آنها الفبای عاشقی را حفظ هستند و آرامآرام به دانشآموزان خود یاد میدهند. قلبشان میلرزد اگر برای یکی از بچههایشان اتفاقی پیش بیاید.همه تلاش و توانشان را برای دانشآموزان میگذارند که یاد بگیرند. نه فقط درس که راه و روش معرفت را یاد میدهند. اگر مشکلی برای یکی از شاگردانشان پیش بیاید، سعی میکنند موضوع را پیگیری کنند؛ نه از سر مسئولیت و وظیفه که به خاطر عشق به دانشآموز .
بسیاری از آنها حتی برای آینده دانشآموزان از جان و آینده خود بدون کوچکترین چشمداشتی میگذرند. بسیارند معلمانی که جان خود را فدای دانشآموزان کردهاند. درباره آنها زیاد خواندهایم و شنیدهایم اما هرچه تکرار شود، باز هم کم است. اوج عشق معلم را فقط دانشآموزی درک میکند که با دستان معلم خود از مرگ حتمی نجات پیدا کرده است.
تراشیدن سر برای ماهان
پسرک تنها دلخوشیاش مدرسه و بازی با دوستانش بود. فقط هشت سال داشت اما به اندازه هشتاد سال درد و سختی کشیده بود. بیماری ناشناخته، بدنش را ضعیف کرده و روابط اجتماعیاش را تحت تاثیر قرار داده بود. بیماری نه فقط سلامت جسم و بازیهای کودکی، بلکه موهایش را هم از او گرفته بود.
یکسال و نیم است، رنج میبرد و از وقتی دکترها دارویی برایش تجویز کردند و خورد، موهای سر و صورتش ریخت. درد ماهان تنها خودش نیست. خواهرش دریای 13 ساله نیز به بیماری دیابت مبتلاست و از آن رنج میبرد.
پسرک روز به روز از نظر جسمی و روحی ضعیفتر میشد تا اینکه فداکاری معلم، روحیهاش را ترمیم کرد.
معلم ماهان برای اظهار همدردی با شاگردش و جلوگیری از افت شدید تحصیلی، موهای سرش را از ته زد و به شکل ماهان درآمد و به شاگردانش گفت: موهای سر من و ماهان در زمستان به دلیل حساسیت میرود و در بهار هنگام رویش گلها و شکوفه درختان از نو رشد میکند.
اقدامات معلم در رسانههای داخلی و خارجی به چشم آمد و او معروف شد. معلم فداکار برای شهرت این کار را نکرده بود، اما همین معروف شدن و باخبر شدن مسئولان از ماجرا باعث شد دانشآموز بیمار مورد حمایت دولت قرار گیرد تا جایی که این معلم در یکی از مصاحبهها اعلام کرد: استاندار کردستان با اظهار همدردی با این خانواده، آمادگی دولت را برای هرگونه کمک و حمایت از این دانشآموز بیمار اعلام کرد.
آتش در کلاس
باد وزید. هوا سردتر از آن بود که کودکان بتوانند بدون وسیله گرمایی سر کلاس درس بنشینند. بخاری کلاس روشن بود و دانشآموزان کلاس دوم مدرسه در روستای بیجارسر آرامآرام درس میخواندند.
باد شدیدتر شد. بخاری روشن بود و دانشآموزان همچنان درس میخواندند. باز هم باد شدیدتر شد. بخاری آتش گرفت و دانشآموزان جیغ کشیدند و فرار کردند. در کلاس همهمه شده بود و تنها کسی که میتوانست اوضاع را آرام کند، آقا معلم بود. او که دید اوضاع وخیم است، بسرعت دانشآموزان را از کلاس بیرون آورد. آخرین کودک را از کلاس بیرون آورده بود که در بسته شد و او در کلاس گیر افتاد. آتش زبانه میکشید. معلم میسوخت. تلاش کرد در را باز کند و بالاخره بعد از مدتی توانست از کلاس خارج شود، اما تمام بدنش سوخته بود.
او در جریان این حادثه بشدت مجروح شد. شدت جراحات به حدی بود که 17مرتبه تحت عمل جراحی قرار گرفت. حسن امیدزاده، سرانجام در 28 تیر 1391، در 58 سالگی (15 سال پس از واقعه آتشسوزی) و بر اثر عوارض و عواقب ناشی از سوختگی، در بیمارستانی در شهرستان فومن درگذشت.
نام مدرسه محل حادثه به «معلم ایثارگر، حسن امیدزاده» تغییر کرد. او همچنین نشان لیاقت از ریاستجمهوری وقت ایران دریافت کرد که توسط آموزش و پرورش به وی اهدا شد.
مرگ در میان سیلاب
ساعت 8 و 30 دقیقه بود و هوا بارانی. بر اثر بارش شدید باران در جاده خرمآباد ـ پلدختر، حرکت ماشینها بسیار سخت شده بود و احتمال خطر هر لحظه بیشتر میشد. در همین اوضاع، دو خودروی سواری ـ که یکی پژو با چهار سرنشین و دیگری پراید با سه سرنشین بوده ـ دچار حادثه شدند. همه سرنشینان خودروی پراید که یک معلم و دو دانشآموز بودند، داخل رودخانه افتادند و جان باختند.
معلم نگران پای دانشآموزش بود. پای دانشآموز بشدت آسیبدیده بود و معلم میخواست او را به بیمارستان برساند تا بتوانند آن را معالجه کنند. آقای معلم میخواست اوضاع را بهتر کند. میخواست همه چیز جوری باشد که همه خوشحال شوند. میخواست حال دانشآموزش خوب باشد اما همه چیز جور دیگری رقم خورد. جانش را به خاطر خوب شدن اوضاع از دست داد .
خانم معلم فداکار
دانشآموزان برای برگزاری اردوی سالانه خود همراه معلمان و رئیس مدرسه به سراب گاماسیاب نهاوند رفته بودند. همه چیز خوب بود و به دانشآموزان بسیار خوش میگذشت. دختران از این سو به آن سو میدویدند و بازی میکردند. در این میان، یکی از دانشآموزان کنار رود گاماسیاب رفت تا دستانش را بشوید. او خم شد و انبوه زیاد آب را دید. تعجب کرد. ناگهان سقوط کرد و داخل رودخانه افتاد.
دخترک جیغ زد و خانم معلم شنید. شنید و بند دلش پاره شد. یکی از دخترانش به آب افتاده بود و کمک میخواست. بدون حتی لحظهای تعلل به طرف رودخانه رفت. دخترک را دید که در رودخانه دست و پا میزند. با دیدن دختربچه آماده پریدن شد. میدانست که ممکن است نتواند دخترک را نجات دهد. حتی میدانست ممکن است هردویشان جان خود را از دست بدهند، اما نمیتوانست یک گوشه بنشیند و دست روی دست بگذارد. پس برای نجات دخترک داخل آب شد. دخترک را مثل دخترش دوست داشت. فقط میدانست که باید خودش را به دانشآموزش برساند و او را نجات دهد.
وقتی که جریان شدید آب رودخانه خانم مولوی را با خود برد، سر او با سنگهای رودخانه برخورد کرد و بیهوش شد. پس از طی مسافت حدود 1500 متر، بدن بیجانش توسط یکی از حاضران در سراب که شناگر خوبی بوده، به بیرون از آب منتقل شد.
پس از بیرون آوردن معلم از داخل آب، سایر دبیران و رئیس مدرسه عملیات خارج کردن آب از ریهها و عملیات احیا برای نجات جان خانم مولوی را انجام دادند.
خانم مولوی در بیمارستان پس از انجام چندین معاینه و تصویربرداری از سرش چند ساعت بعد به هوش آمد و علائم حیاتیاش به حالت طبیعی برگشت.
فداکاری در رودخانه
روز چهارشنبهسوری بود که برای خرید، بیرون خانه رفت. میخواست امسال هم مثل سالهای پیش، کنار خانوادهاش باشد و آخرین چهارشنبه سال را جشن بگیرد. از مسیرهای همیشگیاش رد شد. مثل همیشه در مسیر به کارهای مختلفی که باید انجام دهد، فکر کرد، اما صدای همیشگی را نشنید.
همیشه فقط صدای رودخانه را میشنید، اما این بار صدایی دیگر هم بود. نزدیکتر رفت. صدای یک پسربچه بود که کمک میخواست. نزدیکتر رفت. صدای پسرک آشنا بود. خوب که نگاه کرد، فهمید پسرک که در آب کمک میخواهد، یکی از دانشآموزان خودش است.
بیدرنگ در آب پرید و دست و پا زد تا به پسرک رسید. او توانست دانشآموز را نجات بدهد، اما خودش برای همیشه با آبها همسفر شد. دیگر خبری از جشن چهارشنبه آخر سال نبود. جانش را با نجات جان دانشآموزش جاوید کرد.
چند روز بعد از آن، جسم بیجانش را چند روستا پایینتر از آب گرفتند. اسمش ادهم مظفری بود، معلم قهرمان و فداکار روستای آلک در کامیاران .
آقا معلم در آتش
با گذشت زمان، سیستم آموزشی در همه جای دنیا روز به روز پیشرفت کرده، اما هنوز مدرسههایی وجود دارند که با مشکلات گرمایشی دست و پنجه نرم میکنند. کلاسهای درسی وجود دارند که به خاطر سرما تعطیل میشوند، یخ میزنند یا میسوزند.
سالها از حادثه آتشسوزی کلاس درس روستای شینآباد گذشته، اما این مشکلات باز هم پیش میآید. این بار حادثه در اردبیل اتفاق افتاد.
هوا سرد بود و برای گرم نگه داشتن دانشآموزان هیچ راهی جز روشن کردن بخاری نفتی وجود نداشت. بخاری روشن شد. بچهها گرم شدند. بخاری آتش گرفت. بچهها ترسیدند. معلم بچهها را دید اما نترسید.
معلم فداکار مشکینشهری با دیدن صحنه آتشسوزی بسرعت دانشآموزان را از کلاس درس خارج کرد و مطمئن شد که هیچ آسیبی به آنها نرسیده است. همه دانشآموزان صحیح و سالم بودند و کوچکترین آسیبی به آنها نرسیده بود، اما دست آقای معلم بشدت در آتشسوزی سوخت.
دانشآموزان مدرسه مانند دختران شینآباد نسوختند و این را فقط مدیون معلم فداکار خود هستند، نه سطح رفاه اجتماعی و امنیت تحصیلی خود.
پدر و مادرهای بچههای مدرسه، عصر همان روز با حضور در بیمارستان از این معلم فداکار تشکر و قدردانی کردند. قرار است بعد از بهبود علیرضا ساقی، فرمانداری مشکینشهر طی مراسمی از ایثارگری این معلم فداکار قدردانی کند.
آقامعلم پس از نجات دانشآموزان به جامجم گفت: من دانشآموزانم را مانند فرزندان خود دوست دارم. وقتی بخاری کلاس آتش گرفت، به تنها چیزی که فکر کردم، نجات جان دانشآموزان بود. به همین خاطر خود را به بخاری رساندم و در حالی که دستان و صورتم در اثر شدت گرما میسوخت، بخاری را به بیرون از کلاس منتقل کردم.
خیلی خوشحالم که آسیبی به دانشآموزان وارد نشد و برای نجات جان آنها حاضر بودم جان خود را از دست بدهم.
غزاله مالکی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد