سروش صحت کارگردان، محمد نادری بازیگر نقش هوشنگ، رویا میرعلمی بازیگر نقش زیبا، نگار عابدی بازیگر نقش شیرین و عرفان برزین بازیگر نقش عرشیا از جمله کسانی بودند که به در یک میزگرد حضور یافته و درباره «شمعدونی» صحبت کردند:
آقای صحت شما همیشه در سریالهایتان یک چهره جدید معرفی میکنید که خیلی موفق میشود. نمونهاش پژمان جمشیدی که بعد از سریال شما حیات هنری پیدا کرد. این بار هم دوباره سراغ بازیگران تئاتر رفتید و از کسانی مثل محمد نادری و رویا میرعلمی استفاده کردید. درباره علت انتخاب بازیگران کمی صحبت میکنید؟
صحت: خب رویا میرعلمی که سابقه تصویری زیادی دارد ولی خدا را شکر این کار آنقدر مخاطبش زیاد است که همه انگار بیشتر دارند دیده میشوند. من از علاقمندان کارهای تئاتری خانم میرعلمی بودم و هر نمایشی که بازی میکرد فارغ از این که متن و کار متعلق به چه کسی است چون خانم میرعلیم در آن بازی می کرد میرفتم و میدیدم و همیشه هم دلم میخواست با او کار کنم. هر دفعه هم به او می گفتم که کاش موقعیت همکاری پیش بیاید. ولی محمد نادری را نمیشناختم. من همیشه علاقمندم که بازیگران شناختهشده با بازیگرانی که توانایی بالایی دارند ولی کمتر دیده شدند همکاری کنند. در همین کار هم کلی بازیگر هست که اصلا سابقه بازی نداشتند. مثل برادر آسانسورچی یا پدر او. من فکر میکنم این کار یک ریسکی دارد که همیشه آن را به جان خریدهام. در این سریال تعداد بازیگران خیلی زیاد است. ۹ بازیگر ثابت همیشه در صحنه داریم که از این تعداد بعضیها چهرههایشان برای مخاطبان تلویزیون کمتر شناخته بود. حالا مخاطب تا بیاید این آدمها را بشناسد و با آن اخت شود زمان میبرد و فکر می کنم دارد به مرور این اتفاق میافتد.
میرعلمی: من سه تجربه کار تصویری داشتم که یکی از آنها «زمانه» است. بهترین سریالی بود که قبل از «شمعدونی» کار کردم چون حسن فتحی بسیار کارگردان فهیم و کاربلدی است. من بازیگر تئاترم ولی این نقش و این کار را آنقدر دوست دارم که مدام دارم از حضورم در آن دفاع میکنم. در تئاتر هم نقش جدی بازی کردم و هم کمدی. وقتی آقای صحت به من پیشنهاد داد خیلی خوب زیبا را درک کردم. به حرفهای بودن آقای صحت هم ایمان داشتم و به نظرم زمینه خوبی فراهم شد برای این که تجربیاتم در تئاتر را بتوانم در عرصه دیگری بیازمایم. چون یک جایی باید برای بازیگر این اتفاق رقم بخورد. تئاتر یک محدوده کوچک و میراست. به همین خاطر سریال «شمعدونی» را یک زمینه کاری درخشان دیدم و اشتباه هم فکر نکردم یعنی واقعا این نقش این زمینه را برای من فراهم کرد. چون فیلمنامه این سریال خیلی درست نوشته شده. همه شخصیتهای این سریال کاراکتر دارند که خیلی نکته مهمی است. شخصیت زیبا هم خیلی درست پرداخت شده بود و به من خیلی کمک کرد. من ما به ازای شخصیت زیبا را بارها در کنارم دیده بودم. آدمی صادق که چیزی برای پنهان کردن ندارد. تنهایی و خلوت خودش را دارد و کاملا از دیدی روانشناسانه به او نگاه شده است. برای همین است که طی این مدت آدمهایی درباره نقش من صحبت میکنند که گمان میکردم اصلا تلویزیون نمیبینند. یعنی این سریال به نظرم پنجاه برابر منتقدانش، موافق دارد و خیلی خوشحالم که بعد از سال کار کردن در تئاتر کسی برای من این زمینه را فراهم کرد که بتوانم دیده شوم.
نادری: داستان پیوستن من به «شمعدونی» خیلی اتفاقی بود. ممکن بود الان من اینجا ننشسته باشم. یعنی یک معرفی از طرف سعید سالارزهی صورت گرفت. هر چند اوایل خیلی موافق نبود چون داشتیم در کوچه مروارید» با هم همکاری می کردیم و وقتی من به سروش معرفی شدم او نگران بود که مبادا کار لطمه بخورد ولی بعدش به من گفت نمیتوانم همچین فرصتی را از تو بگیرم و چرا باید از تو دریغش کنم؟ خلاصه موافقت کرد و گفت با سروش قرار گذاشتم که تو را ببیند. راستش من خیلی جدی نگرفتم. گفتم حالا میرویم ببینیم چه میشود. اما حالا خیلیها از من میپرسند که خب، تو تا الان کجا بودی؟ خیلی از بازیگران تئاتر دوست دارند اتفاقی که برای من افتاد برای آنها هم بیفتد. هم بحث شهرت است هم بحث درآمد و هم بحث گستردگی مخاطب. من اسمش را میگذارم خوش شانسی که شامل حال من هم شد. وقتی حضور من قطعی شد نگرانی های من هم شروع شد که خب، حالا چه کنم؟ بازی در سریال به این بزرگی با سروش صحت، خب مسئولیت بزرگی بود ولی همه به من کمک کردند.
