بعدها که جنگ تمام شد، هر چند وقت یکبار شاهد ریسههایی بودم که برای اسرای جنگ، کوچهای را تزیین میکردند. پدرم، دایی میانسالی داشت که هربار منتظر پسر مفقودالاثرش مینشست تا شاید کسی خبری از او داشته باشد؛ هربار که لیستی اعلام میشد یا کسی از اسارت میآمد بدون معطلی به دیدنش میرفت تا خبری شاید از پسرش بگیرد. امروز شاید نزدیک به 53سال از این بیخبری میگذرد اما پیرمرد همچنان چشم به راه و منتظر است تا شاید کسی خبری از پسرش برایش بیاورد. حال و روز این اطرافیان چشمبهراه، حتما برای بسیاری از ما غریب است و ناملموس؛ حتما تجربه چشمانتظاری را همه ما چشیدهایم؛ وقتی منتظر کسی هستیم، هر بار که صدای زنگی میآید یا دری باز میشود، صورت کسی که انتظارش را داشتهایم لحظهای در نظرمان میآید و میرود؛ ولی وای به وقتی که روزها و سالها منتظر باشیم و خبری نشود. در فرهنگ سخن آمده: «انتظار به معنای ماندن در جایی یا صبرکردن تا زمانی معین برای آمدن کسی یا رویدادن اتفاقی است». اما آیا واقعا معنی این انتظار را در این چند کلمه میشود پیدا کرد؟
همیشه بر این باورم که مسائل دشوار و بغرنج جهان را از طریق هنر میتوان ساده یا حداقل تا حد زیادی قابل تحمل کرد، شاید این انتظار را هم با این وسیله بتوان فهمید یا حداقل نزدیکش شد.
استادی داشتیم که میگفت: «وقتی داستانی یا شعری مینویسی پادشاه اقلیمت هستی» و این لذت فرمانروایی را تا نچشیده باشید درکش نمیکنید ولی فقط کافی است تا یک بار مزهاش به زیر دندانتان بیاید، بدون شک هیچوقت آن را با چیزی عوض نخواهید کرد.
خیلی فیلم و تئاتر و رمان و... در جهان وجود دارد که مولفانش به این موضوع جنگ پرداختهاند؛ مخصوصا در این سالهای اخیر، فیلمهایی دراینباره تولید شده که به دور از موضعگیریهای جناحی و گروهی، مخاطبان خود را از گروههای مختلف جامعه با خودشان همراه کردهاند. نگارنده هم از آنجایی که به این ژانر علاقه دارم، فیلمها و تئاترهای زیادی مرتبط با این موضوع دیدهام؛ اما امشب به اتفاق یکی از دوستان در تئاتر شهر به دیدن یکی از شاهکارهای نمایشهای این ژانر، «تِرَن» به نویسندگی و کارگردانی حمیدرضا آذرنگ، رفتیم. در ابتدا این سوال از مخاطبان پرسیده میشود که «آیا این زمین است که آدم را فراموشکار میکند یا این آدمها هستند که با گذر زمان همه چیز روی زمین را به فراموشی میسپارند؟»
«ترن» در چند اپیزود به آدمهایی میپردازد که پس از تمامشدن جنگ هنوز خبری از عزیز به جبهه رفته خود ندارند؛ برخی از آنها در ظاهر، تن به زندگی عادی دادهاند اما در کنج ذهنشان هر لحظه منتظرند و جای خالی عزیزشان را هیچ کس پر نکرده، بعضی دیگر هرگز نتوانستهاند به زندگی عادی خود برگردند و... .
این نمایش به دور از هر موضعگیری سیاسی به جنگ و آدمهایش پرداخته و مخاطب خود را از هر طیفی که باشد تحت تاثیر قرار میدهد؛ او را رنجور میکند، اما نه رنجی که در سطح بماند، رنجی که منتهی به کشف میشود.
پس از این همه سال انتظار، دایی پدرم که شاید خیلی برایم غریب بود، ذرهای برایم ملموس شد، اما لحظهای نتوانستم خودم را جای او تصور کنم، چرا که بدون شک رنج او و امثال او خارج از توان تحمل بسیاری از ما است؛ شاید مثل تحمل بچه تازهبهدنیاآمدهای برای مادرش؛ که همراه با اذیت و آزارهای بچه، عشق به او در مادر متولد میشود و حالا در نقطه مقابل آن با رفتن عزیزی، توان تحمل این درد هم به کسی که منتظر است، داده میشود.
علیرضا سردشتی
نویسنده و کارگردان
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی عیدانه با نخستین مدالآور نقره زنان ایران در رقابتهای المپیک
رئیس سازمان اورژانس کشور از برنامههای امدادگران در تعطیلات عید میگوید
در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با دکتر محمدجواد ایروانی، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام بررسی شد