نخستین سخنگوی سپاه:

۳ نفر می‌خواستند هلی‌کوپتر بنی‌صدر را بزنند اما نگذاشتیم/ ماجرای لو رفتن کودتای شب ۲۲ بهمن

بنی‌ صدر مایل بود که سپاه در حکم گارد ریاست جمهوری ایفای نقش کند. یک چیزی مثل گارد شاهنشاهی سابق. در حالی که مأموریت سپاه چیز دیگری بود و ما برای کار دیگری انتخاب شده بودیم. ما محافظ ارزش‌های به دست آمده انقلاب بودیم و برای نقش‌آفرینی در همه عرصه‌ها آماده شده بودیم و ما نمی‌توانستیم وظایف گسترده خود را در حد حفاظت از اعضای دولت کاهش بدهیم.
کد خبر: ۱۲۲۰۸۸۲
۳ نفر می‌خواستند هلی‌کوپتر بنی‌صدر را بزنند اما نگذاشتیم/ ماجرای لو رفتن کودتای شب ۲۲ بهمن

به گزارش جام جم آنلاین از میزان، تحولات چند سال نخست پس از پیروزی انقلاب اسلامی به خصوص دو سه سال ابتدایی آن، از جمله مقاطع حساس تاریخ کشورمان است. چگونگی شکل‌گیری و پا گرفتن نهاد‌های انقلابی همچون کمیته و سپاه، ریشه اختلافات بنی‌ صدر با ارکان نظام و همچنین تاثیرات سنگ‌اندازی‌های منافقین بر سر راه مردم و مسئولان و ... از جمله موضوعاتی هستند که گرچه طی دهه‌های گذشته درباره آن صحبت‌ها و تحلیل‌های فراوانی شده است اما همچنان جا دارد با مرور و بازخوانی تاریخی اتفاقات آن دوران، برخی از نقاط مبهم را شفاف‌سازی کنیم.

سردار یوسف فروتن متولد سال ۱۳۲۳، علاوه بر مسئولیت سخنگویی سپاه، «فرمانده امنیت و حفاظت از آیت‌الله خامنه‌ای در حدفاصل سال‌های ۶۷ و ۶۸»، «رئیس زندان‌های تهران در سال‌های ۶۳ و ۶۷»، «فرمانده سپاه‌های لرستان و اصفهان» و «معاون نظارت و ارزیابی وزارت دفاع» بوده است.

سوئد از لحاظ مسائل اخلاقی اصلا به آدمی مثل من نمی‌خورد

شما در ۲۴ سالگی برای ادامه تحصیل به سوئد رفتید، اما حضور شما در این کشور به ۲ ماه هم نینجامید. دلیل این حضور کم‌مدت چه بود؟

بله، اواخر سال ۴۷ بود که به سوئد رفتم. قبل از آن من در آزمون مدرسه عالی ترجمه زبان شرکت کردم و قبول شدم و به پیشنهاد یکی از دوستان با دانشگاه استکهلم سوئد نامه‌نگاری کردم. ظرف ۱۵ روز جواب مثبت پذیرش من آمد و به استکهلم رفتم. وقتی که به این شهر رفتم، دیدم که شرایط آنجا اصلا با من سازگار نیست. اول به خاطر اینکه در ۳ سال اول دانشگاه باید سوئدی می‌خواندیم، دوم به این دلیل که آنجا چندان امکان کار کردن وجود نداشت، سوم به خاطر گرانی بیش از حد و چهارمین دلیل که از بقیه مهم‌تر بود این بود که سوئد از لحاظ مسائل اخلاقی اصلا به آدمی مثل من نمی‌خورد. در واقع احساس کردم به خاطر درسم، ممکن است همه چیزم را از دست بدهم و به همین خاطر تصمیم گرفتم که از سوئد بروم.

شهید باهنر پیشنهاد داد که به هامبورگ بروم

چه شد که عازم آلمان شدید و در آنجا تحصیل کردید؟

از دوران مدرسه رفتنم با شهید باهنر آشنا بودم. روز‌های قبل از عزیمت به سوئد به نزد این شهید بزرگوار رفتم و از ایشان پرسیدم که شما کجا را برای تحصیل پیشنهاد می‌کنید که ایشان پاسخ داد «به مرکز اسلامی هامبورگ در آلمان برو، دوست ما آقای دکتر بهشتی آنجاست و او قطعا به شما کمک می‌کند». من با این آدرسی که داشتم، پس از یک ماه و نیم که در استکهلم سوئد بودم به هامبورگ رفتم و با دیدن فضای شهر هامبورگ، مسجد و خود دکتر بهشتی، بسیار راضی و خوشحال شدم. در همان برخورد اول با دکتر بهشتی، ایشان پس از حال و احوال کردن با من پرسید: «سوئد به لحاظ علمی خیلی جلوتر از آلمان است، چرا به آلمان آمدی؟» و من هم دلایلم را به دکتر بهشتی گفتم و ایشان قانع شد. خلاصه من خیلی سریع زبان آلمانی را فراگرفتم. از دانشگاه فنی هامبورگ هم به من پذیرش دادند و در آلمان ماندگار شدم. در ۲ رشته نقشه‌کشی عالی و تاسیسات تحصیل کردم. متعاقب تحصیل هم با بچه‌های اتحادیه انجمن اسلامی در آلمان آشنا شدم و فعالیت‌های انقلابی خودم را که از چند سال قبل آغاز کرده بودم، در آلمان ادامه دادم.

ساواک شدیدا اقدامات انجمن اسلامی هامبورگ را رصد می‌کرد


این فعالیت‌های انقلابی در آلمان که بیان می‌کنید، تحت رصد ساواک هم قرار داشت؟

بله، در زمان پیش از انقلاب، نیرو‌های ساواک در اغلب سفارتخانه‌های کشور‌های مهم حضور داشتند که این حضور در آلمان پررنگ‌تر از سایر کشور‌ها بود. دلیلش هم این بود که دانشجویان ایرانی مستقر در آلمان به شدت به کار‌های سیاسی علاقمند بودند. فرانسه و آلمان ۲ کشوری بودند که بچه‌های انقلابی در آنجا کار‌های سیاسی فراوانی انجام می‌دادند. اما مثلا بچه‌هایی که در انگلیس بودند نسبتا ملایم‌تر عمل می‌کردند. از طرف دیگر، با توجه به حضور دکتر بهشتی، دکتر خداپناهی و دکتر نمازی در هامبورگ و با عنایت به اینکه مرکز اتحادیه انجمن اسلامی هم در آلمان بود، طبیعتا رصد ساواک از اقدامات انجمن اسلامی هامبورگ، شدیدتر از سایر کشور‌ها بود. ضمن اینکه مرکز اسلامی هامبورگ با مدیریت شهید بهشتی و اداره آن توسط مردم، ساواک را بسیار حساس کرده بود.

وقتی حسین شریعتمداری دستگیر شد به من پیغام رسید که فعلا به ایران برنگرد

ترکش برخورد‌های ساواک با انقلابیون به شما هم اصابت کرد؟

ما از زمان تحصیل در دبیرستان یک گروه انقلابی درست کرده بودیم. آقای حسین شریعتمداری و آقایان نوروزی و تبریزی و دو سه نفر دیگر از بچه‌های دماوند، اعضای این گروه بودند. ساواک به مرور زمان بر کار‌های گروه ما حساس شد و تقریبا ۲ سال بعد از رفتن من به اروپا، آن‌ها حسین شریعتمداری را گرفتند و بعد از او هم نوروزی را دستگیر کردند. همین وقت بود که به من هم پیغام رسید که اسمم در فهرست ساواک قرار دارد و اگر به ایران برگردم من را هم می‌گیرند. هر موقع هم که من برای تمدید پاسپورت به سفارت ایران در آلمان می‌رفتم، یک چشم غره‌ای به من می‌رفتند و الفاظ نامناسبی را نثارم می‌کردند.