برداشت خودتان از هوشنگ چه بود؟ به نظرم بعضی از ریاکشنهایش دیگر خیلی تکراری میشود. نظر خودتان چیست؟
نادری: هوشنگ کاراکتری است که من واقعا دوستش دارم. وقتی متن را خواندم دنبال پیشنهادهایی بودم که در دنیای متن وجود داشت. متن به من مردی را نشان میداد که به شدت کودک درونش فعال است. آدمی که در عین سادهلوح و عجول بودن، یک پدر است و میخواهد رفتار مدرنی با بچههایش داشته باشد ولی چون آموزش این کار را ندیده خرابکاری هم میکند.
این موضوع به نظرم یکی از مشکلات بزرگ مملکت است. این که در مورد هویت ما چقدر معضل داریم. این که آدمها از فرط بیهویتی، از هر چیزی برای خودشان هویت میسازند. انگلیسی حرف زدن، هر روز صبح حتما قهوه خوردن یا بدون روفرشی توی خانه راه نرفتن. اینها در وهله اول میتواند عادت باشد اما بعد انگار به جزئی از شخصیت و هویت آدمها تبدیل میشود که رویش تاکید میکنند به جای آن که واقعا مولفههای انسانی را برای شکل دادن هویت خودشان انتخاب کنند.
نادری: به نظرم یک بخشی از این ماجرا به خاطر این است که هنوز در مرحله گذار هستیم. هنوز یک پای مان در سنتهاست و یک پایمان در مدرنیته. این فضای معلقی که داریم طبیعتا در هویت و نوع رفتار ما تاثیر میگذارد. به همین خاطر میگویم ما به ازای این شخصیتها را میشود در جامعه دید.
نگار عابدی: من هم کاملا این حرف را قبول دارم. در مرحله گذار هستیم ولی در جامعهای زندگی می کنیم که انگار آمادگی لازم برای گذشتن از این مرحله را ندارد. وقتی ریشه یک سری عادات ما غلط است، اول باید آن را درست کنیم تا این مرحله گذار سالم و درست طی شود. ما در این تقابل ناهنجاریهای زیادی میبینیم و سروش صحت انتخابهای خیلی درستی در مورد نقشها داشت چون اگر نگاه کنیم میبینیم از هر گروه و طبقهای باشیم از آدمهای این سریال اطرافمان داریم. آدمهایی که خودشان نمیدانند از چه چیزی دارند الگوبرداری میکنند و متاسفانه میخواهم بگویم این موضوع در مورد افراد سطح بالاترمان هم صدق میکند. مثلا آن مترجمی که کتابهای روانشناسی را ترجمه میکند باید بداند آیا این کتاب اصلا به درد جامعه ما می خورد یا نه. روانشناسی را مثال میزنم چون مخاطب گستردهتری دارد. مترجم باید بداند مسیری که در آن کتاب به مخاطب پیشنهاد داده شده آیا مناسب آدمهای جامعه ما هست یا نه. باید بداند تربیت بچه اروپایی با بچه ما خیلی فرق میکند. اصلا قابل انطباق نیست و اعمال آن نوع تربیت در نهایت شما را با بچهای مواجه میکند که دوگانه تربیت شده است. درست مثل عرشیا.
شما چه بازخوردهایی از نقشتان داشتید؟
عابدی: نقش مرا خیلیها باور کردهاند. یک خانمی که در منزل یکی از اقوام ما کار میکند به او گفته بود بیچاره دخترخالهتان اصلا به همسرش نمیخورد. او هم مجبور شده بود کلی توضیح دهد که واقعا حسن معجونی همسر دخترخاله من نیست و آنها فقط همبازیاند.
صحت: زمان انتخاب بازیگر قرار بود نقش هوشنگ را یک دوست دیگری بازی کند و یک روز مانده به شروع فیلمبرداری، دیدیم که زمانهایمان به هم نمیخورد. برای عرشیا هم مشکل داشتیم چون این نقش خیلی دیالوگ داشت و حتما باید یک بچه شش ساله بود. به همین خاطر من عزا گرفته بودم که حالا چه کار کنیم؟ برای نقش شیرین خانم عابدی آنقدر درگیر کار بود که بعید میدانستم بیاید. به حسن معجونی که زنگ زدم گفت من چند سالی هست که در تلویزیون بازی نکردهام و علاقهای هم ندارم. خانم فقیه نصیری هم گفت که من چند سال است کار نکردم و زیاد تمایلی به کار ندارم. از تنها کسی که خیالمان راحت بود رویا میرعلمی بود که دو روز مانده به شروع کار زنگ زدم گفت پایم از ۹ جا شکسته است. ولی خوشبختانه همه به کار رسیدند. در مورد نقش هوشنگ که دیگر واقعا نمیدانستم چه کار کنم. به هر گزینهای که به ذهنم میرسید فکر کرده بودم. خلاصه محمد را معرفی کردند. یک روز نشسته بودیم که دیدیم آمد. یک آدم با سه برابر این سبیلی که الان میبینید! با یک تیپ عجیب و غریب و قد بلند. سنش هم کم. یک پسر جوان کم سن زیادی قدبلند. هیچ چیزش به نقش نمیخورد. در واقع توی رودربایستی گفتیم حالا بگذار این سکانس را بخواند ولی وقتی که سکانس را خواند به قدری خوب خواند که همه شوکه شدیم. همان سکانسی که می خواهد خبر قبول شدن یا نشدن دخترش را در کنکور بشنود. محمد این رفت و برگشت بین غم و شادی را آنقدر خوب اجرا کرد که من گفتم دوربین بیاورید فیلمبرداری کنیم. به ایمان امیدواری طراح گریم گفتیم میتوانی آدم به این جوانی را مسن کنی؟ و با این که نقش فرزندش تنها چند سال از او کمتر است اما به خوبی توانست در نقش یک پدر ظاهر شود و آن را باورپذیر کند. یک چیز دیگری هم که باید بگویم این است که تک تک بازیگران ما نگران بودند. رویا میرعلمی همیشه این نگرانی را داشت که بین این همه آدم نقشش به تیپ نزدیک است. من هم همیشه به او میگفتم مطمئن باش هفتاد درصد مردم عاشق این نقش میشوند سی درصد از آن متنفر خواهند بود.
میرعلمی: البته الان به نظرم ۹۵ درصد عاشقش هستند.
صحت: خانم عابدی نگران بود که این حجم بدجنسی در شیرین نکند باعث دافعه شود باز من میگفتم ممکن است مردم جبهه بگیرند ولی یادشان هست که تو داری این نقش را بازی میکنی. پدر و مادر عرفان هم حسابی نگران بودند که مبادا عرفان بیتربیت شود! خانم نصیری نگران اکت طنز نقشش بود و میگفت مردم مرا در قالب نقش طنز ندیدهاند نمیدانم میپذیرند یا نه. سعید نگران انفعال نقشش بود یا ویدا جوان نگران بود که مخاطب نگوید چرا این شخصیت اینقدر خنگ است. ولی ما برای همه این چیزها فکر کرده بودیم و دلیل داشتیم. مثلا هوشنگ ترکیبی از پدر من و ایمان صفایی است. پدر من یک آدم خیلی خیلی خیلی خوبی بود و این خوبی هایش مدام برای ما دردسر میکرد. مثلا یک نفر میخواست برود دکتر، بابای من میگفت برایت وقت میگیرم. حالا دکتره هم آشنایش نبود. میرفت مطب دکتر و التماس که خانم وقت بده مریض ما واقعا حالش بد است. آخرش هم نمیتوانست وقت بگیرد و طرف ناراحت میشد که من خودم داشتم میرفتم، دو روز است معطل شما هستم و … هر کسی میخواست وام بگیرد میگفت بگذار من بروم برایت وام بگیرم. نه یکی دو بار، هزار بار جوری که رییس بانکها وقتی آقای صحت وارد میشد فرار میکردند. بلیط هواپیما، قطار هر چه که شما فکر کنید. همیشه دوست داشت یک کاری برای دیگران انجام دهی و خب خیلی وقتها هم موفق نمیشد. یا جایی که عطا به پدرش میگوید اگر تو نباشی ما دیگر دور هم جمع نمیشویم دقیقا در مورد فامیل ما مصداق دارد. تا وقتی که مادربزرگ من زنده بودند همه دور هم بودیم. جمع میشدیم، قهر و آشتی میکردیم، رفت و آمد داشتیم ولی از وقتی مادربزرگم رفته، همه با هم عادی هستند. یعنی اصلا همدیگر را نمیبینند که زندگی میانشان جریان داشته باشد.
عابدی: یک وقتهایی در بعضی کارها من میبینم احساساتگرایی جوری وارد مسائل میشود که انگار الصاق شده در حالی که اگر سر جای خودش این اتفاق بیفتد نه تنها دافعه ایجاد نمیشود که ارتباط هم شکل میگیرد. این اتفاقی است که در این سریال افتاده. نوع بازیها، هماهنگی با جنس موقعیتها و … همه کنترل شده است. حتی صحنههای احساسی مناسب آن موقعیت است و به نظرم این یکی از نقاط برجسته این سریال است. این که همه چیز با هم هماهنگ است و برای تک تک تیپ کاراکترها و موقعیتها فکر شده است. من وقتی شخصیت شیرین را میخواندم یا تمرین میکردیم چند عادت ثانویه به او اضافه کردم که عینا از روی عادتهای دو نفر از خانمهای فامیل برداشتم که عروسهای خانواده بودند. مثلا آن خندیدنهای برنامهریزی شده که همه را حرص میدهد.
آقای صحت، قدرتالله ایزدی را چطور کنترل کردید که رشید نشود؟
صحت: آقای ایزدی همیشه بازیگر محبوب من بوده است و همیشه دلم می خواسته در کارهایم باشد. ولی خیلی نگران این کنترل کردنش بودم و تا قسمت ششم، هفتم هم چیزی به بازیگران نگفتم. مدام از سوپرایزی حرف میزدم که به زودی برایشان رو میشود. جنس بازی که ایزدی به آن عادت داشت با جنس بازیاش در این سریال خیلی فرق داشت ولی من خیالم راحت بود که او نقش را قبول میکند. بیشتر دنبال هماهنگی بازیگران با او بودم ولی ماجرا کلا برعکس شد. این آقای ایزدی بود که باید هماهنگش میکردیم. خوشحال و خندان به تهران آمد و بهش گفتیم این نقش شماست. گفت یعنی چی نقشم است؟ من رشیدم، غیر رشید بازی نمیکنم. گفتیم یعنی چی؟ گفت من خیلی دوست دارم در کار شما بازی کنم اما به عنوان رشید، نه کس دیگری. دقیقا همه معادلات ما به هم ریخت. گفتم چرا غیر از رشید بازی نمیکنی گفت چون اولا خودم عادت ندارم، ثانیا مردم عادت ندارند و ثالثا من بداهه کار میکنم. برای دیالوگ و حرکت باید آزاد و رها باشم. خلاصه کلی اصرار کردم که حالا بیا یک بار تجربه کن که به نظر من خیلی خیلی خوب بود. هم برای ما هم برای خودش. روز اولی که آمد سر کار گفت من دارم از استرس میمیرم، دو تا هم قرص خوردم. اصلا عادت نداشت که بهش بگویند سر این نقطه بایست و تا فلان جا برو و دقیقا این دیالوگ را بگو. اما بعد از یکی دو روز آنقدر خوب شده بود که باورتان نمیشود. یک بازیگر حرفهای بود.
خیلیها میپرسند که چرا در «شمعدونی» با پیمان قاسمخانی همکاری نداشتید.
صحت: فکر کنم تا آخر عمر من هر کاری کنم با پیمان و محراب قاسمخانی است. ما آنقدر با هم دوست و نزدیک هستیم که اگر واقعا با هم کار نکنیم هم به نظر میآید که در حال همکاری هستیم. محراب طراح صحنه ما بود، پیمان مشاور بود و همیشه در همه کارهایم مشاور بوده و خواهد بود. مثل یک دوست و همکار همیشگی و ثابت است. بارها به لوکیشن آمد. برای انتخاب محمد به اولین کسانی که فیلم بازیاش را نشان دادیم پیمان و محراب بودند. اما قضیه «شمعدونی» این بود که یک داستان پیوسته داشت و داستان پیوسته را نمیشود چند نفر بنویسند. آنها هر دو مشغول کار بودند و به همین خاطر من و ایمان صفایی آن را نوشتیم. در آینده هم قرار است فیلم سینمایی «پژمان»را پیمان قاسمخانی بسازد و سریال «پژمان ۲» را محراب کارگردانی کند. این به معنای اختلاف بین ما نیست، به معنی این است که ما خیلی خیلی با هم دوست و نزدیکیم.
بعد از پژمان که انتظارات را خیلی بالا برد، چرا سراغ «شمعدانی» رفتید؟
صحت: من به فضای خانوادگی همیشه علاقمند بودهام. «چارخونه» که کار اولم بود و کمتر از بقیه کارهایم دوستش دارم، «ساختمان پزشکان» و «شمعدونی» همه فضای خانوادگی داشتند.
چرا همچین خانوادهای را برای روایت قصه انتخاب کردید؟ یک بخشی از انتقادات به این سریال این پرسش است که این خانواده ایرانی که دارد به تصویر کشیده میشود چقدر ما به ازای بیرونی دارد؟
صحت: همیشه میشنویم طنز باید غیر از شوخی کردن، زوایای نادیده را نشان دهد. این که آدم در قالب طنز بر روی زشتیها، کژیها و کاستیها نورافکن بیندازد تا آدمها آن را ببینند و از آن فاصله بگیرند یکی از رسالتهای اصلی کار طنز است. یا میگویند طنز باید انتقاد کند، گله کند و ایرادها را نشان دهد و غیر از خندیدن، مخاطب را به فکر بیندازد. بر همین اساس ما خانوادهای طراحی کردیم که شیرین باشند، قصه داشته باشند و آدمهای پاک طینت و خوش نهادی باشند که در گرفتاریها به داد هم میرسند. خانوادهای که قهر و آتشی، بیم و امید و مهربانی و نامهربانی دارند اما در نهایت یک خانواده هستند. این کار قرار نیست کسی را موعظه و نصیحت کند قرار است آسیبهای اجتماعی را نشان دهد تا بالاخره به انجام ندادن بعضی از کارها منجر شود.
به نظرم این اولین بار است که میبینیم در یک سریال آدمها خودشان را سانسور نمیکنند. مشکلات، احساسات، ناراحتیها و همه چیز را به راحتی نشان میدهند و در فکر پنهان کردنش نیستند. این در تلویزیون خیلی کم اتفاق افتاده بود. یعنی به نهاد خانواده با تمام ارزشهایش در تلویزیون خیلی اغراقشده پرداخته شده بود. ما همیشه با مادرهای فداکار، بچههای سر به راه و خانواده دلسوز روبرو بودیم. در «شمعدونی» این اتفاق نمیافتد. درست است که در لایه زیرین همه با هم خوبند و همدیگر را دوست دارند ولی این دلیل نمیشود که اختلاف نظرها را پنهان کنند. به گمانم این سریال دارد همه این باید و نبایدهای باسمهای را به چالش میکشد.
صحت: ببینید! در فامیل ما عروسیهای خیلی زیادی بود اما قبل از عروسی دعوا میشد. نصف فامیل قهر کرده و میرفتند. نه یک بار و دو بار. بارها و بارها. بعد دیدهام وقتی یک نفر فوت میکند دوباره همه جمع میشوند و مجلس ختم تبدیل میشود به مجلس آشتیکنان. یعنی عروسی و شادی باعث جدایی میشود، اما مرگ دوباره آدمها را به هم وصل میکند.با این حال بارها دیدهایم که اعضای فامیل ممکن است در شادی تنهایمان بگذارند اما وقتی غمی پیش میآید همه خودشان را میرسانند. همان طور که عطا و هوشنگ با هم اینطور هستند. پناه عطا خانه هوشنگ است و هوشنگ هم هیچ وقت او را تنها نمیگذارد حتی با این که خیلی نق میزند. اینها بازتابی از رفتارهای ماست ولی خیلیها از ما ایراد میگیرند که چرا عرشیا بیادب است؟ همه ما این روزها با بچههایی مواجه شدیم که در عین دوست داشتنی بودن اذیت میکنند. این که مدام در برنامههای کارشناسی میگویند الان دوره فرزند سالاری است و مادر و پدرها به غلط فکر میکنند بچه هر چه گفت باید انجام داد حرف درستی است. خب این «غلط» باید یک جایی نشان داده شود یا نه؟ وقتی ما توی میهمانیها روی کارت یا با پیامک مینویسیم که لطفا از آوردن اطفال خودداری کنید به فکر خواب بچهها که نیستیم! به فکر میهمانی خودمان هستیم چون میآیند و میهمانی را نابود میکنند. خب بگذارید این را ببینیم. این که بچهها را از این کلاس به آن کلاس میبریم و پزش را هم میدهیم، همه بلدیم .همان طور که شیرین این کار را میکند ولی آن ایرادها را نمیبینیم. خب این بچه لوس باید یک جایی دیده شود، این همان تلنگر است. این همان آژیر است. خیل عظیمی از فیلمها و سریالها وجود داشته و دارد که بچههایی که در آن بازی کردهاند نه نقششان و نه بازیگرشان به یاد هیچ کس نمانده است. خود همین عرفان ما چندین سریال قبل از «شمعدونی» بازی کرده، شما کدامش را به یاد میآورید؟ چون با بچهها مثل اشیاء برخورد کردهاند فقط برای این که شکل خانواده حفظ شود. ولی این بچه را همه میبینند چون مشابهش دیده شده. البته ما در طنز اغراق میکنیم ولی کدام ما بچه بیادب دوست دارد؟ هیچ کس خوشش نمیآید، پس ببینید که بچه بیادب چه معضلاتی میتواند داشته باشد. در این خانواده اگرچه همه از عرشیا حمایت می کنند اما همه مدام گوشزد میکنند که خانم شیرین، آقای عطا این بچه بیتربیت است. و اگر طنز رسالتی دارد، باید این زشتیها را نشان دهد. یعنی هیچ خواهر شوهر و عروسی با هم مشکل ندارند؟ میدانم تکراری شده ولی این اختلافها هنوز هست ما میخواستیم آینهای روبروی جامعه بگیریم. آینهای که ما در آن بزرگنمایی میکنیم. جالب است همه این مشکلات را دیدهایم اما میگویند نباید اینها را نشان دهید. خیلی خوب! چشمانمان را میبندیم. اسم مشاغل مختلف را نباید بیاوریم، شهرهای مختلف، مکانهای مختلف، قومیتهای مختلف … به هیچ کدام نباید اشاره کرد. فکر میکنید خودمان حواسمان نیست که اداره محل کار عطا و مشیری هیچ هویتی ندارد؟ نه، حواسمان بود ولی دیدیم هر چه بگذاریم بعدا دردسر میشود. حتی نگران کارواشدارها بودیم و گفتیم عطا کارش این نیست، آن را اجاره کرده. حتی از متصدیان آسانسور هم میترسیدیم و نگران بودیم که اعتراض کنند. برای بچه نگرانیم، برای زن، مرد، شغل … برای همه چیز نگرانیم چون اینها را توهین میبینند و اصلا انگار حواسشان نیست که این یک کار نمایشی است. طنز باعث میشود که ما به نادرستیها فکر کنیم. من الان وقتی عرشیا را میبینم بیشتر به پسر خودم دقت میکنم که آیا وقتی دارد حرف میزند به طرف مقابل احترام میگذارد؟ چرا در کارهای خارجی خیلی چیزها را میپذیریم؟ چرا همین روابطی که اینجا به نظرمان خیلی عجیب و غریب میآید در سریالهای خارجی به راحتی میبینیم و قبول میکنیم؟ کانال ماهواره را انتخاب میکنیم و با خونسردی به تماشای عجیبترین روابط، دیالوگها و اتفاقات مینشینیم. ما که هیچ خط قرمزی را رد نمیکنیم پس چرا عدهای معترضند؟ در سریال ما آدمها به هم دروغ میگویند ولی به سرعت دروغشان معلوم میشود. آبرویشان میرود، سرزنش میشوند، نتیجه نمیگیرند. خبرچینی و سخنچینی میشود ولی بلافاصله دست سخنچین رو میشود و او را شرمسار میکند. آدمها از اشتباهات و بدیهایشان خیر نمیبینند. توی سریال خارجی طرف وکیل است ما هم میبینیم و اصلا فکر نمیکنیم که همه وکیلهای جهان این شکلی هستند. اما اینجا با پزشکان شوخی کنند همه معترض میشوند. باورتان نمیشود ما سر اسم انیشتن که روی گربه گذاشتیم با اعتراض مواجه شدیم که چرا به او توهین کردید؟ آیا کسی در جهان وجود دارد که بتواند به انیشتن توهین کند؟ ما داریم با آدمهایی شوخی میکنیم که گربه و ماشین و ماشین لباسشویی و کولهپشتیشان هم اسم دارد. اشکالی هم ندارد، این فقط یک شوخی است. ما آمدیم و یک اسمی را انتخاب کردیم که گفتیم مطمئنا دیگر همه میفهمند یک شوخی است و رفتیم فضای مجازی را نگاه کردیم دیدیم خود آلمانیها و آمریکاییها با انیشتن مدام در حال شوخی کردن هستند. چرا؟ چون دوستش دارند. ما وقتی با دکتر ظریف شوخی میکنیم به این خاطر است که او را دوست داریم. این خیلی ساده است.
میرعلمی: مثلا به من گفتند این زیبا چه جور شخصیتی است؟ گفتم او آدمی است که هیچ چیز برای پنهان کردن ندارد. آنقدر رو و صادق است که در لحظه حرفش را میزند و هیچ سیاستی پشت کارهایش نیست. این آدمها هیچ چیز پنهان کردنی از هم ندارند. مثلا همین سعید یک جوان امروزی را نشان میدهد که اصلا با دروغ میانهای ندارد. حتی جلوی دروغ گفتن پدرش را هم میگیرد. کدام یک از شخصیتهای سریال به غیر از شیرین از کارهای زشت عرشیا حمایت کرده؟ همه دارند نسبت به بیتربیتی او واکنش نشان میدهند. چرا؟ چون طنز باید همین چیزها را نشان دهد. چون کمدی همیشه به جامعه منتقد بوده سریعا هم باعث ایجاد واکنش میشود. ما آینهای گذاشتیم در برابر آدمهایی که دقیقا خودشان به این شکل هستند. آنها ناگهان با خودشان مواجه میشوند و واکنش نشان میدهند.
صحت: من فکر نمیکنم هیچ کجای دیگر این مدلی باشد که هر چیزی را به عنوان توهین تلقی کنند. مثلا «در حاشیه» یک داستان درباره پزشکهاست. پزشکان میآیند و میگویند به ما توهین شده! خب آدم میتواند آن سریال را دوست داشته باشد یا نداشته باشد ولی این که بگویند داری توهین میکنی دیگر از آن حرفهاست. کمدی در وهله اول باید بخنداند دیگر. شما آدمهایی را تصور کنید که هیچ عیب و مشکلی ندارند. مردها نه زن ذلیلند نه ترسو و بزدل. زنها هیچ مشکلی ندارند، همه موفق و تحصیلکرده. بچهها هم خیلی مستقل و باادب. کسی کوچکترین حرف اشتباهی نمیزند. کسی کوچکترین دروغی که منجر به آسیب بشود نمیزند، کسی از روی صندلی نمیافتد چون آن هم لودگی محسوب میشود. در یک مدینه فاضله زندگی میکنند که واقعا هم وجود ندارد. قرار است به کجای این دروغ بزرگ (چون همچین چیزی که واقعا وجود ندارد) بخندیم؟
محمد نادری: به نظرم با این شرایط اصلا قصه پیش نمیرود و درام شکل نمیگیرد. سروش راست میگوید اگر همه با هم مهربان و خوب باشند چه اتفاقی میافتد؟ چند وقت پیش داشتم با یکی از دوستانم صحبت میکردم گفتم شما حساب کنید، پدر معتاد، ازدواج دوم، مادر بیسواد و اطلاعاتش در حد اطلاعات وایبری، تازه به دوران رسیده، خب اگر از این پدر و مادر یک بچه مودب داشته باشیم، باعث تعجب است. آن وقت به سروش نمیگویند شما شخصیتپردازی بلد نیستی؟
صحت: اگر بنیان خانواده سست باشد، اعتیاد در میان باشد و آدم با سواد و با فرهنگی نباشی بچهات بهتر از این در نمیآید. طنز باید زاویهها و معضلاتی را نشان دهد که کمتر دیده میشود ولی ما با ترس و لرز به سراغ موضوعات میرویم. مثلا ماجرای اختلاسمان را از یک جایی جمع کردیم چون میترسیم حرف بزنیم. آقای ایزدی وقتی با چند مقام حرف میزد ما میترسیدیم. اتفاقا تا الان بهترین واکنش از طرف بزرگان سیاسی بوده است که اصلا معترض نشدند ولی ما خودمان، خودمان را یک بار در مرحله متن سانسور کردیم، یک بار در مرحله اجرا سانسور کردیم و دو ورژن گرفتیم، یک بار موقع پخش از ترس بعضی چیزها را درآوردیم. بعد اصلا شخصیت دایی را فرستادیم برود. گفتیم دیگر رویمان را زیاد نکنیم. الان مشغول نوشتن کار بعدی با ایمان صفایی هستم و مدام میگویم خدایا با این که فلان گروه یا بهمان قشر ناراحت میشود. اسم کارمان را میخواستیم بگذاریم «لیسانسهها» الان سر اسم نگرانم که لیسانسهها ناراحت نشوند.
رویا میرعلمی: به من زنگ میزنند و میگویند شما به دختران مجرد توهین کردید. از او میپرسم هیچ کس در این مملکت تنها نیست؟ و قشنگ نیست که این آدم میخواهد این قدر صادقانه تنهاییاش را پر کند؟ بعد میگویند پس چرا شما رفتید و قشر آسانسورچیها را انتخاب کردید؟ خب ما میخواستیم غیر مستقیم یک آموزش بدهیم که اصلا اختلاف طبقاتی مهم نیست، انسانیت مهم است.
صحت: یک چیزی که برایم جالب است این است که وقتی «ساختمان پزشکان» را میساختیم، کاراکتر شقایق دهقان در نظرسنجی محبوبترین شخصیت طنز ۱۵ سال اخیر شد. ولی آن موقع که پخش میشد ما کلی شکایت داشتیم که چرا یک زن را این قدر خنگ نشان دادید؟ در همین خبرآنلاین کلی کامنت با این مضمون بود. خب این توهین به زنان نیست. او فقط یک زن است. یک آدم، یک تیپ. الان هم میگویند چرا این مرد دست و پا چلفتی است؟ چرا این قدر راحت عذرخواهی میکند؟ چرا آن یکی این قدر زن ذلیل است؟ شما به مردها توهین کردید. ای وای خدایا!!! چرا هیچ کس حواسش به آتنه فقیه نصیری نیست که چقدر فهمیده و مشکلگشاست؟ خب پس چه جوری موقعیت طنز درست کنیم؟ با کی؟ با چی؟ جالب است بدانید ما الان بازخوردهای مثبت زیاد میگیریم ولی کلی هم کامنت منفی و عصبانی داریم که فکر میکنند با یک برنامه آموزشی طرف هستند نه طنز. ولی آنهایی که تعریف میکنند یک بار میآیند و میگویند کار خوب است و دست شما درد نکند، اما آنهایی که دوست ندارند و یا بدشان میآید هر شب کامنت میگذارند. این خیلی عجیب است که یک نفر کاری را دوست ندارد و مثلا هفده شب هم آن را میبیند. خب میتوانی نبینی! چطور ممکن است وقتی یک چیزی این قدر ناراحتش میکند باز هر شب نگاهش کند؟ بعد هم کلی سریال ساخته میشود که بودن و نبودنشان یکی است. دیده نمیشوند. به قول یکی از دوستان میگفت هی توی خیابان به من میگویند چرا دیگر بازی نمیکنی؟ من میگویم بابا من الان دو ماه است که هر شب روی آنتن هستم. اما کسی ندیده. کاری که دیده میشود آدم میتواند دوست داشته باشد یا نداشته باشد ولی این که بخواهد علیهاش جبههای بگیرد و حرفهایی را که به عنوان اصول پذیرفتهایم را زیر پا بگذاریم راستش خیلی آن را نمیفهمم. به نظرم با این شرایط کار دارد برای گروههای طنز هر روز سختتر میشود. برای همه ما دارد کار طنز سختتر میشود با وجود این که اقبال به کار طنز خیلی زیاد است. میخواهم بگویم این همه خشم و عصبیت را در کسانی که کار را دوست ندارند نمیفهمم.
آقای نادری شما هم بازخورد منفی داشتهاید؟
نادری: والا جالبش این است که من اصلا بازخورد منفی نداشتم. اما در مجموع به نظرم اتفاق وسیعتری دارد میافتد که فقط منحصر به «شمعدونی» نیست که آن به نظر من شاید دلیلش این است که فضای مجازی یک نوع تریبون مجانی در اختیار همه ما قرار داده که بدون مسئولیتپذیری به راحتی اظهارنظر کنیم. به گمانم باید جامعه شناسان این موضوع را تحلیل کنند. این ابراز نظر خیلی هم خوب است و ما کارکردهای مثبتی از آن میتوانیم ببینیم اما یک بخش دیگرش در فرهنگ ما این شده که من اگر نظر منفی ندهم و اعتراض نکنم و حرفی نداشته باشم انگار وجود ندارم. من حرف میزنم و اعتراض میکنم، پس هستم! خیلی از اکانتها در شبکههای اجتماعی هیچ هویتی ندارند. انگار آدمها پشت آنها پنهان شدهاند و فقط یک حضور مجازی دارند. به نظرم پرداختن به این موضوع بحث مهمی است.
صحت: وقتی مسی میآید به ایران گل میزند میبینید چه اتفاقی میافتد؟ خب اعتراض به چی؟ طرف فوروارد تیمش است. کارش را انجام داده و اتفاقا قویترین فوروارد دنیا هم هست. مسئولیتش گل زدن است. خیلی هم عجیب نیست که بتواند به ایران گل بزند. تیم ایران قهرمانانه جنگیده، به بهترین شکل یک بازی تاریخی کرده، دقیقه نود بهترین فوروارد جهان به او گل زده، بعد به او فحش میدهیم. نمی گوییم ایران عالی بازی کرد، میآییم فحش رکیک عجیب و غریب به مسی میدهیم آن هم به خاطر کاری که باید انجام میداده.
نادری: اصلا صفحهاش نابود میشود.
صحت: آخر روی چه حسابی؟ اگر قرار باشد مسی برای هر گلی که میخواهد بزند با چنین واکنشی روبرو شود چه اتفاقی میافتد؟
نادری: بله و واقعا بحث من این معضل است. اصلا بحثم درباره «شمعدونی» نیست چون واقعا فقط کامنت مثبت گرفتم منتها باید به این موضوع واقعا رسیدگی کنیم. هیچ کجای دنیا این اتفاق نمیافتد.
صحت: شما الان عرفان را دیدید؟ بچه از این مودبتر دیدهاید؟ او دارد نقشش را به بهترین شکل بازی میکند. چند تا سریال قبلا بازی کرده بود؟
پدر عرفان: سه سریال. «زمانی برای عاشقی»، «خانه اجارهای» و … حالا پیرو صحبتهای شما اگر اجازه دهید یک مورد را مطرح کنم. دیروز به ما وایبر یکی از دوستان پیام داد دقیقا نقش عرشیا مثل برادرزاده من است. خبرچینیها و بیادبیهایش درست مثل اوست.من یاد شما افتادم!
صحت: یکی از دوستان میگفت پدربزرگ من همیشه از دست بچههای برادرم شاکی بود ولی بعد از دیدن سریال شما کلی امیدوار شده است. چون میبیند که بچههای این جوری جاهای دیگری هم هستند و سریال شما را برای این نگاه میکند که بفهمد با این بچهها چطور باید برخورد کند؟
شما آقای برزین بابت نقش عرفان در سریال «شمعدونی» برخورد بدی ندیدهاید؟
پدر عرفان: نه خیلی مثبت بوده است. ضمن این که این بچهها وجود دارند و باید دیده شوند تا فکری به حال تربیتشان بکنیم.
صحت: به نظرم این سریال باعث شده که والدین به کارهای بچهها دقیقتر نگاه کنند. درست این است که رفتار عرفان شبیه نقشی که در سریال ما بازی میکند، نباشد. همان روزهای اول کار آقای برزین به من زنگ زدند و گفتند تنها تاکید ما این است که عرفان، عرفان بماند و به عرشیا تبدیل نشود. من یک جلسه مشترک با عرفان گذاشتم و به او گفتم تو به عنوان یک بچه فوق باهوش حواست به این باشد که این نقش توست و شخصیت اصلی تو با این نقش متفاوت است. از او یاد بگیر که چه کارهایی را نباید انجام دهی و آنقدر این کار را خوب انجام داد که همه ما متعجب شدیم. یعنی یک پسر بسیار دوستداشتنی که ناگهان به یک وروجک مهارناپذیر تبدیل میشد و بعد تا کات میدادیم دوباره همانی میشد که بود. (الهه خسروی یگانه/ خبرآنلاین)
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد