ماجرا زمانی بغرنج میشود که یکی از طرفین برای اینکه نشان دهد جلوی همسرش کم نمیآورد، مقابله بهمثل کرده و با اینکار کوره آتش اختلاف را تندتر میکند. بازی دو سر باختی که جز از بین بردن صمیمیت و عشق بین همسران، نتیجه دیگری در پی ندارد.
لجبازهایی که عاشق هم هستند!
زن جوان وقتی مقابل مشاور دادگاه خانواده تهران مینشیند، میگوید: تنها چند ماه بود که عقد کرده بودیم و احساس خوشبختی میکردیم. اما یک اتفاق همه چیز را تغییر داد. زمانیکه یکی از دوستان مادرم آمد و گفت که علیرضا قبل از اینکه به خواستگاری من بیاید، خواستگاری یکی از دوستانم رفته، اما به من دروغ گفته بود. روز خواستگاری گفته بود که خواستگاری هیچ دختری نرفته و من اولین دختری هستم که به خواستگاریاش آمده است. تا قبل از این خوشحال بودم که تنها زنی هستم که توجه علیرضا را به خودش جلب کرده است، اما حالا دست همسرم برایم رو شده بود. به او زنگ زدم و گفتم چرا دروغ گفتی؟ چرا با احساساتم بازی کردی؟ اولش انکار کرد، اما وقتی اسم کسی که خبر را به من داده بود آوردم، دیگر جوابی نداشت. از همانروز لج و لجبازیهایمان شروع شد و هر طور که میتوانستیم همدیگر را آزار میدادیم. اوضاع طوری شده بود که هیچکدام در مقابل خواستههایمان کوتاه نمیآمدیم. شاید الان فکر کنید ما از هم متنفریم، امااینطور نیست و بهشدت همدیگر را دوست داریم و دلمان نمیخواهد حتی حالا که کارمان به دادگاه خانواده کشیده شده از هم جدا شویم. تحمل دوری از هم را نداریم ولی هیچکدام نمیخواهیم از موضع خود کوتاه بیاییم. بدجور با هم درگیر شده بودیم و برای انتقام، اگر میفهمیدیم طرف مقابل نسبت به موضوعی حساس است، دست روی همان موضوع میگذاشتیم. خانوادههایمان که در جریان بحث و لجبازیهایمان بودند سعی کردند وساطت کنند تا موضوع ختم به خیر شود. اما حرف، حرف خودمان بود و حتی یک قدم هم از موضع خودمان عقبنشینی نکردیم.
آنها هم از دست ما خسته شده بودند. هر روز سر مسائل بسیار ریز و بیاهمیتی با هم جرو بحث میکردیم. دوست نداشتم او به من زور بگوید و برای همین جلویش میایستادم. من و او طاقت نه شنیدن را نداریم و اگر چیزی بخواهیم طرف مقابل باید قبول کند. یکی از مواردی که باعث لج و لجبازیمان شد این بود که علیرضا به من گفته بود تو باید هر روز زنگ بزنی و حال مادرم را بپرسی. من هم گفتم اول تو باید بزنی و اگر زدی من هم میزنم، نزنی نمیزنم. هیچوقت هم این اتفاق نیفتاد و هر دو منتظر بودیم تا اولین تماس توسط طرف مقابل باشد. جالب اینکه همیشه میگوید من کار خودم را میکنم و با حرف و خواست بقیه هم نظرم را عوض نمیکنم حتی تو که زنم هستی. میگوید اگر اخلاق و رفتارت را عوض کنی من هم عوض میشوم. تصمیم گرفتم علیرضا را ادب کنم و برای همین مهریهام را به اجرا گذاشتم و همین مساله باعث شد تا بیشتر از قبل با هم درگیر شویم و حتی کار به جنگ لفظی بین دو خانواده هم کشیده شد. مهریه را که اجرا گذاشتم، درخواست طلاق هم دادم. اما این درخواست واقعی نبود و نه من و نه علیرضا دوست نداریم از هم جدا شویم، اما به روی هم نمیآوریم. شوهرم وقتی متوجه دادخواست من شد، گفت طلاقت نمیدهم برو هر کاری دوست داری انجام بده.
اولین کاری که انجام دادم این بود که دادخواست تهیه مسکن دادم و گفتم تصمیم دارم بدون گرفتن مراسم عروسی مستقل شوم و حالا از شوهرم میخواهم در بهترین نقطه شهر خانه بگیرد. علیرضا هم قبول کرد. اما میدانید چه کار کرد؟ رفت و یک خانه کوچک قدیمی در یکی از مناطق جنوبی تهران خرید. او وضعیت مالی خوبی دارد و بهراحتی میتواند خانهای که میخواهم برایم تهیه کند.
من هم از لجم وسایلم را جمع کردم و همراه با مادرم و با همان لباسی که تنم بود، به خانه شوهرم رفتم. خندهدار این بود که وقتی دید به خانه آمدهام حسابی جا خورد و فکر کرد حکم جلبش را گرفتهام و بهخاطر ندادن مهریه میخواهم او را به زندان بیندازم.
چهره علیرضا یادم میآید خندهام میگیرد که چطور ترسیده بود. آنقدر ترسیده بود که به بهانه مهمانی به خانه دوستش رفت. شب که به خانه آمد رفتارش عادی نبود و من هم از ترس به پلیس زنگ زدم و او را بازداشت کردند و بردند.
لیلا حسینزاده / تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد