بالاخره همین هم شد، اما بعد از عقد تازه متوجه شد چه اشتباهی کرده است و اگر خیلی زود به همه چیز پایان دهد، بهتر از این است که یک عمر با اشک و حسرت زندگی کند.
کامران و سحر نخستینبار یکدیگر را در مراسم جشن تولد دوستانشان دیدند. همان شب نگاهشان برای اولینبار در هم گره خورد و چند روز بعد یکی از دوستانشان باعث آشنایی آنها شد. سحر علاقهای به دوستی نداشت و برای کامران پیامک فرستاد: «اگر مرا دوست داری میتوانی همراه خانوادهات به خواستگاری بیایی.» کامران مرتب با سحر تماس میگرفت تا اینکه بالاخره خودش را در دل دختر جوان جا کرد. به او وعده داد در کمتر از دو ماه همراه خانوادهاش به خواستگاری میرود، اما به قولش عمل نکرد، چون خانوادهاش مخالف این ازدواج بودند و برای پسر جوان دختر دیگری را در نظر داشتند. آشنایی این دختر و پسر جوان ادامه داشت تا اینکه بالاخره کامران توانست با هزار سختی و درگیری، خانوادهاش را راضی کند و سرانجام بعد از گذشت یک سال به خواستگاری رفتند، اما تازه بعد از ازدواج بود که سحر متوجه شد نمیتواند با کامران زیر یک سقف زندگی کند.
کامران و سحر هفته گذشته مقابل قاضی عموزادی، رئیس شعبه 268 دادگاه خانواده تهران، نشستند. قاضی وقتی پرونده را باز میکند با تعجب میپرسد: هنوز سه ماه از تاریخ عقدتان نگذشته است، چرا طلاق؟
اشک در چشمان سحر جمع میشود. سعی میکند خود را کنترل کند برای همین سرش را پایین میاندازد و طوری رفتار میکند که داماد گریههایش را نبیند. داماد هم سکوت کرده و در حالیکه عصبانیت در نگاهش موج میزند از روی صندلی بلند میشود و میگوید: تازه متوجه شده که ما نمیتوانیم در کنار هم خوشبخت باشیم. تازه متوجه شده که ازدواج ما اشتباه بوده است.
در همین هنگام سحر اشک چشمانش را پاک میکند و میگوید: آقای قاضی روزی که با کامران آشنا شدم تصور میکردم در کنار او میتوانم خوشبختترین زن دنیا باشم، ولی اینها همه تصورات قبل از ازدواج بود. همه اینها یک رویا بود. کامران و خانوادهاش آنطوری نبودند که من تصور میکردم. من و کامران وقتی با هم آشنا شدیم، متوجه شدیم، اختلاف طبقاتی زیادی داریم. پدر کامران مرد ثروتمندی بود و جزو افراد پولدار محسوب میشد. ولی من و خانوادهام ثروت زیادی نداشتیم و از خانواده فقیری بودیم. پدرم راننده یک شرکت بود و حقوق و درآمد خیلی کمی داشت. با اینحال وقتی با کامران آشنا شدم و اصرارهایش را دیدم، عاشقش شدم. او مرد مهربانی بود و با محبتهایش توجه مرا جلب کرد. وقتی به خواستگاریام آمد خانواده او و خانواده من راضی به این ازدواج نبودند. ما هیچکدام به درد هم نمیخوردیم و خانوادههایمان شبیه هم نبودند، اما با اینحال کامران و من خیلی اصرار کردیم و یکسال تلاش کردیم تا بالاخره موفق شدیم رضایت خانوادههایمان را جلب کنیم. ما به عقد یکدیگر درآمدیم و پدر کامران هم بهعنوان هدیه یک خانه شیک برایمان خرید و زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. از خانه و زندگی کوچک و نقلی به یک خانه و زندگی مجلل رسیده بودم و کامران هم مرتب به من محبت میکرد. دیگر از خدا چه میخواستم. همهچیز خوب بود، اما وقتی زیر یک سقف رفتیم تازه متوجه شدم، اشتباه میکردم. باید اختلاف طبقاتیمان را جدی میگرفتم. از وقتی با کامران ازدواج کردهام، من و خانوادهام همیشه تحقیر شدهایم. مادر و خواهر کامران مرتب مرا تحقیر و خانوادهام را مسخره میکردند. در مدت این سهماهی که با کامران زندگی میکنم شبی نیست که با گریه نخوابم. هرچه به کامران میگویم فایدهای ندارد و حاضر نیست جلوی خانوادهاش بایستد و اجازه ندهد مرا تحقیر کنند. من تازه متوجه شدم که ازدواج ما از اولش هم اشتباه بود و نمیشود یک دختر فقیر با یک پسر پولدار ازدواج کند.
وقتی صحبتهای سحر به اینجا میرسد، کامران با عصبانیت میگوید: آقای قاضی من که نمیتوانم با خانوادهام هر روز دعوا کنم. حالا آنها یک حرفی میزنند، سحر نباید جدی بگیرد، ولی او گوشش به این حرفها بدهکار نیست و زندگی را برایمان جهنم کرده است. هر روز بهانه میگیرد و میگوید مادرت اینطور و خواهرت آنطوری صحبت کرد. راستش من هم دیگر از دست کارهای سحر خسته شدهام. سهماه زندگی کردیم، تازه میگوید ازدواج ما اشتباه بوده است. میگوید نباید با هم ازدواج میکردیم. هرچه میشود میگوید تو و خانوادهات ثروتتان را به رخ من میکشید. این زن مرا خسته کرده و اعصابم را بههم ریخته است. نمیگذارد یک روز بیدعوا زندگی کنیم. او دنبال بهانه میگردد. حالا هم پای هر دویمان را به دادگاه خانواده باز کرده و میخواهد به این زندگی پایان دهد. من هم دیگر خسته شدهام و حالا که او اینطور میخواهد، حرفی برای جدایی ندارم.
وقتی حرفهای این زوج به پایان میرسد، قاضی عموزادی دلایل آنها را برای طلاق کافی نمیداند. وی به آنها میگوید که نباید بهخاطر این مساله کوچک به دادگاه خانواده بیایند و از هم جدا شوند. قاضی هر دوی آنها را به مشاوره خانواده میفرستد تا شاید بتوانند مشکلشان را حل کنند.
نگاه کارشناس
پیش از ازدواج پیشبینی کنید
دکتر اسماعیل تاجیک/ روانشناس:ازدواج یک تناسب بین دو نفر است. وقتی دو نفر با هم ازدواج میکنند از همه لحاظ با هم متفاوت هستند. هر فردی در زندگی شخصی خودش با اشخاصی در ارتباط است و خانواده و فامیل دارد. بنابراین زوجی که با هم ازدواج میکنند، با یک نفر طرف نیستند و در واقع هر کدام با یک گروه آشنا میشوند. اینجاست که مجموعهای از مشکلات برای دو طرف بهوجود میآید. بستگان یک چیزی میگویند و مشکلات و اختلافات بهوجود میآید.
ازدواج با اختلاف طبقاتی هم همه این مشکلات را دربرمیگیرد و حتی اختلافات در این خصوص بیشتر هم میشود. زن و مردی که با هم اختلاف طبقاتی دارند، باید این را بدانند که ممکن است با مشکلات زیادی مواجه شوند، آنها باید بدانند با ورود به زندگی جدید ممکن است بیشتر از زوجهای دیگر با هم اختلاف سلیقه و رفتاری داشته باشند و حتی خانوادههای آنها نیز ممکن است با دخالت و نظردادن، زندگی آنها را دچار اختلال کنند. هیچکس نمیگوید زن و مردی که با هم اختلاف طبقاتی دارند، نباید ازدواج کنند. از طرفی کسی هم ازدواج آنها را تضمین نمیکند و نمیگوید آنها صددرصد بیهیچ اختلافی میتوانند کنار هم زندگی کنند، ولی زوجها باید این را بدانند که وارد یک زندگی جدید میشوند و ممکن است با اختلافاتی هم روبهرو شوند.
آنها باید پیش از ازدواج خود را آماده چنین اختلافاتی کنند و حتی در این زمینه آموزشهای لازم را هم ببینند تا در آینده با کوچکترین مشکل، به فکر جدایی نیفتند. به نظر من آموزشهای پیش از ازدواج به زوجها کمک میکند، بتوانند خود را با شرایط جدید سازگار کنند.
شما چه فکر میکنید؟
برای ما به شماره 3000011224 پیامک بزنید و بنویسید آیا اختلاف طبقاتی دلیلی برای جدایی زوج های جوان است
سیما فراهانی / تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد