همدان جایی است که مزاحم تلفنی مردمش را به بند کشیده است، البته نه همه آنها را، او فقط مزاحم چند نفری از 650 هزار همسایه بوعلی سینا و باباطاهر عریان شده است. مزاحم تلفنی این بار میخواست یکی از شمارهها را غیرتصادفی بگیرد اما هر چه گشت شماره باباطاهر را پیدا نکرد، دست آخر فهمید چند قرنی دیر رسیده است اما خوشحال شد که سراغ کسانی رفته که به عریانی این همشهریشان، باباطاهر، افتخار میکنند.
او از مردم همدان خواسته که برای زیست یکماهه خود در یک اتاق کوچک، یک هماتاقی انتخاب کنند از هر کجای دنیا که بخواهند، غریبه یا آشنا هم فرقی ندارد، معروف، ناشناس، ایرانی، خارجی، واقعی، کارتونی، زنده، مرده و... خلاصه دست مردم همدان باز بوده است.
مزاحم تلفنی برای سوال به خیال خودش یک دلیل فلسفی هم دارد و ادعا میکند که این سبک زندگی به واقعیت خیلی نزدیک است، یعنی زندگی در شرایطی که در همه چیز مجبور باشی و بعد منتکش شوی که در انتخاب یک گزینه آزادی!
مریم محمدپور
38---135
خانم خانه گوشی را به آقای خانه میدهد: «گوشی دستتان، با آقامان صحبت کنید». و آقای خانه خانمش را به عنوان تنها فرد زندگیاش در یک ماه فرضی انتخاب میکند: «از قدیم میگویند زن و زندگی. زن من از بچگی پیش من آمده و اختیار به من کرده است. او کلا زندگی خودش را در اختیار من گذاشته است، انگار که یک چیزی است که برای همیشه هست».
آقای خانه پسری هم دارد اما تاکید میکند که پسرش را انتخاب نمیکند: «پسرم همیشه با من نیست، ممکن است فردا روزی عروسی کند و برود دنبال زندگی خودش، اما همسر من بدون اجازه من آب نمیخورد، پس همسرم از هر کسی بهتر است».
32---843
صدای جوانی دارد و با آنکه ازدواج کرده است، پدرش را انتخاب میکند: «همسرم خوب است اما وقتی دو تا مرد باشیم بهتر میتوانیم رابطه همصحبتی برقرار کنیم».
اما این مرد جوان چرا پدرش را انتخاب میکند: «از پدرم شناخت کامل دارم و به خاطر مرامی که دارد او را انتخاب میکنم، او خصلتهای خوب زیادی دارد».
وقتی مزاحم تلفنی از مخاطبش میخواهد که این شانس را به یکی از آدم معروفها هم بدهد که تا یک ماه با او زندگی کند، «رئیسجمهور» گزینه انتخابی اوست. دلیل جالبی هم دارد: «میخواهم مشکلات جامعه را دوستانه و سر فرصت به او بگویم. میدانید مشکلات ما زیاد است، یکی دو تا که نیست، گفتنش زمان میبرد». مخاطب مزاحم تلفنی که زندگی با آدم معروفها برایش سخت نیست، گفتن مهمترین مشکلات جامعه پای تلفن به نظرش سخت است و از آن طفره میرود.
32---753
خانمی است که صدایش میگوید چند تا پیراهن بیشتر از مزاحم تلفنی پاره کرده است. او حاضر نیست به راحتی به کسی اعتماد کند: «فقط خدا را انتخاب میکنم، به جز خدا به هیچکس نمیشود اعتماد کرد، نه فامیل، نه دوست، نه همسایه؛ همه به ما خیانت کردهاند».
وقتی مزاحم تلفنی اصرار میکند، این خانم حاضر میشود که یکی از اعضای خانوادهاش را انتخاب کند: «دخترم را انتخاب میکنم، چون حداقل اطمینان دارم به من ضربه نمیزند». دختر ایشان یکی یک دانه است و 37 بهار دیده است.
این خانم که از دست همهکس شاکی است، دل پردردی دارد: «ما از ضربه خوردههای روزگاریم. فامیل نزدیک به ما خیانت کرده است. یک نفر مال ما را برداشته و برده است، کاش مال داشته ما را برده بود، مال نداشته ما را برده است. سه سال است که ما بدو بدو میکنیم و هیچی. اصلا به هیچکس نباید اطمینان کرد».
38---498
خانمی گوشی را برمیدارد که همسرش در زندگی برایش از هر کسی مهمتر است: «شوهرم را انتخاب میکنم چون از نظر اخلاقی خیلی خوب است. من هم کنارش آرامش دارم. همسرم خیلی شاد است کنارش خسته نمیشوم، اصلا از هر لحاظی خوب است، دوست دارم با ایشان باشم».
وقتی مزاحم تلفنی میخواهد پای آدمهای معروف را به اتاق این خانم باز کند او خیلی از محدوده زندگیاش خارج نمیشود و از «خانم اعلامنش» نام میبرد و میگوید: «من چون آدم مذهبیای هستم با یکی از بزرگان شهرمان که مذهبی باشد، یا یکی از دوستانم که همگی از خانم جلسهایها هستند را انتخاب میکنم». او ادامه میدهد: «معلم قرآن خودم گزینه خوبی است چون هم از نظر تحصیلی قبولش دارم و هم از نظر اعتقادی».
38---173
زن جوانی است که برای این شرایط سخت مادرش را انتخاب میکند. او دو سال است که ازدواج کرده و یک فرزند دارد اما باز هم مادرش گزینه اولش است: «با مادرم بیشتر از هر کسی راحتم. همیشه درددلم را به ایشان میگویم».
38---157
پسر جوانی است که روی دست مزاحم تلفنی بلند شده؛ یعنی وقتی مزاحم تلفنی شمارهاش را میگیرد، وقعی به آن نمینهد و پاسخ نمیدهد اما پس از دقایقی، خودش مزاحمِ مزاحم تلفنی میشود. او خواهرش را به عنوان هماتاقیاش انتخاب میکند اما دلیلی برای آن ندارد: «بیدلیل گفتم، فرقی ندارد که باشد».
این پسر جوان از بین نامداران ابتدا یک خواننده خارجی را انتخاب میکند، اما در حین صحبت با یک نفر مشورت کرده و دست آخر وزیر کار را انتخاب میکند. البته تاکید میکند که برایش فرقی نمیکند که وزیر کار باشد یا فرد دیگری. فقط برایش مهم است که بتواند از این یک ماه استفاده کرده و کار پیدا کند. آخر او هم از زمره فارغالتحصیلان بیکار است.
38---867
زن میانسالی است و میخواهد با کسی هم اتاق شود که اهل مسجد و نماز باشد. او تاکید دارد که با جوانها آبش توی یک جوی نمیرود و میگوید: «من الان هم همینطوری زندگی میکنم، بیشتر تنها هستم. شوهرم بیشتر سرکار است. وقتی هم خانه است حرفی با هم نمیزنیم. او اصلا اهل تفریح نیست. بچههایم هم رفتهاند پی کار خودشان. دخترم عروس تهران شده و پسرم هم سرش به زن و دو بچهاش گرم است». برای همین بین همه آدمهای معروف و غیرمعروف خانم مرادی را انتخاب میکند که 4 یا 5 سال است با هم قرآن میخوانند.
همان شماره
برادر آن خانم میانسال، همزمان با تماس مزاحم تلفنی، هوس آش کرده و به گفته خواهرش «بعد سالی مهمان خواهرش شده است». او دیدگاههای متفاوتی با خواهرش دارد اما شباهتهای ساختاری با هم دارند. او نیز گزینهای در بین اعضای خانوادهاش ندارد. دقیقترش این است که از همسرش جدا شده و تنها زندگی میکند و بیشتر وقتش را با دوستانش خوش میگذراند. در این یک ماه فرضی هم میخواهد یکی از دوستانش را انتخاب کند و با هم خوش بگذرانند.
آقای برادر که در نیروی هوایی کار کرده است، برای انتخاب یک نفر بین آدم معروفها میرود سراغ نویسندههایی که کتابهایشان را خوانده است، چند تایی را نام میبرد تا میرسد به نویسنده سگ ولگرد، میشود هم اتاقی انتخابی او برای مدت یک ماه. میگوید: «چون کتابهایش را خواندهام فکر میکنم قبلا هم با او زندگی کردهام».
34---316
صدای جوانی دارد اما هیجان جوانی در صدایش شنیده نمیشود؛ آرام و با طمانینه سخن میگوید. انتخابش هم یک فیلسوف و اندیشمند فرانسوی است. میگوید: «حیف که فوکو فوت کرده است وگرنه حتما او را انتخاب میکردم». این مرد جوان در دنیای زندهها نیز یک گزینه دارد که بیشتر به یک آرزو میماند یا یک حسرت: «خانومی که من خیلی دوستش دارم اما او اصلا از من خوشش نمیآید، کاش میشد با او ازدواج میکردم، اگر میشد با او ازدواج کنم، انتخاب اول و آخرم او بود».
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد