* آشنایی ما (من و شهید آوینی) سال 59 آغاز شد. آن روزها در تلویزیون در بخش تدوین سازمان صداوسیما کار میکردم. من با تخصص تدوین فیلم فارغ التحصیل شدم و در بخش تدوین فیلم کار میکردم؛ هر کسی که به نوعی بچه مسلمان بود و کارگردانان آن زمان تلویزیون دوست نداشتند با آنها کار کنند را پیش من میفرستادند.
*چون من بچه مسلمان بودم و هر کسی که چهرهاش به حزب اللهیها شبیه بود را پیش من میفرستادند، یعنی برای من آفیش میکردند. اولین فیلمهایی که من برای سیدمرتضی آوینی مونتاژ کردم هنوز جنگ تحمیلی آغاز نشده بود. فکر کنم فیلم «خان گزیده ها» بود. سریال شش قسمتی که به موضوع جنگ خوانین فارس (خسروخان قشقایی و ناصرخان قشقایی) با رعیتها میپرداخت.
* خیلـــــــــی آدم صمیمی و دوست داشتنی ای بود و از همان ابتدا هم مشخص بود از مرکز روشنفکری تهران میآید. وقتی گفت فارغالتحصیل دانشکده هنرهای زیبا هست و معماری خوانده، فهمیدم. چون فضای دانشکده هنرهای زیبا را میشناخت.
* وقتی آوینی شروع به صحبت کرد و حتی برخی از شعرهایش را برایم خواند، متوجه شدم در همان جلسه اول یا دوم خیلی صمیمی است. در عین حال خیلی هم پرشور بود و عزم راسخی داشت. خیلی حالت انقلابی و پرشوری داشت.
* سیدمرتضی خیلی خیلی باسواد بود. آن روزها من 24 ساله بودم و مرتضی 34 ساله. آدمی بود که خیلی خوب خوانده بود، هم در زمینه هنر و هم فلسفه و ادیب بود. ادیب هم به معنای وسیعش، به این معنا که با فلسفه آشنا بود مثلا فلسفه اشراق، فلسفه اسلامی البته به فلسفه غربی هم تمایل به آن بخشی داشت که به آن فلسفه آلمانی میگوییم. هایدگر، هوسرل، پدیدارشناسی و... آن فلسفهای که در ایران به نام هانری کوربن خیلی شناخته شد. البته من نمیدانم سیدمرتضی سرکلاسهای هانری کوربن میرفت؛ هیچوقت این را از او نپرسیدم! ولی حرفهایی که میزد از جنس حرفهای کوربن بود یعنی فلسفه اشراق.
* مرتضی با سینما ناآشنا نبود و در دانشگاه هنرهای زیبای درس خوانده بود. به همین دلیل کاملا حرفهای بود. حرفهای به این معنا که میدانست فیلمسازی یعنی چه و چگونه باید یک فیلم را شکل داد. اما قصد نداشت فیلم براساس شیوههای کلاسیک فیلمسازی مستند یا داستانی روز دنیا بسازد، بلکه رفت که شیوه خودش را پیدا کند. این برای هر کسی است که هنرمند باشد یعنی بخواهد در زبان و بیانش مستقل باشد.
* سیدمرتضی را قبل از فیلم «عروس» دیدم. یک بار اتفاقی در مجمع هنرمندان مسلمان او را دیدم. در آن جلسه قرار بود هنرمندان انقلابی حرفهایشان را بگویند و کسانی که با هم مساله دارند آشتی کنند. مرتضی به آن جلسه آمد و یک گوشهای نشست. وقتی او را دیدم خیلی خوشحال شدم.
چون من دیر به دیر او را میدیدم هر وقت که میدیدمش، میگفتم خدا را شکر شهید نشده است! بعد رفتم پیش او نشستم و سلام علیک و روبوسی کردم. اتفاقا اولین چیزی که مرتضی آوینی گفت این بود که نمیدانم چرا شهید نمیشوم؟
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد