تماشاگران ایرانی این فیلمِ دیوید فینچر حتما خاطره صدای مخملی ناصر طهماسب به جای کوین اسپیسی را در ذهن دارند که در این سکانس ویژه حالت رعبآورتری به خود میگیرد و مو بر اندام آدم راست میکند. این مقطع زمانی درست جایی است که کارآگاه کهنهکار سیاهپوست، سامرست (مورگان فریمن) و کارآگاه جوان سفیدپوست، میلز (براد پیت) پس از پنج قتل از پیدا کردن عامل این جنایتها ناامید شدهاند، آن هم در شرایطی که قاتل با تمهیدی زیرکانه هیچ اثر انگشتی از خود به جا نمیگذارد.
گرچه فیلم «هفت» مستقیما از آثار ادبیات جنایی و پلیسی تغذیه نمیکند و اندرو کوین واکر، فیلمنامهنویس اثر متن آن را به طور مستقل نوشته است، اما همان طور که در خود فیلم به آن اشاره میشود هنگام نگارش فیلمنامه، اثری ادبی چون «دوزخ» دانته و مساله هفت گناه کبیره ذکر شده در آن مورد توجه قرار گرفته است.
چنین برداشت آزادی نه به معنای فقدان و محدود بودن منابع اقتباسی در حوزه جنایی و پلیسی که اتفاقا به معنای طیف گسترده بسترهایی است که برای تولید یک اثر استاندارد و خوشساخت پلیسی و جنایی میتوان به آنها مراجعه کرد. یعنی ادبیات غرب در این ارتباط چنان دست پری دارد که هیچ فیلمساز و تهیهکنندهای به محض این که به صرافت ساخت اثری در عرصه جنایی و پلیسی بیفتد، ناامید و سرخورده نمیشود و میتواند به گنجینه ادبیات موجود در این زمینه مراجعه کند.
ضمن این که فیلمنامهنویسان چیرهدستی نیز در مکتب هالیوود و سینمای اروپا تربیت شدهاند که همگی پشتوانه مطالعاتی درخشان ادبیات جنایی و پلیسی را دارند و ذهنشان ظرفیت داستانپردازیهای فراوانی را در این زمینه دارد. به عبارت دیگر، فیلمنامههای جنایی و پلیسی سینمای غرب نمیتواند جدا از دایره مشاهدات و مطالعات نویسندگانشان باشد و ضمیر ناخودآگاه آنها در مواقع ضروری فعال میشود و اثری در خور و شایسته خلق میکند. ادبیات داستانی جنایی به عنوان یکی از سبکهای ادبی که روایتگر قصههای جنایتها از سوی مجرمان و مراحل پیگرد قانونی آنها از سوی مجریان قانون است، ریشه در بستری واقعی دارد که البته تا اندازه زیادی با تخیل و قدرت داستانپردازی نویسندگان ترکیب میشود. وجود کارآگاههایی خصوصی که مامور رسیدگی به پروندههای جرم و جنایت میشوند، در نظام پلیسی و قضایی آمریکا و اروپا نسبت به دیگر نقاط دنیا امری بدیهیتر و جاافتادهتر است و به همین دلیل هم فیلمها و سریالهای مختلف گاهی سراغ چنین شخصیتهای کاریزماتیک و جذابی میروند که با توجه به شکل و شمایل و شیوه پوشش ظرفیت تصویری زیادی دارند.
این ادبیات خوراک بسیار مناسبی برای سینما و تلویزیون است که همواره در کمین به تصویرکشیدن موضوعات و سوژههای جذاب است. بویژه این که چنین آثاری پر از ظرفیتهای بالقوه جذب تماشاگر است که به صورت همزمان، هم او را سرگرم میکند و هم وادار به تفکر و تعمق. وجود عناصری چون تعلیق، نقاط عطف داستانی، گرهافکنی، اکشن و تعقیب و گریز برای بیشتر تماشاگران سینما جذابیت دارد و ادبیات جنایی و پلیسی هم تا دلتان بخواهد واجد چنین مولفههای مخاطبپسندی است.
بیگمان مشهورترین جنایینویس جهان، آگاتا کریستی فقید است که با خلق کارآگاههای پرآوازه و منحصربهفردی چون هرکول پوآرو و خانم مارپل نامش را به عنوان بانوی ادبیات کارآگاهی و داستانهای جنایی تثبیت کرد و به خاطر نوشتن 66 رمان جنایی لقب «ملکه جنایت» را گرفت. تولد کریستی برکت و هدیهای توامان به ادبیات، تلویزیون و سینما بود و بسیاری را به نان و نوایی رساند؛ کتابخوانان و دوستداران هنرهای نمایشی را به شعف آمیخته با ترس و لذت و برخی ناشران و مترجمان و اهالی سینما و تلویزیون را به درآمدهایی سرشار و جیبهایی پرپول. گمان نمیکنم داستانی از این بانوی انگلیسی باقی مانده باشد که تبدیل به فیلم، تئاتر یا مجموعه نشده باشد. مجموعه تلویزیونی معتبر هرکول پوآرو با بازی درخشان دیوید سوشی (یا همان ساچت) بی تردید نقش موثری در معرفی بیشتر او در سطح جهان داشت. پوآرو، مردی ریزاندام و بلژیکی است که زمانی عضو پلیس بلژیک بوده، اما تصمیم میگیرد برای ادامه عمر به انگلستان برود و آنجا در هیبت یک کارآگاه خصوصی به کشف رازهای قتلهای صورت گرفته بپردازد.
مجموعه «خانم مارپل» با بازی جوان هیکسون هم اثر معروف دیگری است که براساس داستانهای کریستی ساخته شده. او زن کهنسال تنهایی است که به قصد تفریح سراغ حل معماهای جنایی پیرامونش میرود.
علاوه بر این دو مجموعه تلویزیونی، برخی آثار کریستی در سینما نیز مورد اقتباس قرار گرفته که از آن جمله میتوان به «قتل در قطار سریعالسیر شرق» ساخته سیدنی لومت با بازی آلبرت فینی در نقش پوآرو اشاره کرد. سینما بعد از این که استفادههای لازم و کافی را از داستانهای کریستی برد، حدود دو سال پیش سراغ زندگی خصوصی او هم رفت تا فیلمی درباره گمشدن مرموز 11 روزه او در 36 سالگی بسازد. جالب اینجاست که بدانید کریستی سالها بعد از مرگش حتی خوراک بازیهای رایانهای هم شده و چهار داستان او به بازی تبدیل شده است.
شرلوک هولمز، کارآگاه خصوصی اهل انگلستان هم سالها بعد از این که توسط سرآرتور کانن دویل، نویسنده و پزشک اهل اسکاتلند خلق شد، به پرده سینما و قاب تلویزیون راه یافت و اقتباسهای زیادی از آن صورت گرفت. سریال تلویزیونی قدیمی «شرلوک هولمز» با بازی جرمی برت فقید در نقش اصلی و سریال جدید «شرلوک» با بازی بندیکت کامبربچ در نقش هولمز دو اثر از معروفترین آثار در این ارتباط است. در سالهای اخیر، هالیوود دو فیلم سینمایی هم براساس داستانهای هولمز ساخت که در آن رابرت داونی جونیور در نقش هولمز و جود لاو در نقش دستیارش دکتر واتسون، به ایفای نقش پرداختند، اما سالها پیش نیز سینما در چند مقطع روی خوش به اثر دویل نشان داد که به عنوان نمونه میتوان از فیلم «درنده باسکرویل» با بازی بزیل رتبون در نقش هولمز و نایجل بروس در نقش واتسون اشاره کرد.
داستان کارآگاهی خصوصی که با کلاهی بر سر و پیپی در دهان با دقت مسائل را دنبال و تجزیه و تحلیل میکند تا پی به راز جرم و جنایتها ببرد، هرگز برای سینما کهنه نمیشود و فیلمسازان تا همیشه میتوانند از گنجینه آن بهرهها ببرند. اما ادبیات جنایی و پلیسی دنیا تنها منحصر و محدود به بزرگانی چون کریستی و کانندویل نمیشود و چهرههای توانای بسیاری در این زمینه قلم زده و خواسته و ناخواسته موقعیتهای اقتباسی درخشانی را در اختیار سینماگران قرار دادهاند. افرادی که یا به واسطه تکرار خلق داستانهایی اینچنینی اساسا در زمره جنایینویسها قرار میگیرند یا برای طبعآزمایی سراغ اثری با این مضمون رفته و اتفاقا سربلند از آن هم بیرون آمدهاند. دشیل هَمِت، نویسنده سرشناس و چیرهدست رمانهای پلیسی و جنایی آمریکا در دهه 30 میلادی چند داستان شاخص و بسیار خواندنی نوشت که همان زمان به فیلم برگردانده شد. رمان «ترکه مرد» او پایهگذار یک مجموعه موفق تلویزیونی با بازی ویلیام پاول و میرنا لوی شد و اثر پرآوازهاش «شاهین مالت» نیز زمینه ساخت فیلم درخشانی به همین نام به کارگردانی جان هیوستون و بازی همفری بوگارت را فراهم کرد.
یکی دیگر از چهرههای صاحبنام ادبیات جنایی و پلیسی، ریموند چندلر بود که بیشتر آثارش مورد اقتباسهای تلویزیونی و سینمایی قرار گرفته است. «خواب ابدی» به کارگردانی هاوارد هاکس و بازی همفری بوگارت و لورن باکال، «بدرود محبوبم» (با سه برداشت سینمایی در سالهای 1942، 1944 و 1975) و «خداحافظی طولانی» به کارگردانی رابرت آلتمن برخی از این آثار است. اما وقتی صحبت از جرم و جنایت و اقتباسهای ادبی جنایی در سینما میکنیم، نباید نام استاد مسلم سینمای دلهره، آلفرد هیچکاک را از قلم بیندازیم که در آن صورت سرنوشت ما دستکمی از سرانجام بسیاری از شخصیتهای آثار او نخواهد داشت! جرم و جنایت موضوع مورد علاقه این کارگردان فربه انگلیسی بود و کمتر فیلمی از اوست که نشانی از شر در آن پیدا نباشد. حتی میتوان گفت اگر نبوغ هیچکاک در سینما به کار گرفته و مهار نمیشد، امروزه باید از او به عنوان یک زودیاک یا جفری دامر یاد میکردیم!
طناب، بیگانگان در ترن، مرا به نشانه مرگ بگیر، سرگیجه، پرندگان و توطئه خانوادگی به اندازه کافی مواد اولیه لازم برای وقوع جرم و جنایت را دارند و هیچکاک هم به عنوان سرآشپز جنایی، خوراک مناسبی را برای گرسنگان پلیدی مهیا میکند!
هیچکاک همیشه از اقتباس ادبی به عنوان منبع تغذیهای بیپایان استفاده میکرد و برخی آثار او براساس بعضی از بهترین رمانهای جنایی ساخته شده که از آن جمله میتوان به مامور مخفی نوشته سامرست موآم، خرابکاری به قلم جوزف کنراد و ربهکا اثر دافنه دوموریه اشاره کرد. سینمای ایران اما همانطور که درمجموع به منبع عظیم و پرالهام ادبیات داستانی ایران و جهان بیاعتناست، برای ادبیات جنایی و پلیسی نیز ترهای خرد نمیکند و از آغاز تا امروز بجز نمونههایی انگشتشمار و البته در بیشتر مواقع ناموفق اقدام ارزنده و ماندگاری انجام نداده است. هنوز هم وقتی صحبت از سینمای دلهره، جنایی و پلیسی میکنیم تنها به نام آشنای ساموئل خاچیکیان برمیخوریم که در دهههای 30، 40 و 50 چند فیلم شاخص دلهرهآور مبتنی بر جرم و جنایت ساخت. ولی بعد از او نه سینمای ما به این گونه علاقه نشان داده و نه درصورت ساخت فیلم، تماشاگران ما از آن استقبال کردهاند. البته پرواضح است که ما نه فیلمنامهنویسان خبرهای در این زمینه داریم و نه آن ظرفیتهای پروپیمان غرب را در ارتباط با ادبیات جنایی. اساسا ادبیات جنایی و پلیسی در ایران، هم غایب و کمرنگ است و هم آن سر و شکل جذاب و سرگرمکننده اروپا و آمریکا را ندارد که تماشاگران را به سالنهای سینما بکشاند. ادبیات جنایی ما جز مواردی انگشتشمار و جرقههایی گذرا (مثل رمان قابل اعتنای فیل در تاریکی نوشته قاسم هاشمینژاد) یا منحصر به پاورقیهای مطبوعاتی بوده یا دست بالا ترجمههایی از ادبیات جنایی غرب در کتابهایی به قطع جیبی که البته از زمان نشر و رونق این آثار هم سالها میگذرد. پس در باغ چنین ادبیات سست و متزلزلی، گلی خوشبو و زیبا نیز نمیروید و فیلمنامهنویسانی هم که بویخوشی را در این فضا استشمام نکردهاند و تربیتشده چنین فضایی نیستند، نمیتوانند حرکت موثری انجام دهند.
ضمن این که این کسادی بازار فیلمهای جنایی و پلیسی را تنها نمیتوان به ضعف ادبیات داستانی این گونه مربوط دانست، بلکه مسائل مهم و تعیینکنندهای چون امکانات استاندارد تولید، نبود جلوههای ویژه میدانی و رایانهای مطلوب برای اجرای برخی صحنهها، مشکلات ممیزی ناشی از باورهای جامعه که اجازه نمایش هرگونه صحنه خشن و جنایتی را نمیدهد و موانعی از این دست هم در این مساله دخیل هستند. در چنین شرایطی و فقدان ادبیات داستانی جنایی قابل اعتنا در همه سالهای بعد از انقلاب تنها شاهد چند تلاش مختصر در سینما بودیم که آن هم ناشی از علاقه و اقدامی مستقل است که ریشهای در ادبیات ندارد. بندر مهآلود، مردی در آینه، چشمشیطان، آخرین بندر، شبهای تهران، فیلم موفق «گناهکاران» به کارگردانی فرامرز قریبیان و چند فیلم دیگر تمام قدمهایی است که سینمای ما در ژانر جنایی و پلیسی برداشته است. تلویزیون البته در این زمینه تلاشهای بیشتری از خود نشان داده و میتوان از مجموعههایی چون «کارآگاه علوی» (ساخته حسن هدایت که فیلمهای چشم شیطان و آخرین بندر او نشان میدهد علاقه و استعداد خاصی در این زمینه دارد)، «سرنخ» (کیومرث پوراحمد) (با بازی جهانبخش سلطانی به نقش امیرحسین اوصیا)، «مزد ترس»، «هوش سیاه»، «خواب و بیدار»، «کارآگاهان»، «پهلوانان نمیمیرند» و تلهتئاتر «تله موش» نام برد که به موفقیت و محبوبیت دست پیدا کردند. در حالی که ما با ترکیبی از دلنازکی، ادعای اخلاقمداری، احتیاط، ناتوانی و بیاعتنایی بسادگی از کنار این ظرفیت بالقوه جذب تماشاگر میگذریم، سینمای جنایی و پلیسی دنیا از این سرچشمه سرخگون و بیپایان ادبیات به نفع خود بهره میبرد و هر بار تماشاگران را با قصهای نفسگیر میخکوب میکند.
علی رستگار / گروه فرهنگ و هنر
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد