با طمانینه از گیتهای شکمسیری که بدون بلعیدن بلیت باز میشود، عبور میکند، چشمانش روی تابلوهای خروجی مردد مانده، تصمیم نهایی با انتخاب مسیر نزدیکتر در کسری از ثانیه صادر میشود. یکباره احساس سبک بودن میکند، انگار چیز سنگینی از او کم شده است. نیست، دستانش خالی است، کیف پر از طلایش را جا گذاشته. قطار وحشت، سوت بلندی در تونل سیاه ذهنش میکشد و یکباره وارد ایستگاه دلش میشود. لبخند روی لبش میماسد.
غش کردن، لیوان پر از آب قند، دلداری پیرزن عابر که «فدای سرت مادر تنت سالم باشه، پول و طلا چه ارزشی داره» و جمعیتی که دور سرش با قیافههای محزون چرخ میزنند، حتی مثقالی از آن کیف یک کیلویی طلا را جبران نمیکند، چه زود به ایستگاه بدبختی رسیده است. کجا باید گمشده را جستجو کند؟
گشتم نبود، نگرد نیست. عزلت خانه پناه خوبی است، همه النگوها، دستبندها، آویزهای گردن، گوشوارهها و انگشترهایی که ساخته بود، سوار بر قطاری رفتند که رفتند. همه نقشههای طلایی و زرین زندگیاش خیلی زود تبدیل به مس شد. بقیه دیگر مرور یاسها و ناامیدیهاست که چرا آنقدر مرز ثروت تا فقر باریک است؟ ارتفاع عرش تا فرش چقدر کم است؟ و....که تلفن زنگ میخورد. کیف شما پیدا شده! تشریف بیاورید ستاد مرکزی وسایل پیدا شده متروی تهران!
این چک 600 میلیونی، عینک آفتابی ریبن اصل، لباس شب پر زرق و برق کُردی، چتر و کلاه، کتاب گسترش چینهشناسی جلبکهای دریایی، صندلی تاشو، پستانک بچه، ساعت مچی، سه کیلو پسته، عصای پیرمرد، ظرف غذای آبی فیروزهای، النگوی طلا، انگشتر عقیق، گردنبند «عشق من تویی»، ژاکت قرمز و سفید و... حالا همچون یتیمان آسایشگاه فیلم شاتر در قفسههای فلزی اتاق 50 متری ستاد وسایل پیدا شده تک و تنها نشستهاند و انتظار صاحبانشان را میکشند، اینها که ردیف و منظم، غمناک در اتاق سرد و تاریک چشم انتظار رو به در نشستهاند، هرکدام سرگذشت تلخ و پرسوز و گدازی دارند که برای دلداری به عضو تازهوارد آن را تعریف میکنند. اما وقتی مامور ستاد در را باز میکند به یکباره سکوتی سنگین اتاق را فرا میگیرد. نفس در سینههایشان حبس شده، همه چشمهایشان روی دست آقای میرزایی و عبدالهیان خیره مانده، یعنی صاحبم پیدا شده؟ یعنی بازهم مرا تن میکند؟ یعنی دوباره در یک هوای بارانی مرا روی سرش باز میگیرد؟ یعنی در مسابقه مدرسه مرا در زمین بسکتبال روی زمین میکوبد؟ یعنی میشود من را شب عروسی دختر عمهاش بپوشد؟ ای کاش در امتحان جلبکشناسی حواسش به صفحه 133 من باشد.
هر ده دقیقه یکبار صدای پای مضطربی از حیاط باریک کنار ستاد میآید که با باز شدن در تبدیل به چشمهای جستجوگر میشود، «ببخشید آمدهام دنبال کیفم»، «زنگ زده بودید ژاکتم پیدا شده»، «کپی کارت ملیام را گرفتم، میشود دستبندم را بدهید؟»، «کولهپشتیام گم شده، میخواستم ببینم کسی نیاورده اینجا تحویل بدهد؟»
آقای محمود ساوالانپور، مسئول ستاد اشیای پیدا شده مترو تهران میان قفسههای پر انتظار راه میرود و روی سر موبایلها، ساعت مچیها، کاپشنها و کولههای پر از کتاب دست میکشد، میگوید «اینها نزدیک یک ماه است در ایستگاههای مترو تهران گم شدهاند و در نهایت آوردنشان ستاد اشیای پیدا شده تا هرجور است برسد به دست صاحبانشان.»
او میگوید ستاد اشیای پیدا شده قدمتی به اندازه خود متروی تهران دارد؛ یعنی از تاریخ 1/1/1 مترو، مسافران شروع کردند به گم کردن وسایلشان در این قطارهای طول و دراز. هرچقدر هم که تعداد ایستگاهها و مسافران اضافه شده، وسایل یتیم و درمانده هم بیشتر شده است. «پنج خط، 81 ایستگاه فعال و سه میلیون مسافر که از 6 صبح تا 11 شب در این شهر زیرزمینی میروند و میآیند، دیگر خودتان حساب کنید، اگر روزی صد نفر از این سه میلیون هم وسایلشان را جا بگذارند، چه حجمی از گمشدهها در مترو داریم؟»
تابستانها عینک آفتابی و بادبزن، زمستانها چتر و شال و کلاه
11 هزار و 447 چک، کارت عابربانک، کارت شناسایی، کارت پایان خدمت، گذرنامه، گوشی تلفن، دفترچه بیمه، کارت دانشجویی، طلا و نقره، چتر، کفش، لباس، کیف، گواهینامه، کارت خودرو و ساعت و 20 میلیون و 282 هزار و 245 تومان پول نقد از فروردین تا آبان امسال در مترو پیدا شده، این جدا از وسایل عجیب و غریب دیگری است که مسافران قطار شهری در مترو جا میگذارند.
«فصل به فصل نوع وسایلی که در قطارها پیدا میشود متفاوت است، تابستانها عینک آفتابی و بادبزن، زمستانها چتر، ژاکت، کلاه و دستکش، ماه به ماه هم حجم وسایل کشف شده فرق دارد، مثلا بیشترین حجم پیدا شدهها را در اسفند یعنی زمان خریدهای نوروزی و شهریور زمان خرید لوازمالتحریر داریم یا تعداد کتابها همزمان با فعالیت دانشگاهها و مدارس بیشتر میشود.»
دندان مصنوعی، چوب بیلیارد، روروک بچه جامانده در قطار مترو
روروک لیمویی رنگ کنار دیوار با ضربه اشتباهی پای من سُر میخورد لابه لای دو قفسه و با ترس و لرز کنار عصای چوبی عصبانی میایستد، لباس آبی رنگ کردی کنار دو طاقه پارچه چادر سفید به گیرهای آویزان شده است و انگار دارد با پولکهای صورتی و قرمزش خون گریه میکند، آخر قرار بود در مراسم عروسی شادی، تن دخترک کرد شود. سه کیلو پسته لب خندان کنار یک جین ربگوجه فرنگی نشستهاند و به لواشکهای ترش لقمهای نگاه میکنند.
«چیزهای عجیب و غریب زیادی در مترو پیدا میشود، شاید باورتان نشود اما لباس زیر خیلی زیاد پیدا میکنیم، ظرف غذای پر از ناهار، چوب بیلیارد، عصای پیرمرد، کالسکه بچه، طاقه پارچه، لباس شب و حتی دندان مصنوعی که در یک دستمال سفید پیچیده شده بود.»
خانمها بیشتر از آقایان وسایلشان را گم میکنند، این را میشود از کیف پولهای صورتی، قرمز، سبز، بنفش و نارنجی چیده شده در قفسهها یا بافتهای زنانه، ساعتهای ظریف و چترهای رنگی فهمید. جوانها هم بیشتر از میانسالها و پیرها وسایلشان را گم میکنند. این را از روی کولهها، کتابها، لپتاپها و گوشیهای تلفن همراه میشود متوجه شد.
«در واگن خانمها وسایل بیشتری نسبت به واگن آقایان پیدا میشود، شاید به خاطر این باشد که همیشه کیف همراهشان است یا باید بچه بغلشان کنند، اما ما خودمان هم ماندیم که چطور میشود کالسکه به این بزرگی را جا گذاشت، یا عصایی که با آن راه میروی را یادت برود؟ یا دو طاقه پارچه به این بزرگی را بگذاری در قطار و بروی؟ یا جعبه شیرینی که خریدی را فراموش کنی؟ شش تا رب گوجه، کیسه کشمش و پسته که بماند.»
کجا و چطوری گمشدهمان را پیدا کنیم؟
دو کیسه ساعت مچی بند چرمی و فلزی، زنانه و مردانه، مارکهای معروف، اصل و تقلبی کنار دو کیسه پر از تلفن همراه منتظر نشستهاند که امروز و فردا از انبار بروند به یک آسایشگاه جدید. گمشدههایی که هیچکس مسئولیت آنها را به عهده نگرفته، تلفنهای خاموش و آرام گرفته و ساعتهایی که عقربهشان از غصه دوری صاحبانشان سکته کردهاند و دیگر روی صفحه 60 دقیقهای راه نمیروند.
«یک شیء از زمانی که در مترو توسط مسافران یا انتظامات ما در ایستگاه پیدا میشود تا به این انبار راه پیدا میکند، راه طول و درازی را میآید. اینجا در واقع ایستگاه آخری است که برای آنها تعریف کردیم که یا به وصال ختم میشود یا به جدایی ابدی. ماجرا این است که اگر مسافری که در هیاهو و شلوغی مترو وسیلهاش را گم کرده، خوششانس باشد و شیء گرانبهایش دست یک انسان امین بیفتد و او هم وسیله پیدا شده را تحویل انتظامات مترو بدهد، آنها به سرعت از طریق یک نرمافزار طراحی شده، وسیله پیدا شده را ثبت و یک کد برای آن تعریف میکنند. فرد یابنده هم میتواند یک رسید با یک کد پیگیری بابت آن دریافت کند و سرانجام آن شیء پیدا شده را پیگیری کند.»
شیء گمشده تا یک هفته در ایستگاه میماند، صاحب آن اگر مراجعه کرد که با ارائه آدرس دقیق آن را دریافت میکند و اگر نیامد شیء تحویل مسئول ستاد وسایل پیدا شده در خط مترو میشود. مسئول نامبرده هم همه وسایل پیدا شده در دیگر ایستگاههای خط خود را در یک روز مشخص به ستاد مرکزی وسایل پیدا شده در ایستگاه امام خمینی(ره) میبرد و تحویل مسئولان آنجا میدهد.
«اینجا تمام وسایل کدگذاری شده مرتب و براساس نوع آن انبار میشود، مثلا کل کیف پولهای یافت شده در یک قفسه، کارتهای ملی در یک فایل، لباسها در قفسه دیگر، خشکبار و اغذیه در یک طبقه به ترتیب چیده میشود، تلاش داریم در این مدت اگر نشانهای از فرد در وسایل یافتیم، با او تماس بگیریم و فرد را از پیدا شدن وسیلهاش مطلع کنیم، اگر نشانی پیدا نکردیم، وسیله در انبار میماند تا شاید فرد از طریق تماس تلفنی یا مراجعه به سایت ما و حتی مشاهده در روزنامههای کثیرالانتشار که در آن آگهی ماهانه داریم، مراجعه کند و وسیلهاش را دریافت کند.»
برای دریافت شیء پیدا شده باید حتما کارتملی، شناسنامه یا گواهینامه همراه فرد باشد، ضمن اینکه اطلاعات جزئی وسیله خود را به علاوه روز، ساعت و اینکه کدام ایستگاه آن را گم کرده به مسئولان ستاد بگوید، بعد میتواند با پر کردن یک فرم، شیء یا پول گمشده خود را تحویل بگیرد.
«با اینکه ما تلاش کردیم اطلاعرسانی وسیعی داشته باشیم و در همه ایستگاهها تابلوی ستادمان را نصب کنیم باز هم مردمی هستند که سراغ وسیله گمشدهشان نمیآیند، الان از 20 میلیون و 280 هزار تومان، صاحبان چهارمیلیون و 171 هزار تومان مراجعه کردهاند و نزدیک 16 میلیون پول پیدا شده در هشت ماه گذشته مراجعهکنندهای نداشته است. یا طلاها، نقره و بدلیجات گرانبهایی در مترو پیدا میشود که هیچ خانمی سراغ آن نمیآید، طلا به این باارزشی!»
سرانجام وسایل یتیم چه میشود؟
همه وسایل یتیمی که پدر یا مادرشان سراغشان نیاید، بعد از گذشت نزدیک به دو ماه جمعآوری، کدگذاری و تحویل ستاد فرمان اجرایی امام(ره) میشود، آنها وسایل کمارزش مثل لباسها را دور میریزند و اجناس با ارزشی مثل طلا را قیمتگذاری و به حراج گذاشته و به علاوه وجه نقد پیدا شده را به حساب خزانه میریزند.
«کارتهای شناسایی مثل کارت ملی، گواهینامه، کارت دانشجویی، شناسنامه، گذرنامه و عابربانکها را که تعدادشان اتفاقا خیلی زیاد است، دسته بندی کرده و با مهر و موم تحویل دستگاه مربوط میدهیم. مثلا گواهینامه به پلیس راهنمایی و رانندگی میرود و شناسنامه و کارت ملی به ثبت احوال، عابربانکها به بانکهای مربوطه و...»
حین صحبتهای ما صدای دو تلفن ستاد گاه به گاه اوج میگیرد، «بله پیدا شده، نخیر چیزی ثبت نشده، کجا گم کردید؟ باید منتظر بمانید. لطفا کارت ملی همراهتان داشته باشید، لطفا به ایستگاه خیام مراجعه کنید و...» اینبار صدای جیغ دختری از پشت تلفن بلند میشود و بعد هم به سرعت و بدون خداحافظی تلفن را روی آقای شفیعپور، یکی دیگر از اعضای ستاد قطع میکند. «خیلیها تماس میگیرند و سراغ وسیلهشان را میگیرند، روزانه بین 30 مراجعهکننده حضوری و 150 تماس تلفنی داریم، وقتی میفهمند وسیله گمشدهشان اینجاست، کلی ذوق میکنند ولی بیشترین میزان ذوقزدگی برای مرد تبریزی بود که 600 میلیون چک حاملش پیدا شد. بنده خدا داشت از خوشحالی پس میافتاد، به ما گفت از تبریز برایتان پنیر لیقوان میآورم اما رفت که رفت. ولی خب هستند که با جعبه شیرینی یا شکلات هم برگشتند و خستگی را از تن ما درآوردند، ولی از آن طرف هم بعضیها که گمشدهشان پیدا نمیشود، حسابی شاکی میشوند و میگویند همه شما دستتان با دزدها در یک کاسه است ولی خوب ما مجبوریم سکوت کنیم، بالاخره وسیلهشان گم شده و ناراحتند.»پسر جوانی هراسان و مضطرب در را باز میکند، میگوید آمده دنبال لپتاپش، آقای میرزایی بعد از کلی جواب و سوال لپتاپ را میآورد، پسر روی صندلی از خوشحالی از حال میرود و اشک در چشمانش حلقه میزند. «همه اطلاعات شخصی و کلی برنامه اداری در آن داشتم که اگر دزدیده بودند، بدبخت میشدم.» بعد از اینکه ضربان قلبش از هیجان افتاد و آرام شد و فرمها را پر کرد، کلی تشکر میکند و دو بند کولهاش را پشت کمرش میاندازد، محکم پایین آن را با دو دست میگیرد و حیاط پاییززده ستاد را با خوشحالی و لیلیکنان میرود.
فهیمه سادات طباطبایی / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد