از آن زمان تاکنون که 25 سال گذشته است، سید مرتضی آوینی را با نام سید شهیدان اهل قلم می شناسند و چه زیبا لقب را از آن خود کرد.
مرتضی خود را با انقلاب ساخت، انقلاب که پیروز شد، امام (ره) او را مجذوب خود کرد تا جایی که هر آنچه پیش از آن داشت، معجزه گونه از ذهن و دل او رخت بر بست و جایش را امام(ره)، انقلاب و آرمانهایش و پس از آن دفاع مقدس پر کرد. آقا سید، خود را وقف جنگ کرد تا دوران دفاع مقدس را نه برای آن زمان که برای آیندگان به یادگار بگذارد، تا یادشان نرود چه دورانی را از سر گذرانده این وطن!
نوشته هایش در متن مستند روایت فتح آنقدر روحانی و معنوی بود و البته هست، که بر دل می نشیند، لطیف و ظریف، آنگونه که قلم را بر روی کاغذ می گذاشت و می نوشت و آنگاه صدایش بر گفتار متن روایت فتح طنین انداز می گشت، گویی روح دارد و جان. با ذهن و دل آدم بازی می کند یک بازی قشنگ عاشقانه.
به قطعه ای از دست نوشته های او که در مستند روایت فتح با صدای خودش خوانده شده توجه کنید، بخوانیدش آنگاه می بینید که این تعریف و تمجید درست است.
«...در چشم عاشق جز معشوق هیچ نیست. با عاشق بگو که در کار عشق انصاب دهد، نمی تواند، عشق همواره فراتر از عدل وعقل می نشیند؛ جنون نیز. و اصلا عشاق می گویند که این جنون عین عدل و عقل است. عاقلان می گویند: خداوند عادل است. عاشقان می گویند: بل عدل آن است که معشوق می کند.
عاقلان چون گرفتار بلا شوند، گویند شکیبایی ورزیم که این نیز بگذرد، اما عاشقان چون در معرکه بلا در آیند گویند: اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟ عاشقان عاشق بلایند.»
«زندگی انسان تمثیل آن مسافری است که از خانه ای موقت و ناپایدار به سوی مستقر ابدی خویش بار می بندد. پس اگر این خانه ها، خانه های مجازی هستند و ما مسافرانی در کوچ، دیگر چه جای دلبستن و حسرت بردن.»
«در فرصت کوتاه زندگی هر کس اهلیت نمی یابد که مخاطب این ندا قرار گیرد. تقدیر تو را به اینجا کشانده است که روزگاری چشم بر جهان بگشایی که بانگ قافله کربلایی عشق از مأذنه مساجد طنین انداز است، تا حسرت یالیتنی شعله بر جانت نیفکند و از نیل به فیض عظیم محروم نمانی.»
«جنگ اگر چه سیر آرام زندگی را برآشفت. اما غبار غفلت از مرگ را از آینه دل ها زدود.»
و این دل نوشته ها و عشق نوشته های سید شهیدان اهل قلم از او به یادگار و به خاطرات مانده است تا یادمان نرود که چه بزرگ مردی بود سید مرتضی آوینی و چه دردی کشید او از ناملایمات زمان خود، از آن زخم زبان ها و تهمت هایی که به او زدند.
راستی اگر سردار جبهه فرهنگی انقلاب اکنون بود و زنده بود، چه حال و هوایی داشت در این فضای فرهنگی کشور؟ میتوانست نفس بکشد یا به سرفه می افتاد و تنگ نفس می گرفت؟
شاید هم آستین بالا می زد و مقابل همه این غبارها، ریزگردها و آلودگی های فرهنگی که حال و هوای فرهنگ را گرفته است، یک تنه می ایستاد. البته ککه سکوت نمی کرد.
ندای هل من ناصر ولی خویش را می شنید و اوضاع فرهنگ کشور که به ولنگاری کشیده است، او را دردمند می کرد، تا بار دیگر همچون دهه 60 چون مرواریدی از صدف سر بر می آورد و تلئلو نور اندیشه انقلابی سید مرتضی، چشم نامحرمان را خیره می کرد و کور، تا دست از سر فرهنگ ناب این دیار عاشقان بردارند. که چوب حراج زده اند بعضی دلباختگان به فرهنگ اجنبی.
اما حیف، او نیست تا چنین کند و همو هم نیست که آستین بالا بزند، عافیت طلب شده اند و شده ایم که همین عافیت طلبی بیچاره مان کرده است.
آقا سید، عافیت طلب نبود، که اگر بود، با قلم و اندیشه اش، داد کژ اندیشان غربزده مجذوب را در نمی آورد.
دشمنی آنهایی که فرهنگ فروش بودند به جان نمی خرید، همانهایی که آنقدر فرهنگ ایرانی اسلامی را بی ارزش کردند تا تهاجم فرهنگی به شبیخون فرهنگی رسید و آنگاه ناتوی فرهنگی آغاز شد، اما اکنون دیگر نیازی به تهاجم و شبیخون و ناتوی فرهنگی نیست، ولنگاری فرهنگی جای آنها را گرفته است، کار به درون رسیده، نفوذی های فرهنگی رخنه کرده اند در دل ناب فرهنگ این وطن، فدایی می خواهد، تخریب چی دلاور می طلبد، تا راه بیراهه ولنگاری فرهنگی را صاف کند.
ای کاش بود سید مرتضی آوینی، جای ات خالی آقا مرتضی، کاشکی بودی و دسته ای می ساختی مانند روایت فتح، بزرگتر از او، اصلاً یک لشکر و سپاه جوانان را دور خودت جمع می کردی، می ساختی، هم روح را هم جسم را.
وطن نیازمند سربازان جبهه فرهنگی با اندیشه هایی مانند سید شهیدان اهل قلم است.
جای سید مرتضی آوینی خالی، ای کاش بود سکان کشتی فرهنگ را در دست می گرفت و به ساحل نجات می رساند.
محمد صفری
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
بهتاش فریبا در گفتوگو با جامجم:
رضا کوچک زاده تهمتن، مدیر رادیو مقاومت در گفت گو با "جام جم"
اسماعیل حلالی در گفتوگو با جامجم: