محمد خلیلی‌دادوئی

برچسب ها - محمد خلیلی‌دادوئی

خاطرات یک آزاده از دوران اسارت
در ابتدا پدرم مرا نشناخت و گفت: «شما پسرم را ندیدی او هم قرار بود آزاد شود و با شما به قائم‌شهر بیاید.» من دست و پایش را بوسیدم و گفتم: «من پسرت محمد هستم و در حالی که اشک از چشمان‌مان جاری بود یکدیگر را در آغوش گرفتیم.»
کد خبر: ۸۳۵۱۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۶/۲۲

سفر اربعین به سلامت

ضروری‌ترین نکات بهداشتی را که زائران اربعین باید رعایت کنند در گفت‌وگو با یک متخصص بیماری‌های عفونی بررسی کرده‌ایم

سفر اربعین به سلامت

وقتی دل جنگل سوخت

«جام‌جم» در گفت‌وگو با جانشین فرمانده یگان حفاظت سازمان منابع طبیعی کشور بررسی کرد

وقتی دل جنگل سوخت

نیازمندی ها