یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در سالی که گذشت در سه مسابقه بزرگ بادی کلاسیک کشور که در شهرهای کرج و شهر بندرعباس برگزار شد حضور پیدا کرد و بهعنوان ستاره افتخاری روی استیج رفت و فیگور گرفت.او توانست با کسب دهها لوح و مدال به خود و دیگران ثابت کند علت اصلی نتوانستن باور نکردن خود است.این پسر کرمانی دو دست ندارد اما به قول معروف برای نداشتههایش تره هم خرد نمیکند و باور دارد میتواند با امید، به هر چه میخواهد برسد.
بیشتر اوقات میتوان او را در یکی از باشگاههای معروف شهر جیرفت پیدا کرد. عادت دارد هر روز تمرین کند.گاهی هم با برادرش به سر پروژههای مختلف ساختمانی میرود و کار میکند، ولی میگوید دوست دارد یک مربی همه فن حریف در رشته بادی کلاسیک باشد و رویای شرکت در مسابقات آرنولد کلاسیک و مستر المپیا را در سرش دارد.
وحید پورمرادی، یک پسرسالم و سرحال بود که مانند همه همسن و سالهایش برای آیندهاش هزارها آرزو داشت، اما ده سال پیش یک اتفاق تلخ باعث شد او برای همیشه دو دستش را از دست بدهد: «تا جایی که به یاد دارم همیشه علاقهمند کارهای فنی بودم به همین دلیل وارد رشته برق صنعتی شدم. بعد از این که درسم را تمام کردم همراه با یکی از برادرانم وارد کار ساختمانسازی شدم. بیشترین مسئولیت من زدن داربست بود اما راستش را بخواهید هیچوقت فکر نمیکردم فعالیت در این شغل روزی باعث شود یک اتفاق تلخ برایم بیفتد که جبرانناپذیر باشد.»
یادگاری برق فشار قوی
زمان حادثه را بخوبی به یاد دارد و اشاره میکند به ساعت روی دیوار و میگوید بعد از آن حادثه دیگر هیچ وقت نتوانست به دستش ساعت مچی ببندد. حدود ساعت 8 و 30 دقیقه صبح روز 27 مهر سال 87 بود که برای داربست زدن مقابل ساختمانی که نماسازی نیاز داشت به یکی از محلههای پر رفت و آمد شهرش رفت و همراه برادرش شروع کرد به بستن داربست .
آن روز در ابتدای کار به سمت پشت بام ساختمان رفت تا شروع کند به بستن داربست. او استعداد خوبی در داربست زدن در ارتفاع داشت .زمانی که شروع به بستن داربست کرد دید که یکی از میلهها باید نزدیک به برق فشار قوی نصب شود. فاصله استاندارد نصب داربست با برق فشار قوی حداقل سه متر است اما موقعیت ساختمان به شکلی بود که میله داربست فقط میتوانست یک متر و 70 سانتی متر از برق فشار قوی فاصله داشته باشد. ششدنگ حواسش را جمع کرد و شروع کرد به بستن داربست.یکی از پاهایش روی داربست بود و روی ساختمان که ناگهان قدرتی او را به سمت خودش جذب کرد او دیگر از آن لحظه هیچ چیزی به یاد ندارد و لحظهای که چشمش را باز کرد خودش را در بیمارستان دید؛ «برادرم بعدها برایم تعریف کرد و گفت که فشار برق بسیار زیاد بود، به حدی که در لحظه اول بیهوش شدی. گویا نبض نداشتم و نفس هم نمیکشیدم اما اطرافیانم سعی کردند مرا احیا کنند و به اورژانس نیز زنگ زده بودند.»
به این تریب او را به یکی از بیمارستانهای شهر کرمان منتقل کردند بالاخره با کمک متخصصان و پزشکان وحید به هوش آمد: «لحظهای را که به هوش آمدم، هیچوقت فراموش نمیکنم.دیدم دو دست و دو پایم را بستهاند. پزشکان نمیگفتند چه بلایی به سرم آمده و فقط میگفتند دعا کن و دلت را به خدا بده.»
