جلا‌ل؛ آن‌که هرگز در جا نزد

سخن از شادروان جلال آل‌احمد، جلال آل قلم است؛‌مردی که در برهه حساس 15 خرداد 42 در صف بندی اردوی حسینی و یزیدی یک سو ملت بزرگ ایران به رهبری امام خمینی و دیگر سو رژیم دیکتاتوری پهلوی با همه امکانات سیاسی و نظامی و تبلیغاتی و خیل روشنفکران سلطنتی‌اش اردوی حسینی را برگزید، یعنی صف مردم و رهبری دینی آن را و ارزش و اهمیت جلال نیز همه در همین شجاعت و شهامت شگرفی است که در «انتخاب بزرگ» خویش انجام داد؛ در حریت فکری و سیاسی او و به دیگر تعبیر: ‌در «حر» بودن او.
کد خبر: ۷۱۵۱۴۷
جلا‌ل؛ آن‌که هرگز در جا نزد

آری، جلال،‌ از این منظر و دیدگاه است که یک سر و گردن، بلکه چندین و چند سر و گردن، از همگنان فراتر ایستاده است. به دیده ما، او از آن رو، مقام و منزلت یکی از شخصیت‌های افتخارآمیز فرهنگ ما را یافته ومهر جاودانگی برپیشانی او خورده است که درست در گرماگرم عاشورای زمان خویش، همچون حر، با یک تصمیم‌گیری آگاهانه/ شجاعانه، به سرگشتگی در کوچه پس‌کوچه‌های ایسم‌ها و ایست‌های وارداتی شرق و غرب پایان داد و جبهه پر مخاطره حق را (که در آن شرایط، چشم‌اندازی جز محرومیت از حقوق اجتماعی و زندان و نهایتا «مرگ سرخ» را پیش‌رو نداشت)‌ برگزید و براستی، فرزند زمان خویشتن شد.مقاله پیش رو، نقاط عطف زندگی جلا‌ل و فراز و فرودهای آن را وا می کاود.

چنانچه‌ مسیر زندگی‌ جلال‌ را از آغاز تا فرجام‌ ترسیم‌ کنیم‌ می‌بینیم‌ تقریباً‌ یک‌ منحنی‌ را طی‌ می‌کند. چه‌ او، همان‌ گونه‌ که‌ در «مثلاً‌ شرح‌ احوالات‌» ش‌ ذکر می‌کند: از خانواده‌ای‌ روحانی‌ (مسلمان‌ شیعه) است‌ که‌ پدر، برادر بزرگ، برادرزاده‌ و دو تن‌ از شوهر خواهرهای‌ وی‌ روحانی‌اند و الباقی‌ همه‌ مذهبی. طبعاً‌ جلال‌ در حال‌ و هوایی‌ دینی‌ رشد می‌کند. نوجوانی‌ و جوانیِ‌ جلال، اما، مقارن‌ با عصر حاکمیّت‌ رضاخانی‌ است؛ عصری‌ که‌ دژخیم، همهِ‌ قلمها و قدمها را شکسته‌ و تنها خانهِ‌ دو نفر را باز گذاشته‌ است: «کسروی‌» و «شریعت‌ سنگلجی‌» را و سایر خانه‌ها تعطیل‌ و صاحبان‌ آن‌ تبعید شده‌اند. ‌

علت بازماندن مثلا خانه کسروی نیز (به توضیح شیوای خود جلال)‌ صرفا قطع ارتباط ملت، با گذشته و گنجینه پربار و تحرک‌زای تاریخ و فرهنگ خویش است‌ و انهدام قوه مقاومت وی در برابر استعمار و استبداد ‌ «گذشته» و «گنجینه‌ای که شور و شعور لازم برای تنظیم و تعقیب خط حرکت ضد استبدادی- ضداستعماری ملت ما را تامین می‌کرد و حماسه‌هایی چون نهضت تحریم تنباکو و قیام عدالتخواهی صدر مشروطه را می‌آفرید و چنین چیزی، پر پیداست که با مذاق رضاخان و میلیتاریسم خشن وی سازگار نبود و بایستی، به هر قیمت که شده،‌ نابود می‌گشت. 1

در واقع، کسروی‌ با مذهب‌ ستیزی‌هایش‌ در مجلهِ‌ پیمان‌ و...، راه‌ را بر حاکمیت‌ رژیمِ‌ «دین‌ ستیزِ‌» رضاخانی‌ هموار می‌کرد و مؤ‌یّد اقدامات‌ او بر ضدّ‌ اسلام‌ و روحانیت‌ بود. و الاّ‌ «اگر به‌ خاطر کوبیدن‌ مذهب‌ یا به‌ عنوان‌ جانشین‌ کردن‌ چیزی‌ به‌ جای‌ روشنفکری‌ نبود، پیمان‌ هم‌ می‌توانست‌ مثل‌ هر مجله‌ و مطبوعهِ‌ دیگری‌ در توبرهِ‌ محرم‌ علی‌ خان‌ (مامور معروف‌ سانسور) جا بگیرد، و فرصت‌ نیافته‌ باشد برای‌ آن‌ مذهب‌ سازی‌ قراضه‌»2! چنان‌که‌ شریعت‌ سنگلجی‌ نیز کاری‌ جز پاشیدن‌ بذر وهابیت‌ در ذهن‌ جوانان و سست‌ کردن‌ بنیان‌ عقاید شیعی‌ (یعنی‌ زیرساخت‌های‌ فکری‌ مقاومت‌ در برابر دیکتاتوری‌ رضاخان) نداشت‌ و این‌ عمل، در شرایطی‌ که‌ دستگاه‌ دیکتاتوری، به‌ منظور سرکوبی‌ مقاومت‌ ملت، مذهب‌ تشیع‌ و پاسداران‌ آن‌ (روحانیت) را هدف‌ گرفته‌ بود کاملاً‌ در راستای‌ سیاست‌ فرهنگ‌‌زدایی‌ و نخبه‌کشی‌ فرهنگی‌ قرار داشت... ‌3

«وهابی‌» مآبی‌

جلال، در چنین‌ فضایی‌ و متاثر از آن‌ است‌ که با احساس‌ بلوغ‌ فکری‌ و شخصیتی‌ در خویش، از پدر و فرهنگ‌ دینی‌ او جدا می‌شود و به‌ دام‌ کسروی‌ و وهّابیسم‌ شریعت‌ سنگلجی‌ می‌افتد و از همین‌ مجراست‌ که‌ در بلبشوی‌ فکری‌ و سیاسیِ‌ پس‌ از شهریور 20 جذب‌ «حزب‌ توده‌» می‌شود، که‌ قوی‌ترین‌ حزب‌ روز بود و کلّی‌ شعارهای‌ مُطُنطَن‌ و فریبنده‌ را یدک‌ می‌کشید. ‌

به‌ نقشِ‌ پُل‌ گونهِ‌ افکار وهابی‌زدهِ‌ آن‌ روز در سوق‌ دادنِ‌ جلالِ‌ جوان‌ به‌ سمتِ‌ کسروی‌ و همچنین‌ نقش‌ پُل‌ گونهِ‌ کسرویگری‌ در گرایش‌ نسل‌ جوان‌ (و مِن‌ جمله: جلال) به‌ سوی‌ حزب‌ توده، در نوشته‌های‌ خود جلال‌ تصریح‌ شده‌ است. در ابتدای‌ سفرنامهِ‌ حجش‌ (خسی‌ در میقات) آنجا که‌ سخن‌ از ورود به‌ فرودگاه‌ تهران‌ می‌گوید، می‌نویسد: با خود گفتم‌ خوب‌ مثلاً‌ حاجی‌ هستم‌ و نا سلامتی‌ باید نماز بخوانم! بعد به‌ یاد می‌آورد که: پیش‌ از آن‌که‌ برای‌ اولین‌ بار نماز را ترک‌ کند، مُهر گذاشتن‌ در نماز (به‌ سنت‌ شیعیان) را ترک‌ کرده‌ بوده‌ است. این سخن دقیقا نشان می‌دهد که دروازه ورود جلال به لادینی کسرویگری و توده‌ای‌گری، تاثیرپذیری از افکار و هابی مآبانه وقت (نظیر مخالفت با مهر نماز و...) بوده است. چنان که تصریح می‌کند: «از هر 100 نفر توده‌ای 70، 80 نفرشان قبلا در کتاب‌های کسروی، تمرین عناد با مذهب را کرده» بودند. 4 و این از شگردها و ترفندهای کهنه و موذیانه استعمار (چه سرخ، چه سیاه و چه رنگ‌های دیگر)‌ در کشور ماست که همیشه برای انحراف نسل جوان از خط اصیل ملیت و مذهب، به خطوط کاملا انحرافی، از راه‌ها و پایگاه‌های التقاطی و شبه اصیل، بهره می‌جوید، که توضیح مفصل آن نیازمند فرصت دیگری است.

صحبت از مدار منحنی گونه زندگی جلال بود؛ مداری که از مذهب آغاز می‌شود و بسیار زود به لامذهبی می‌گراید. سپس، در نتیجه تکاپوی مستمر حق‌طلبانه، تجربیات مداوم سیاسی و اجتماعی، تامل پیوسته در آفاق و انفس و بالاخره دقت و مطالعه در مبانی فرهنگ بومی و سنن ملی، به موازات بلوغ واقعی فکری، به سمت مذهب و فطرت نخستین توحید برمی‌گردد و هر چه جلوتر می‌رود در این راه، پایدارتر و استوارتر می‌شود.

«توده‌‌ای‌» گری‌

جلال‌ آنچنان‌ که‌ در «مثلاً‌ شرح‌ احوالات‌» ش‌ می‌نویسد: از طریق‌ تغذیهِ‌ افکار کسروی، در 1323 جذب‌ حزب‌ توده‌ می‌شود و تا مقام‌ نمایندهِ‌ حزب‌ در کنگرهِ‌ سالیانه‌ و مدیر داخلی‌ روزنامهِ‌ ارگان‌ آن‌ (مردم) بالا می‌رود. در اوایل حزب‌ توده‌ هنوز دستش‌ (در وابستگی‌ به‌ شوروی) رو نشده‌ بود. البته‌ خواص‌ و اهل‌نظر، از این‌ وابستگی‌ و پیامدهای‌ سوئی‌ که‌ می‌توانست‌ برای‌ حزب و استقلال‌ و آزادی‌ ایران‌ در بر داشته‌ باشد، کمابیش‌ آگاه‌ بودند، ولی‌ افکار عمومی‌ و رده‌های‌ پایین‌ حزب‌ وقوف‌ به‌ این‌ موضوع‌ نداشتند. به‌ مرور زمان، دم‌ خروسهای‌ متعددی‌ که‌ از جیب‌ رهبری‌ حزب‌ بیرون‌ زد و عناصر وطن‌خواه‌ و عدالت‌طلبی‌ را که‌ از سر سادگی، کلوب‌ حزب‌ را کعبهِ‌ آمال‌ می‌پنداشتند از خواب‌ بیدار کرد. تظاهرات‌ حزب‌ در پاییز 1323 به‌ حمایت‌ از پیشنهاد و اصرار کودکانه‌ / گستاخانهِ‌ «کافتارادزه‌» معاون‌ وزیر خارجهِ‌ شوروی‌ (مبنی‌ بر واگذاری‌ امتیاز نفت‌ شمال‌ به‌ روسیه) در خیابان‌های‌ تهران، که‌ ارتش‌ سرخ‌ رسماً‌ به‌ حمایت‌ از آن‌ برخاست، نخستین‌ تلنگری‌ بود که‌ به‌ وجدان‌ اعضای‌ صادق‌ حزب‌ زده‌ شد.

تلنگر سخت‌تر، با شکست غائله تجزیه‌طلبانه آذربایجان (به رهبری پیشه‌وری)‌ در پاییز 25 وارد شد که حزب توده (به رغم بی‌میلی باطنی بسیاری از رهبران آن و صرفا به دستور سفارت شوروی)‌ از آن غائله حمایت کرد و در نتیجه، ‌شکست غائله مزبور (که به همت ملت انجام گرفت)‌،‌ شکست و انزوای سخت سیاسی حزب را نیز در برداشت. 5 با مشاهده این دم خروس‌ها، آل‌احمد همراه جمعی به رهبری خلیل ملکی (نظریه‌پرداز حزب توده)‌ در 1326 از حزب توده انشعاب کرد و یک حزب چپ را پی‌افکند که آرمان «سوسیالیسم منهای مسکو» را تعقیب می‌کرد. تشکل جدید، البته زیر فشار (شدید و ناجوانمردانه)‌ تبلیغات حزب توده و رادیو مسکو تاب مقاومت نیاورد و منحل شد و در اینجا است که اولین سکوت، سکوت اجباری، در کار جلال ایجاد گشت.

با اوجگیری‌ مبارزات‌ جبههِ‌ ملی‌ به‌ رهبری‌ دکتر مصدق، جلال‌ دوباره‌ به‌ صحنهِ‌ سیاست‌ کشیده‌ شد، و البته‌ کم‌ و بیش‌ با همان‌ خط‌ کلی‌ گرایش‌ به‌ چپ‌ و در ربط‌ با نیروی‌ سوم. تا آن‌که‌ چندی‌ پیش‌ از کودتای‌ 28 مرداد، به‌ همان‌ دلیل‌ که‌ از حزب‌ توده‌ بریده‌ بود از نیروی‌ سوم‌ هم‌ جدا گشت‌ که‌ به‌ گفتهِ‌ خودش‌ در «مثلاً‌ شرح‌ احوالات‌»: «دیدم‌ دیگر حالش‌ نیست. آخر ما به‌ دلیل‌ همین‌ حقه‌بازی‌ها از حزب‌ توده‌ انشعاب‌ کرده‌ بودیم‌ و حالا از نو به‌ سرمان‌ می‌آمد‌». ‌

مدتی‌ بعد، کودتای‌ آمریکایی‌ انگلیسی‌ مرداد 1332، از راه‌ می‌رسد و بر دموکراسی‌ «نیم‌بند‌» پس‌ از شهریور 20 نقطهِ‌ پایان‌ می‌نهد و به‌ دنبال‌ آن، غباری‌ از یاس‌ و سرخوردگی‌ بر ذهن‌ و دل‌ مبارزان‌ آن‌ سالها می‌نشیند، که‌ جلال‌ نیز زیر فشار دستگاه‌ نظامی‌ کودتا، تعهد می‌دهد که‌ سیاست‌ را بوسیده‌ و کنار نهد!.‌

سکوت و اندیشه‌

سکوت‌ و خروج‌ اجباری‌ مجدد از صحنهِ‌ پرغوغای‌ سیاست، فرصتی‌ مناسب‌ برای‌ جلال، جهت‌ خلوت‌ با خویش، اندیشیدن‌ به‌ راه‌های‌ طی‌ شده، و آسیب‌شناسی‌ مشی‌ فکری‌ و سیاسی‌ گذشته، پیش‌ می‌آورد و حاصل‌ این‌ مرحله‌ از سیر و سلوک‌ پیوستهِ‌ جلال، آن‌ گونه‌ که‌ در سالهای‌ بعد مشهود می‌شود، بازنگری‌ به‌ خود و بازگشت‌ به‌ فطرت‌ الهی‌ خویش‌ است.

به گفته خود وی در «مثلا شرح احوالات»: «شکست جبهه ملی و برد کمپانی‌ها در قضیه نفت که از آن به کنایه در سرگذشت کندوها گپی زده‌ام، سکوت اجباری مجددی را پیش آورد که فرصتی بود برای به جد در خویشتن نگریستن و به جستجوی علت آن شکست‌ها به پیرامون خویش دقیق شدن و سفر به دور مملکت و حاصلش (کتاب‌‌های)‌ اورازان، تات نشین‌های بلوک زهرا و جزیره خارک...»

غرض وی از این کارها «از نو شناختن خویش بود و ارزیابی مجددی از محیط بومی و هم به معیارهای خودی... و همین جوری‌ها بود که» وی «متوجه تضاد اصلی بنیان‌های سنتی اجتماعی ایرانی‌ها شد با آنچه به اسم تحول و ترقی و در واقع به صورت دنباله‌روی سیاسی و اقتصادی از فرنگ و آمریکا دارد مملکت را به سمت مستعمره بودن می‌برد و بدلش می‌کند به مصرف کننده تنهای کمپانی‌ها و چه بی‌اراده هم، و همین‌ها بود که شد محرک (نگارش کتاب)‌ غربزدگی سال 1340» (مثلا شرح احوالات)‌. نگارش «غربزدگی» آغازگر عصر تازه‌ای در مبارزات جلال بود که با «در خدمت و خیانت روشنفکران» و «ولایت عزرائیل» کامل می‌شد، و جلال با آنها، به گفته رضا براهنی (دوست و همکار دیرین وی و روشنفکر مشهور معاصر)‌ «گفتمان مبارزه علیه اروپا محوری و آمریکا مداری و تکنولوژی سالاری را در دهه چهل رهبری کرد.6

آری، در این‌ بازنگرش‌ به‌ خود و تاریخ‌ بود که‌ مسائل‌ تازه‌ای‌ برای‌ جلال‌ کشف‌ شد و از جمله‌ پی‌ برد که‌ پدیده‌ای‌ به‌ نام‌ روشنفکر (و البته‌ تا حدود زیادی‌ روشنفکر ضدمذهبی‌ و روشنفکر غیر مذهبی)، یک‌ پدیدهِ‌ بی‌ریشه‌ و نامتناسب‌ با بافت‌ سنتی‌ جامعه‌ و وجدان‌ مذهبی‌ ملت‌ ما است. و در همین‌ بازگشت‌ به‌ تاریخ، بویژه‌ تامل‌ در تاریخ‌ مشروطه بود که‌ با چهرهِ‌ تابناک‌ شیخ‌ فضل‌الله‌ نوری‌ آشنا شد و حرف‌ و درد اصلی‌ آن‌ «شهید دفاع‌ از هویت‌ دینی‌ و فرهنگی‌» را دریافت‌ که‌ (به‌ تعبیر خود جلال‌ در کتاب‌ «غربزدگی‌»): نه‌ به‌ عنوان‌ مخالف‌ مشروطه که‌ خود در اوایل‌ امر مدافعش‌ بود بلکه‌ به‌ عنوان‌ مدافع‌ «مشروعه‌» و پاسدار «کلیّت‌ تشیع‌ اسلامی‌» بالای‌ دار رفت. و این‌ سخن‌ زرین‌ و ماندگار را دربارهِ‌ شهید نوری‌ مطرح‌ ساخت‌ که: «من‌ نعش‌ آن‌ بزرگوار را بر سردار، همچون‌ پرچمی‌ می‌دانم‌ که‌ به‌ علامت‌ استیلای‌ غربزدگی‌ پس‌ از دویست‌ سال‌ کشمکش‌ بر بام‌ سرای‌ این‌ مملکت‌ افراشته‌ شد و اکنون‌ در لوای‌ این‌ پرچم، ما شبیه‌ به‌ قومی‌ از خود بیگانه‌ایم. در لباس‌ و خانه‌ و خوراک‌ و ادب‌ و مطبوعاتمان، و خطرناک‌تر از همه‌ در فرهنگمان، فرنگی‌ مآب‌ می‌پروریم‌ و فرنگی‌ مآب-‌ راه‌ حل‌ هر مشکل‌ را می‌جوییم‌». 7

در همین‌ توجه‌ به‌ واقعیات‌ تاریخی‌ و عینی‌ موجود در جامعهِ‌ ایران‌ بود که‌ به‌ «روحانیت‌ شیعه‌» و نقش‌ مردمی، ضدّ‌استبدادی، و ضدّ‌استعماری‌ آن‌ در تاریخ‌ رسید. به‌ دیدهِ‌ وی، چنان‌که‌ در کتاب‌ خواندنی‌ «در خدمت‌ و خیانت‌ روشنفکران‌» مطرح‌ می‌کند: «روحانیت‌ شیعه، به‌ اعتبار دفاع‌ از سنت، نوعی‌ قدرت‌ مقاوم‌ است‌ در مقابل‌ هجوم‌ استعمار که‌ قدم‌ اول‌ غارتش، غارت‌ سنتی‌ و فرهنگی‌ هر محل‌ است‌». از این‌ منظر: روحانیت‌ سدی‌ است‌ در برابر غربزدگی‌ روشنفکران‌ و نیز در برابر تبعیت‌ بی‌ چون‌ و چرای‌ حکومت‌ها از غرب‌ استعمارگر. و باید درمبارزه با استبداد و استعمار از آن کمک گرفت و به وی کمک داد. این‌ چنین‌ بود که‌ جلال‌ در برابر خیزش‌ خونین‌ 15 خرداد بی‌تفاوت‌ نماند و به‌ قول‌ رضا براهنی: «در خطرناک‌ترین‌ ساعت‌ تاریخی‌ با رهبر روحانی‌ بیعت‌» کرد.8 منصورهِ‌ خبره‌ زاده‌ همسر علی‌اصغر خبره‌ زاده‌ (که‌ رفت‌ و آمد خانوادگی‌ با جلال‌ داشته‌ است) «خوب‌ به‌ خاطر‌» دارد که‌ جلال‌ «یک‌ روز آمد خانه‌ و گفت: ما هیچ‌ راهی‌ نداریم‌ جز این‌که‌ برویم‌ طرف‌ سید. من‌ ابتدا متوجه‌ نشدم، بعد فهمیدیم‌ که‌ منظورش‌ آیت‌ الله خمینی‌ است‌ که‌ قبلاً‌ پیشش‌ رفته‌ بود‌». 9

بازگشت به خویش‌

سخن‌ در مورد شخصیت‌ و منش‌ جلال‌ و بررسی‌ مدار پرنوسان‌ و منحنی‌گونهِ‌ سیر و سلوک‌ وجودی‌ او، نیاز به‌ فرصتی‌ گسترده‌ دارد تا بتوان‌ به‌ تفصیل‌ پروندهِ‌ افکار و اعمال‌ وی‌ را گشود و با تامل‌ در اوراق‌ آن، اولاً‌ خصال‌ روحی‌ و فکری‌ جلال‌ را (که‌ وی‌ را از درجا زدن‌ در دام‌ ایسمها و ایستهای‌ وارداتی‌ و دگمهای‌ ایدئولوژیک‌ بازداشته‌ و به‌ سوی‌ افقهای‌ تازه‌ای‌ از اندیشه‌ و عمل‌ رانده‌ است) معلوم‌ کرد. ثانیاً‌ تحولاتی‌ را که‌ به‌ لحاظ‌ فرهنگی‌ و سیاسی‌ در مسیر زندگی‌ وی‌ رخ‌ داده‌ و دیدگاه‌های‌ نویی‌ که‌ به‌ تبع‌ این‌ تحولات‌ در بررسی‌ و تحلیل‌ مسائل‌ اجتماعی‌ و فرهنگی‌ ایران‌ یافته‌ و روشن‌ ساخت‌ و به‌ این‌ سؤ‌ال‌ پاسخ‌ داد که: چگونه‌ و چرا مداح‌ کلیشه‌اندیش‌ لنین‌ و استالین‌ در دههِ‌ 20، شهامت‌ و درایت‌ رهایی‌ از همهِ‌ «ایسمهای‌ وارداتی‌» و بازگشت‌ به‌ هویت‌ «شرقی‌ ایرانی‌ اسلامی‌ و شیعی‌» خویش‌ در دههِ‌ 40 را بازیافت‌ و دست‌ به‌ آن‌ انتخاب‌ بزرگ‌ زد، که‌ حتی‌ تصور آن‌ برای‌ بسیاری‌ از مدعیان‌ روشنفکری‌ این‌ آب‌ و خاک، در خواب‌ هم‌ ممکن‌ نیست؟!‌

فرصت‌ محدود این‌ مقاله، امکان‌ چنین‌ بررسی‌ مفصلی‌ را نمی‌دهد و در اینجا، عجالتاً‌ به‌ یک‌ خصلت‌ اساسی‌ در روش‌ و منش‌ جلال‌ اشاره‌ می‌کنیم‌ که‌ بی‌گمان‌ در بازگشت‌ جلال‌ به‌ خویشتن‌ اصیل‌ شرقی‌ و اسلامی‌ خویش‌ نقشی‌ بارز داشته‌ و بحق‌ می‌تواند سرمشق‌ روشنفکرنمایان‌ بی‌ریشه‌ای‌ قرارگیرد که‌ اگر گران‌ نیاید باید گفت‌ شب‌پره‌وار، از تابش‌ آفتاب‌ واقعیت‌های‌ جامعه‌ و تاریخ‌ خویش‌ گریزانند. ‌

خصلت مزبور، صداقت جلال (همراه با حریت و شجاعت او)‌ است. صداقت در روبه‌رو شدن با واقعیات موجود و در تجزیه و تحلیل آنها. یعنی، به هر دلیل یا بهانه موجه و ناموجه، چشم بر واقعیت‌ها نبستن و با واقعیات موجود در جامعه و تاریخ، برخوردی طبیعی، درست و اصولی داشتن و خود را در پیله تجزیه و تحلیل‌ها و ذهنیت‌گرایی‌های دور از عینیات موجود جامعه محبوس و مدفون نکردن.

صداقت در برخورد با واقعیات، عنصری بود که او را از صف روشنفکران یا روشنفکر نامان «بی‌حس و درد» زمانه جدا کرد، بلکه وی را به مثابه منتقدی شجاع و صریح رویاروی آنها قرار داد و رساله «غربزدگی» و منطق بازگشت به خویش را همچون پتکی محکم بر وجدان خواب‌آلوده آنان کوبید.

یکی‌ از یاران‌ دیرین‌ جلال، از وی‌ با عنوان‌ «شجاع‌ترین‌ روشنفکر‌» ایران‌ در دههِ‌ چهل، بلکه‌ «در کنار دوسه‌ تن‌ دیگر، شجاع‌ترین‌ روشنفکر سدهِ‌ ما‌» می‌شمارد. 10

وی‌ در سخنرانی‌ شهریور 78 خود در تورنتو می‌گوید: «هنوز هم‌ او را از هر نویسندهِ‌ دیگر عصر خود و عصر او شریف‌تر و شجاع‌تر می‌یابم. دوستان‌ نویسندهِ‌ بسیار عزیزی‌ دارم‌ که‌ زنده‌اند، و دوستان‌ دیگری‌ که‌ عزیزان‌ من‌ بوده‌اند و هستند ومرده‌اند. اما جلال‌ شجاع‌ترین‌ آنها بود. و این‌ حرف‌ من‌ در ادای‌ دین‌ به‌ حقیقت‌ است‌ نه‌ دوستی‌ و دشمنی. روشنفکرانی‌ که‌ او را می‌زنند، خود را می‌زنند و دروغزن‌هایی‌ که‌ او را به‌ خود می‌بندند گره‌ در باد می‌زنند...‌». ‌11

ملا‌قات با هویدا

شجاعت‌ جلال، از جمله، در اواسط‌ دههِ‌ 40 رخ‌ داد که‌ با برخی‌ از دوستانش، برای‌ خاتمه‌ دادن‌ به‌ سانسور رژیم‌ پهلوی، با هویدا نخست‌ وزیر مقتدر وقت‌ دیدار و گفتگو کرد و‌ در برهه‌ای‌ از گفتگو، ناگهان‌ دستش‌ را بالا برده‌ و محکم‌ بر روی‌ میز کوبید. طوری‌ که‌ هویدا دستپاچه‌ شد و با دستی‌ لرزان‌ پیپ‌اش‌ را روشن‌ کرده‌ و از وی‌ خواست‌ که‌ به‌ احترام‌ جلسه‌ آرام‌تر حرف‌ بزند! 12 رضا براهنی‌ که‌ در آن‌ دیدار حضور داشته‌ است، با طرح‌ این‌ نکته‌ که: «ناگهان‌ دست‌ آل‌ احمد را دیدم‌ که‌ بالا رفت‌ و روی‌ میز هویدا فرود آمد‌» می‌گوید: «نهیبی‌ که‌ او به‌ هویدا زد مثل‌ نهیب‌ موسی‌ به‌ فرعون‌ بود. من‌ لرزش‌ دست‌ هویدا را وقتی‌ او پیپ‌اش‌ را روشن‌ می‌کرد دیدم‌». 13

او البته «مطلق» نبود

البته جلال همچون هر کس دیگر غیر از معصومین برای ما «مطلق» و «ایستگاه آخر» نیست و ارزش وی عمدتا ناشی از نقش حر گونه‌ای است که در تاریخ روشنفکری ما، به نفع هویت اصیل ایرانی و اسلامی در عصر هجمه فرهنگی غرب بازی کرده است و جا دارد که اندیشمندان راستین ما، از وی تجلیل کنند و بر صداقت، حریت و شهامت او (که دوای درد روشنفکران بی‌بنیاد و خفاش گون‌ ما است)‌ تاکید ورزند.سخن‌ را در وصف‌ جلال، با گفتهِ‌ سیمین‌ دانشور، چهرهِ‌ نامدار ادب‌ داستان‌ نویسی‌ معاصر، به‌ پایان‌ می‌بریم‌ که‌ عمری‌ را از نزدیک‌ با جلال‌ حشر و نشر داشته‌ است. وی‌ در «غروب‌ جلال‌» می‌نویسد: «...جلال‌ [همواره] در راه‌ بود و با عشق‌ می‌رفت. چرتکه‌ نمی‌انداخت‌ و اصالت‌ داشت‌ و اگر به‌ دین‌ روی‌ آورد، از روی‌ دانش‌ و بینش‌ بود... بازگشت‌ نسبی‌ او به‌ دین‌ و امام‌ زمان، راهی‌ بود به‌ سوی‌ آزادی‌ از شر امپریالیزم‌ و احراز هویّت‌ ملی؛ راهی‌ به‌ شرافت‌ انسانیت‌ و رحمت‌ و عدالت‌ و منطق‌ و تقوا. جلال‌ درد چنین‌ دینی‌ را داشت...‌». 14

تکاپوی جلال در شناخت اسلام

آیت الله طالقانی در شهریور 58 می‌گوید:
«جلال... جوانی بود واقعا فوق‌العاده با استعداد و باسواد و مبارز... با این که به طرف توده‌ای‌ها و مارکسیست‌ها جذب شد و قبلا هم در یک خانواده سنتی مذهبی پرورش یافته بود، مع‌ذلک به برداشت‌های عمیق و تعابیر جالبی درباره مسائل اسلامی رسیده بود بخصوص این اواخر هر چه می‌گذشت درباره اسلام و تشیع به بصیرت و بینش بهتر می‌رسید. یکی از روزهای آخر عمر به خاطر دارم که گفت آقا سرم آتش گرفته این روزها دارم منفجر می‌شوم متوجه شدم که جلال از اوضاع سیاسی روز به شدت برآشفته و ناراحت است و همان‌طور که خودش اشاره می‌کرد دیگر طاقتش طاق شده بود. جلال بسیار اظهار علاقه می‌کرد که با هم به صحبت و بحث بنشینیم و از مسائل اسلامی و سیاسی و اجتماعی حرف بزنیم (صص 293 292).

جلا‌ل و ترجمه قرآن‌ کریم‌

دکتر سیدحسین‌ خدیو جم، نویسنده‌ و مترجم‌ مشهور معاصر، که‌ جلال‌ در ترجمهِ‌ قرآن‌ کریم‌ همکاری‌هایی‌ با وی‌ داشته‌ است، می‌نویسد:

آل‌احمد «اندک‌ اندک‌ متوجه‌ نیروی‌ شگفت‌ ایمان‌ و عقیده‌ای‌ شد که‌ پس‌ از ظهور اسلام‌ در بخشی‌ از جهان‌ پاگرفت، و در طول‌ تاریخ‌ اسلام‌ گاهی‌ راه‌ کمال‌ پیموده‌ و چندی‌ دچار رکود شده‌ است. خواندن‌ متون‌ اسلامی، او را تا حدی‌ با رمز و راز قیام‌ و قعود مسلمانان‌ عصرهای‌ پیشین‌ آشنا کرد. این‌ آشنایی‌ در کتاب‌ «خسی‌ در میقات‌» نیک‌ جلوه‌گر است. چندی‌ به‌ خواندن‌ و فهمیدن‌ متن‌ و ترجمه‌های‌ کهن‌ قرآن‌ پرداخته‌ بود... پس‌ از سفر مکه‌ به‌ این‌ فکر افتاد که‌ اگر ترجمه‌ای‌ قابل‌ درک‌ از قرآن‌ برای‌ همگان‌ فراهم‌ گردد، یا به‌ گفتهِ‌ او ترجمه‌ای‌ روان‌ و جوان‌ پسند باشد، شاید بتواند در میان‌ طبقات‌ مختلف‌ زمینهِ‌ هم‌صدایی‌ و هم‌آهنگی‌ ایجاد کند و مصداق‌ و اعتصموا بحبل‌ الله جمیعاً‌ و لاتفرّقوا فراهم‌ آید‌».‌

خدیو جم‌ سپس‌ شرح‌ می‌دهد که‌ جلال‌ با همین‌ انگیزه‌ به‌ سراغ‌ من‌ آمد و بدین‌ گونه‌ اساس‌ ترجمهِ‌ بخشی‌ از قرآن‌ کریم‌ با ویرایش‌ جلال‌ ریخته‌ شد، که‌ مع‌ الاسف‌ با سفر من‌ به‌ کشورهای‌ اسلامی‌ شمال‌ آفریقا و مرگ‌ زودرس‌ جلال‌ در اسالم، ناتمام‌ ماند... (صص‌ 329 327‌)

یادنامه جلا‌ل آل‌احمد، به کوشش علی دهباشی

پانوشت‌ها:

1. ر.ک، در خدمت و خیانت روشنفکران، جلال آل‌احمد، صص 327 - 324 و ...

2. همان ص 327

3. ر.ک، جامعه ایران در دوران رضا شاه، احسان طبری، صص 107- 105

4. در خدمت و خیانت روشنفکران، ص 327

5. گام یا گاف بزرگ بعدی که زمینه را برای افشای کامل ماهیت وابسته حزب فراهم کرد، مخالفت حزب توده با جنبش ضد استعماری ملی کردن صنایع نفت در سال‌های 1329 به بعد بود که تردید‌های باقیمانده در تبعیت کورکورانه حزب از مسکو را کاملا از اذهان زدود و حتی به یک سری تصفیه‌های درون حزبی (مثل قتل حسام لنکرانی)‌ انجامید.

6. مجله آدینه، ش 140، ص 19

7. غربزدگی، جلال آل‌احمد، ص 78

8. ر.ک، هفته نامه آدینه، ش 140، ص 16

9. همان، ص 36

10. همان، ص 17، اظهارات رضا براهنی

11. همان، ص 18

12. برای شرح ماجرا ر.ک، آدینه، ش 140، ص 20، گزارش رضا براهنی و غلامحسین ساعدی

13. آدینه، ش 140، ص 18

14. یادنامه جلال آل‌احمد، به کوشش علی دهباشی، صص297 - 296.

مهرداد صفا/ جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها