بلبل؛ مرد عشقهای ناپایدار
بلبل عاشق است. گرد گل میگردد و عمرش را به پای خواندن برای او میگذارد. او نمیتواند از گل دل بکند. وقتی به دعوت هدهد با سفر به بارگاه سیمرغ روبهرو و از سختیهای راه مطلع میشود، عشق گل را بهانه میکند و از رفتن سر باز میزند.
بلبل در منطقالطیر، نماینده انسانهایی است که فریب مظاهر دنیایی را خورده و عمر خود را به پای عشق مظاهر ناپایدار دنیا سپری کردهاند. در این دنیا هنوز بلبلهای بیشماری زندگی میکنند که عمر خود را به پای عشقهای به قول مولانا رنگی میگذرانند. بنده پول و ثروت و مقام میشوند و دل به این جهان گذرا میبندند.
طوطی؛ ظاهرپرست
طوطیها همیشه در ادبیات ما بودهاند؛ از حکایات مولانا و عطار گرفته تا اشعار حافظ و ... . طوطی در منطقالطیر زاهد ظاهربینی است که نه به وصل خداوند، بلکه به بهشت میاندیشد و بیش از این هم پاداشی نمیخواهد. او در برابر دعوت هدهد میگوید که نمیخواهد جانش را به خطر بیندازد و به دیدار سیمرغ برود و همین که بتواند چشمه خضر را پیدا کرده و اندکی از آن بنوشد برایش کافی است. او هر چند پشت میلههای قفس که این جهان است، زندانی میشود، اما حاضر نیست پا در مسیر درست بگذارد. طوطی، همان زاهد ظاهرپرست شعر حافظ است که از حال عارفان و خداجویان آگاهی ندارد.
طاووس؛ خودشیفتهای در انتظار پاداش
طاووس که در بهشت زندگی میکرده و با هبوط حضرت آدم به این کره خاکی آمده، اصل خود را از بهشت میداند و به زیباییاش مغرور است. او با خود شیفتگی مدام از زیباییهای خود میگوید و بیان میکند که منتظر است دوباره به بهشت یعنی همان جایی برگردد که روزگاری در آن به دور از هر گزندی خوش و خرم زندگی میکرده است. در ادبیات عرفانی فارسی بارها شاهد بودهایم که زیبایی بندی بر پای آدمی شده است. طاووس منطقالطیر هم قربانی زیباییاش میشود. جمالش بندی میشود بر پایش و او را از حرکت به سوی سیمرغ باز میدارد.
کبک؛ ثروت پرست
او هم نزد سیمرغ نمیرود. چرا؟ چون پایش در گل گیر کرده است. نه این که فکر کنید واقعا این اتفاق افتاده است. آنطور که خودش روایت میکند، پایش در گل گوهر گیر کرده است. او اسیر طلا و سنگهای گرانقیمت است. این عشق تا حدی بر او غلبه کرده که نمیتواند از آن دست بکشد و راهی سفر دیگری شود. او گوهرهای قیمتی را ارزشمندترین چیز زندگیاش میداند و روزگار را با اندوختن آن میگذراند. بنابراین کبک ثروتاندوز داستان ما میماند و به بارگاه سیمرغ نمیرود.
باز؛ اسیر دست شاه
باز در گذشته روی دست پادشاهان جا داشته است. او را در شیوههایی که هنوز هم با عنوان کله داری از آن یاد میشود، تربیت میکردهاند تا اهلی شود و روی دست شاه بنشیند، آنها را در شکارها همراهی کند و همچنین نمایشگر قدرت شاه باشد. باز قصه عطار هم از تلاش دائمی برای نزدیکی به شاه گفته و به این موضوع میبالد. او حاضر است هر کاری بکند تا به حکومت و مرکز قدرت نزدیک باشد. باز در این داستان، نماد درباریانی است که میکوشند به پادشاه نزدیک شوند و این نزدیکی را به هر قیمتی حفظ کنند.
بط؛ مدعی داشتن کرامات خاص
در میان عارفان و صوفیان ایرانی همیشه بر سر انجام امور خرق عادت و کرامت بحث و جدل فراوان بوده است. بط یا به زبان امروزی ما مرغابی که عطار روایت میکند، مدام در آب است و غسل بهجا میآورد. او خود را پاک از هر گناه و بدی میداند و مدام از کراماتش حرف میزند. روی آب میایستد، سجاده بر آب میافکند و روی آب نماز میخواند. بط در این داستان، نماد زاهدان و عابدان و صوفیانی است که با آب و طهارت سروکار دارند و مدعی کرامت و خوارق هستند. این دسته افراد همیشه از سوی عارفان حقیقی مورد نقد واقع میشدهاند.
همای؛ پادشاهنشان لافزن
همای هر چند میگوید عزلتنشین است، اما با غرور وارد صحنه داستان میشود. از همت بلندش میگوید؛ از این که بالانشین است و شاهان همه از لطف او و حضور زیر سایه او توانستهاند به شاهی برسند. او که سخت دچار خود بزرگبینی است، سیمرغ را یار مناسبی برای خود نمیداند و میگوید ترجیح میدهد به خسرونشانی یا همان اعطای پادشاهی مشغول باشد و راهی سفر دور و دراز قله قاف نشود. همای در این داستان، نماد مردم لافزن و متکبر است که خود را والا نشان میدهند.
کوف؛ عزلتطلب
شاید او را با این نام نشناسید، اما اگر بگوییم جغد، ذهن همه میرود به سمت موجودی که روزها میخوابیده، شبها بیدار بوده و از نظر قدما منحوس بوده است. او در منطقالطیر نزد دیگر مرغان میرود و میگوید که از همه دنیا خرابهای را انتخاب کرده و در آن زندگی میکند. او نماد مردم گوشهگیر و انزواطلب است و معتقد است عشق به سیمرغ و قدم نهادن در راه رسیدن به او کار مردانه و دشواری است که بیشتر به افسانه شبیه است. از این رو هر کسی از پس این کار برنمیآید.
بوتیمار؛ تنگچشم بخیل
نام دیگرش غمخورک است. بوتیمار در افسانههای ادبیات فارسی به تنگچشمی و بخیلی آوازه دارد. مشهور است که بوتیمار همیشه در تشنگی به سر میبرده، اما آن هنگام که به رودخانه و دریا میرسیده، چه غم بسیار میخورده که مبادا آب دریا تمام شود و او از تشنگی بمیرد. به همین علت آب نمیخورده است. این پرنده در منطقالطیر هم نماد مردم خسیس و لئیم است. خودش میگوید حاضر نیست از مقابل دریا تکان بخورد. مقابلش مینشیند و اگر قطرهای از آب دریا کم شود، دچار عذاب میشود.
صعوه؛ چاهنشین
صعوه، نوعی گنجشگ کوچک و نمادی است از مردان ضعیف و عاجزی که تحمل سختی را ندارند. او میگوید خیلی ضعیف است و هیچ زور بازویی ندارد. تاکید میکند حتی از یک مورچه ضعیفتر است و توان سفر به بارگاه سیمرغ را ندارد. بنابراین ترجیح میدهد در جایی که هست، بماند و مثل همیشه در چاهها روزگار سپری کند. من اگر به راه منزل سیمرغ بیفتم یا میمیرم یا میسوزم. بنابراین در راه محال پا نمیگذارم و سمت درگاه او حرکت نمیکنم.
زینب مرتضاییفرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
جای این موضوع در کتب ادبیات دوره دبیرستان خالی است.