روزهای تلخ قطع عضو
این بدنساز جوان فکر میکرد مشکلی که برایش پیش آمده زیاد حاد نیست و میتواند چند هفته بعد به زندگی عادیاش برگردد .درد شدیدی داشت و بعضی از نقاط بدنش کاملا بیحس بود.
یک روز پزشک معالجش به اتاق آمد و گفت باید جراحی شود. او دلیل جراحی را پرسید و پزشک به آرامی گفت باید دستهایت قطع شود: «التماس کردم و گفتم دستانم را از من نگیرید .گریه میکردم و میخواستم دست هایم را قطع نکنند اما پزشک یک آمپول آرامبخش به من تزریق کرد و من به خواب رفتم.»
قطع عضو آنقدر برایش دردناک و عذابآور بود که راضی بود جانش را بگیرند اما دستانش را قطع نکنند.او به اطرافیانش گفته بود اگر بدون دست بماند قید زندگی کردن در این دنیا را خواهد زد: «دوست نداشتم برای انجام کارهای شخصیام محتاج کسی باشم. این موقعیت را مدام مرور میکردم و میگفتم من مرد این میدان نیستم و مطمئن هستم دق میکنم. به آینده که نگاه میکردم وضعیت روحیام به هم میریخت. دکتر را صدا زدم و گفتم خواهش میکنم مرا به اتاق عمل نبرید.»
پزشکان تصمیم گرفتند او را به تهران بفرستند. وحید پورمرادی در بیمارستان مطهری تهران بستری شد و امید داشت دستانش را از دست ندهد. در اولین روز بستریاش پزشکان آرامبخشی در سرمش تزریق کردند. وقتی بیدار شد دید دست راستش از آرنج قطع شده است.
آن روز با هیچکس حرف نزد و فقط اشک میریخت اما باز امید داشت یک دست خواهد داشت. یک هفته از قطع اولین دستش و پنج انگشت پای راستش نگذشته بود که او بار دیگر به خواب رفت و زمانی که بیدار شد دید انگشتان پای راستش و دست چپش را هم قطع کردهاند: «شش ماه در بیمارستان بستری بودم و آن دوران سختترین دوران زندگی من بود. گاهی حتی فکر خودکشی به سرم میزد. از این که حتی نتوانم کارهای شخصیام را انجام دهم خجالت میکشیدم.نگاههای ترحمآمیز دیگران را دوست نداشتم.من جوان بودم وهزار و یک آرزو برای زندگی داشتم اما این حادثه تلخ آیندهام را تاریک کرد.به خودم میگفتم وحید دیگر کارت تمام است.»
یک پیشنهاد خوب
دستها و پاهایش دوسال پانسمان میشد و از خانه خارج نمیشد و بیشتر زمانش را مقابل تلویزیون میگذراند. با کسی صحبت نمیکرد و برخی روزها غذا هم نمیخورد تا اینکه یکی از دوستانش به نام امین به او پیشنهادی داد: «امین به دیدنم میآمد و سعی میکرد به من روحیه بدهد اما وضعیت روحی من زیاد خوب نبود به همین خاطر حرفهای او تاثیری روی من نداشت تا این که یک روز با دست محکم روی شانههایم زد و گفت تا کی میخواهی گوشهگیر باشی و امروز با من به باشگاه بیا شاید حالت بهتر شود.»
او همراه امین به باشگاه پرورش اندام رفت. این اولین بار بود که وحید وارد یک باشگاه بدنسازی میشد: «امین گفت تو هم تمرین کن. من پوزخندی زدم و گفتم چطور بدون دست و با این پای معلول حرکتهای سخت شما را بزنم؟ چند دقیقهای با او بحث و جدل کردم حتی از دستش ناراحت هم شدم با خودم گفتم میداند من معلول هستم و من را به باشگاهی آورده است که پسران همسن و سال من با بدنی سالم در حال تمرین هستند و با خود نمیگوید که شاید با دیدن این صحنهها ناراحت شوم .باز در خودم فرو رفتم که امین رفت وزنهای آورد و گفت میتوانی دو دست مصنوعی تهیه کنی و با کمک آن دو دست با وزنه زدن کارت را شروع کنی.»
وحید پورمرادی توانست با کمک اعضای خانوادهاش دست مصنوعی فراهم کند. این دستها برای انجام کارهای روزانه بود نه وزنه زدن اما او با تشویق امین به باشگاه رفت تا تمرینهایش را شروع کند: «لحظهای که به باشگاه رفتم همه دور من جمع شدند و تشویقم کردند. چند مربی در آن باشگاه فعالیت میکردند به سمت من آمدند و قول دادند میتوانم خودم را با روشهای آنها به موقعیت خیلی خوبی برسانم. آنها بدون رودربایستی به من گفتند کار بسیار سختی را شروع کردهام، اما مطمئن هستند با تلاش و پشتکار به جای بالایی میرسم.»
بارها ناامید شدم
دستهای مصنوعی و پای آسیب دیده باعث شد او بارها نا امید شود و اشک بریزد.گاهی حتی وقتی میدید نمیتواند کاری را که دیگران انجام میدهند، انجام دهد وزنهها را به گوشهای پرت میکرد و با عصبانیت از باشگاه خارج میشد:«فکر میکنم بیش از ده باز زمانی که هالتر میزدم دستهای مصنوعیام آسیب دید و سیمهایش پاره شد اما باز هم عقبنشینی نکردم.»
اما این شرایط سخت خیلی دوام نیاورد او کمکم پیشرفت کرد و در مسابقات بهمن سال 94 شرکت کرد. آقا وحید تنها فرد معلولی بود که در بین پرورش اندام کارهای حرفهای روی سن میرفت و فیگور میگرفت: «همه کسانی که در این مسابقه مرا دیدند گفتند بدنم چیزی از دیگر بدنسازها کم ندارد و باید به کسب طلای افتخاری فکر کنم.»
یک حادثه معلولش کرد اما او دراوج ناامیدی تواناییهای دیگرش را دید و توانست از مسیر دیگری امید و شادی را به زندگیاش برگرداند: «من با تشویق دوستانم و مربیانم توانستم امروز به جایی برسم که هزاران نفر در فضای مجازی زندگیام را دنبال کنند. توانستم الگوی ورزشی خیلی از معلولان دیگر باشم. به خیلی از معلولهایی که شبیه خودم بودند مشورت دادم تا خوشحالیشان را در مسیردیگری پیدا کنند.»
حضور در مستر المپیا
این معلول بدنساز برنامههای جالبی برای زندگیاش دارد. او همه تلاشش را میکند که در مسابقات آرنولد کلاسیک که هر ساله در جهان برگزار میشود شرکت کند و بتواند مقام افتخاری بیاورد: «من به شرکت در مسابقه جهانی مستر المپیا نیز فکر میکنم و این روزها بیش از هر روز دیگری به فکر حضور در این مسابقات هستم. معلولیت هر چند مدتی شادی را از من گرفت اما خوشحالم که امروز توانستهام روی پای خودم بایستم و باعث افتخار اعضای خانواده و دوستانم شوم. این روزها نمیتوانم شبیه سالها پیش کار کنم و در آمد داشته باشم اما هر طوری که شده است زندگی را میگذرانم و سعی میکنم مثل کسانی که من را حمایت کردند از افرادی که مقابل راهم قرار میگیرند حمایت کنم تا حتی یک زندگی از منجلاب ناامیدی بیرون کشیده شود.»
خاطره علی نسب
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد