه را هم بغل میکند و میبردش توی حیاط...»
از آن روز داغ تابستان روزها و سالهای زیادی گذشته، فرزانه حالا بزرگ شده است، اما من هرگز آن روز را فراموش نمیکنم؛ آن چند ثانیه را که به اندازه یک عمر طولانی بود. نه پریشانی و استیصال خودم را نه آقای رضاییان را و نه مهربانی حامد فرحبخش را که آنقدر خوب بود که دخترک مرا با خود به حیاط برد...
من بزرگ شدن روزنامه جامجم را همپای دخترم میبینم. وقتی به جامجم آمدم، فرزانه چهار ساله بود و اکنون به اصطلاح برای خودش خانمی شده است. دختر من و فرزند کاغذی من همپای هم بزرگ شدهاند و ذهن من پر است از خاطرات تلخ و شیرین برای بزرگ کردن این دو کودک.
طاهره آشیانی / دبیر گروه رادیو و تلویزیون
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
گفت وگوی اختصاصی تپش با سرپرست دادسرای اطفال و نوجوانان تهران:
بهروز عطایی در گفت و گو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با حجتالاسلام محمدزمان بزاز از پیشکسوتان دفاع مقدس در استان خوزستان