آقای هاشمی گفت «تعهد بده تا رهایت کنند»

در این ۸ سالی که در آلمان بودید توانستید به ایران هم سر بزنید.

بله، ۲ بار به ایران آمدم که یک مرتبه هم برای مدت خیلی کوتاهی بازداشت شدم. من را به مدت حدود ۲۰ روز بازداشت موقت کردند. البته برخورد یدی و استنطاق خاصی هم صورت نمی‌گرفت. در آخر هم با نوشتن یک «تعهدنامه دو خطی» بی‌خیال ما می‌شدند. نوشتن تعهدنامه را مرحوم هاشمی رفسنجانی به من پیشنهاد کرد. او گفت «من خودم ۲۰ بار از این تعهد‌ها داده‌ام تو هم بده تا رهایت کنند». آخر سر هم بعد از ارائه پایان نامه و قبل از دفاع از آن، در سال ۵۶ با یک ماشین راهی ایران شدم و این در حالی بود که از سال ۵۴ اوضاع سیاسی کشور تغییر کرده و فضای باز سیاسی ایجاد شده بود. موقع ورود به کشور از طریق مرز بازرگان وقتی که پاسپورتم را چک کرند تنها یک تذکر لِسانی به من دادند و گفتند «حواست به کار‌هایی که انجام می‌دهی باشد».

همراه با بروبچه‌های «فلاح» اعلامیه‌های شرق تهران را چاپ و توزیع می‌کردیم


از چه زمانی عضو گروه فلاح شدید؟

چند هفته بعد از حضورم در ایران، مدیرفنی یک کارخانه تاسیساتی شدم و با بروبچه‌های انقلابی دوباره ارتباط خودم را ایجاد کردم. ارتباط من با گروه فلاح هم از همان سال ۵۶ آغاز شد. اوایل سال ۵۷ شهید بهشتی در یک جلسه که من هم در آن حضور داشتم گفت «اگر می‌خواهید برای اسلام و امام(ره) کار کنید باید از خیلی از کار‌ها و امور شخصی خود دل بکنید و پاشنه‌ها را ور بکشید». من هم از خرداد سال ۵۷ پس از کسب رضایت از مسئول کارخانه با کار در کارخانه خداحافظی کردم. با شروع اعتصاب‌ها از نیمه ماه چهارم سال ۵۷ فضای باز سیاسی شکل جدیدتری به خود گرفت. راهپیمایی قیطریه بعد از نماز عید فطر نقطه عطفی در جریان باز کردن فضای سیاسی بود. از این راهپیمایی به بعد «مرگ بر شاه» گفتن مردم مُد شد و ترس و وحشت آن‌ها فرو ریخت. من هم به همراه بروبچه‌های فلاح در این راهپیمایی‌ها حضور پررنگی داشتیم و اعلامیه‌های شرق تهران را ما چاپ و توزیع می‌کردیم.

۸۰ آدم کَله گنُده رژیم طاغوت را بازجویی کردم

به عنوان کسی که در یک سال منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی در میدان مبارزات علیه رژیم پهلوی بودید، بفرمایید که رمز اصلی پیروزی نهضت اسلامی مردم ایران را در چه نکته‌ای می‌بینید؟

یکی از روش‌های امام خمینی (ره) که اعتقاد دارم رمز اصلی پیروزی نهضت بود از این قرار بود که امام (ره) کار را به مردم سپرده بودند. ایشان اول وصل به خدا و بعد وصل به مردم بودند. امام (ره) در برابر خداوند متعال اخلاص داشت و در مقابل مردم مخلص بود. اجازه بدهید یک مطلبی را بگویم. یک هفته قبل از انقلاب منِ «یوسف فروتن» از پاسبان‌ها ترس داشتم. درست است که در خیابان‌ها می‌آمدیم و علیه شاه شعار می‌دادیم، اما واقعا از پاسبان‌ها می‌ترسیدیم. اما چه شد که یک هفته بعد از انقلاب همین «یوسف فروتن» از نزدیک به ۸۰ آدم کَله گُنده رژیم طاغوت بازجویی کرد؟ من معتقد هستم که این جرئت ما از نفوذ روح امام خمینی (ع) شکل گرفته بود.

ظهر ۲۱ بهمن ۵۷ مسجل شد که می‌خواهند کودتا کنند

در ماجرای لو رفتن کودتای شب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، شما یکی از کسانی بودید که در کمیته مسئولیت داشتید و ظاهرا چند روز قبل از کودتا، از این توطئه مطلع شده بودید. ماجرای لو رفتن آن کودتا را توضیح دهد.

در اصل خبر کودتای شب ۲۲ بهمن ۵۷ را شهید کلاهدوز به امام خمینی (ره) و دستگاه‌های مرتبط منتقل کرده بود. البته ۲ روز قبل از ۲۲ بهمن یک بنده خدایی به کمیته آمد و گفت می‌خواهم با یک مسئول صحبت کنم. من و شهید محلاتی با او در یک اتاق نشستیم. او گفت: «شب ۲۲ بهمن قرار است که کودتا شود و می‌خواهند از لویزان ۸ مکان را بزنند. مجلس، تلویزیون، رادیو، فرودگاه و ... من مامور شدم این‌ها را به شما بگویم.» من گفتم از کجا معلوم این حرف شما درست باشد؟ گفت اگر فردا بعد از ظهر حکومت نظامی را تا ساعت ۱۰ شب تمدید کردند بدانید که کودتا قطعی است. ساعت ۲ بعد از ظهر فردای آن روز (۲۱ بهمن) اولین خبر این بود که حکومت نظامی تا ۱۰ شب تمدید شده است. اینجا بود که وقوع کودتا در شب برای ما مسجل شد. به محض اعلام این خبر، امام (ره) همان اطلاعیه معروف را صادر کرد که بر همگان واجب شرعی است که در خیابان‌ها بریزند و در سطح شهر حضور داشته باشند. امام (ره) از دو سه کانال دیگر از ماجرای کودتا مطلع شده بودند. یکی از این کانال‌ها شهید کلاهدوز بود. از سمت ما هم این خبر به امام (ره) رسیده بود. ما بعد‌ها فهمیدیم آن فردی که ۲ روز قبل از کودتا به نزد ما آمد و ماجرای کودتا را لو داد هم فرستاده شهید کلاهدوز بود.

تعبیر شهید مطهری از دزدیدن واژه‌های قرآنی توسط منافقین

دلیل اصلی شکل‌گیری سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بعد از پیروزی انقلاب که شما هم عضو این سازمان بودید چه بود؟

شهید مطهری در یکی از جلسات شورای انقلاب که در دفتر فعلی روزنامه انقلاب اسلامی در بهارستان برگزار می‌شد گفت «این مجاهدین دروغ می‌گویند، این‌ها منافق هستند و همه چیز را دزدیده‌اند. کلمه مجاهد برای اسلام و قرآن است. کلمه خلق هم برای اسلام و قرآن است. ما باید کاری کنیم که این نام‌ها را برای خود حفظ کنیم.» در این جلسه تصمیم گرفته شد چند گروه انقلابی از جمله گروه‌های امت واحده، منصورون، فلاح، فلق، موحدین، توحیدی صف و توحیدی بدر با هم ترکیب شوند و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل بدهند تا از این طریق سازمان مجاهدین خلق تحت الشعاع قرار گیرد. به نظرم این طرح، طرح خوبی بود.

نحوه شکل‌گیری شورای فرماندهی سپاه

هسته اصلی شورای عالی فرماندهی سپاه را نیز اعضای همین سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی تشکیل می‌دادند. چرا شورای عالی فرماندهی سپاه تشکیل شد و اعضای آن را چه کسانی تشکیل می‌دادند؟

بعد از فرمان امام (ره) در خصوص تاسیس سپاه شاهد بودیم که در ابتدا سپاه کار خود را در ۳ منطقه کشور به صورت جزیره‌ای شروع کرد. «محمد منتظری»، «محمد غرضی» و «غلامرضا فروزش» این ۳ سپاه را در ۳ نقطه کشور ایجاد کرده بودند. البته در این ۳ تشکیلات تعدادی از بچه‌های سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هم حضور داشتند. بعد از مشورت‌هایی که با امام (ره) صورت گرفت، بنا شد که یک سپاه واحد در کشور ایجاد شود. قرار شد که از هر یک از گروه‌های تشکیل دهنده سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، یک نفر به نمایندگی «عضو شورای فرماندهی سپاه» شود. قرار شد که از گروه فلاح «مرتضی الویری» در شورای فرماندهی سپاه حاضر شود، اما او گفت به جای من باید «یوسف فروتن» انتخاب شود، چون من از کار‌های نظامی خوشم نمی‌آید. سرانجام هم شورای فرماندهی سپاه با حضور آقایان ابوشریف، بشارتی، داودی، منصوری، رفیق‌دوست و کلاهدوز، اولین جلسه خود را برگزار و کار خود را آغاز کرد. در همان جلسه اول شورای فرماندهی سپاه، مقرر شد که ۳ سپاهی که تا آن روز به صورت مجزا از یکدیگر فعالیت می‌کردند، از آن به بعد تحت نظر شورای فرماندهی کار کنند. «رفیق‌دوست» مسئول تدارکات، «کلاهدوز» مسئول آموزش، «داودی» مسئول اداری و مالی، «ابوشریف» مسئول عملیات، «منصوری» رئیس شورا و من (یوسف فروتن) هم مسئول انتشارات روابط عمومی و سخنگوی سپاه بودم. این ترکیب از فروردین ۵۸ کار خودش را شروع کرد. آن ۳ سپاه که از قبل تاسیس شده بودند، در ابتدا نمی‌خواستند ما را به رسمیت بشناسند. در تاریخ ۲ اردیبهشت ۵۸ حکم اول شورای فرماندهی کل سپاه صادر شد. در حقیقت اولین اطلاعیه و اعلامیه که بنده به عنوان مسئول روابط عمومی و سخنگوی سپاه تنظیم کردم همین حکم بود. در این حکم نوشتیم که از امروز به جز شورای فرماندهی کل سپاه هیچ کس حق ندارد از جانب سپاه حرف بزند. برخی از نفرات شاخص آن ۳ سپاه که از قبل کارشان را آغاز کرده بودند بعد از صدور این اطلاعیه، سپاه را رها کردند و برخی هم به مدل و سیستم جدید واکنش مثبت نشان دادند و در سپاه ماندند.

در پاریس فهمیدیم ژست‌های دفاع از اسلام بنی‌صدر دروغ است

در خاطرات شما آمده است که از قبل از پیروزی انقلاب، شما و چند تن از اعضای اتحادیه انجمن اسلامی دانشجویان خارج از کشور، به شدت منتقد «ابوالحسن بنی‌صدر» بودید. دلیل این مخالفت چه بود؟

بله، اختلاف من با بنی صدر از همان زمان قبل از انقلاب آغاز شده بود. بنی‌صدر هم مثل ما عضو اتحادیه انجمن اسلامی بود و در پاریس فعالیت می‌کرد. بچه‌های اتحادیه یا لیبرال بودند یا مثل ما طرفدار سفت و سخت روحانیت و خواستار یک حکومت اسلامی. مهمترین انتقاد ما به بنی‌صدر این بود که نمی‌شود از اسلام مایه گذاشت، اما غیراسلامی عمل کرد. بنی‌صدر در برخی جلسات ما در آلمان هم می‌آمد و سخنرانی می‌کرد. لامصب خوب هم حرف می‌زد. به خاطر دارم که در سمینار بنگن بروکن آلمان میان بنی‌صدر و عبدالکریم سروش و حسن حبیبی بگو مَگو در گرفت. بگومگویی راجع به اینکه رفتار انقلابی‌ها باید بر مبنای اسلام باشد یا خیر. چند ماه بعد هم در جریان اعتصاب غذای روحانیون و دانشجویان در سنت‌ماری پاریس، ما وضع حجاب همسر و دختر بنی‌صدر را دیدیم و فهمیدیم که اصلا ژست‌های دفاع از اسلام بنی‌صدر دروغ است و با آنچه که می‌بینیم مطابقت ندارد.

بنی‌ صدر از من خواست معاون فرهنگی ریاست جمهوری شوم، اما نپذیرفتم

با وجود این اختلاف نظر‌هایی که از آن‌ها می‌گویید، بنی‌صدر به محض انتخاب شدن به عنوان رئیس‌جمهور از شما برای پذیرفتن یک مسئولیت در دولت دعوت کرد. چرا آن مسئولیت را نپذیرفتید؟

وقتی که بنی‌صدر رئیس جمهور شد می‌دانست ما در سپاه با افکار او مخالف هستیم. به همین خاطر می‌خواست منتقدان و مخالفانش را جذب کند تا انتقادات از خود را کاهش دهد. از طرف دیگر بنی‌صدر اصرار داشت که نیرو‌های جدید را برای اداره امور ریاست جمهوری جذب کند. یک روز از دفتر ریاست جمهوری با من تماس گرفتند و گفتند که «آقای بنی‌صدر با شما کار دارد حضوری به دفتر رئیس جمهور بیایید». من هم بالاخره در آن زمان سخنگوی سپاه بودم و مسئولیت داشتم. به دفتر بنی‌صدر رفتم و بعد از احوالپرسی اولیه، بنی‌صدر به من گفت که از شما می‌خواهم معاون فرهنگی ریاست جمهوری شوید. گفتم «نمی‌توانم، من الان در سپاه مسئولیت دارم.» بنی‌صدر گفت من جانشین فرمانده کل قوا هستم و مشکلی نیست که از سپاه به نهاد ریاست جمهوری منتقل شوی. قبول نکردم و بدون نتیجه از اتاق خارج شدم. در همان لحظه دیدم که معاون بنی‌صدر به من گفت «حکم معاونت فرهنگی ریاست جمهوری را برایت زدیم.» من هم گفتم: «نمی‌توانم با بنی‌صدر کار کنم.» و بلافاصله از دفتر ریاست جمهوری خارج شدم. من نمی‌توانستم با کسی کار کنم که افکار و عملکردش را قبول نداشتم.

ابوشریف آدم خوبی بود، اما بیش از اندازه ساده بود

چرا وقتی‌که بنی‌صدر «ابوشریف» را به عنوان رئیس شورای فرماندهی سپاه منصوب کرد، شورای فرماندهی با وی مخالفت کردند و ریاست او را نپذیرفتند؟

بعد از پایان ماموریت جواد منصوری در ریاست شورای فرماندهی سپاه که ۶ ماه به طول انجامیده بود، بنی‌صدر «ابوشریف» را برای ریاست شورای فرماندهی سپاه معرفی کرد. در جلسه‌ای که در پادگان خلیج در تهران برگزار شد بنی‌صدر می‌خواست ابوشریف را به عنوان رئیس شورای فرماندهی منصوب کند، اما در آن جلسه متشنج، بچه‌ها قبول نکردند که این اتفاق بیفتد. بنی‌صدر هم با دلخوری از جلسه بیرون رفت. حقیقت این است که ابوشریف آدم خوبی بود، اما بیش از اندازه ساده بود. ما ابوشریف را خوب می‌شناختیم و می‌دانستیم که او توانایی فرماندهی ندارد. او اطلاعات عملیات را بلد بود و یک چریک خوب به شمار می‌رفت، اما در توان او نبود که سپاه را فرماندهی کند. ابوشریف هم در مجموع بیشتر از ۱۰ روز در سمت ریاست شورای فرماندهی سپاه دوام نیاورد و مجبور شد که این پست را ترک کند. ابوشریف کاملا حس کرده بود که بچه‌های مرکز او را نمی‌پذیرند و اگر بچه‌های مرکز او را نپذیرند در عمل نمی‌تواند فرماندهی کند.

چون حکم مرتضی رضایی را امام (ره) تایید کردند، ما هم او را پذیرفتیم

و چه شد که شورای فرماندهی سپاه، ریاست «مرتضی رضایی» بر شورای فرماندهی که با تصمیم بنی‌صدر صورت گرفته بود را پذیرفت؟

«مرتضی رضایی» قائم مقام ابوشریف بود. مرتضی بچه آگاه و مطلعی بود و البته از ابوشریف هم با سوادتر بود. این را هم بگویم که سواد سیاسی مرتضی نسبت به خیلی بچه‌های آن روز سپاه در رتبه پایین‌تری قرار داشت، اما چون حکم مرتضی رضایی را امام خمینی (ره) تایید کردند، ما هم او را پذیرفتیم. مرتضی رضایی حدود ۶ ماه در سمت ریاست شورای فرماندهی سپاه کار کرد و بعد از طرحی که با پیشنهاد آقای رفیق‌دوست خدمت امام (ره) بردیم، مسئولیت فرماندهی کل سپاه به تایید حضرت امام (ره) رسید.

جمله امام خمینی (ره) درباره ابوشریف

گفتید به دلیل اینکه حکم «مرتضی رضایی» به تایید امام خمینی (ره) سپاه ریاست او بر شورای فرماندهی سپاه را پذیرفت. مگر امام (ره) حکم ابوشریف را تایید نکرده بودند؟

خیر، امام (ره) حکم ابوشریف را تایید نکردند. امام (ره) در یک دیداری که با بچه‌های سپاه داشتند، حرف حساب شده‌ای را درباره ابوشریف بیان کردند. ایشان گفتند: «من ابوشریف را دیر شناختم، ولی خوب شناختم». عده‌ای از بچه‌های ساده‌اندیش از این حرف امام (ره) اینگونه برداشت کردند که امام (ره) ابوشریف را تایید کرده است، اما ما می‌گفتیم که این جمله به منزله تایید ابوشریف نیست چرا که امام (ره) نگفتند: «ابوشریف خوب است» بلکه گفتند: «ابوشریف را خوب شناختم».

مرتضی رضایی گفت من فرمانده شدم به این شرط که ۳ نفر را از ستاد مرکزی اخراج کنم

تغییرات صورت گرفته در شورای فرماندهی سپاه در زمان سردار مرتضی رضایی به دستور بنی‌صدر انجام می‌شد؟

بله، در سال ۵۹ به دستور بنی‌صدر و با حکم مرتضی رضایی، من از شورای فرماندهی سپاه به نوعی اخراج شدم و مسئولیت فرماندهی سپاه لرستان را به من دادند. خدمت کردن در دیار لرستان یک افتخار بسیار بزرگ بود، ولی در هر صورت نسبت به مسئولیت قبلی من، پایین‌تر بود. آقای مرتضی رضایی شخصا به من گفت که من فرمانده شدم به این شرط که شما (یوسف فروتن)، سردار محمودزاده و سردار محسن رضایی را از ستاد مرکزی سپاه اخراج کنم. من هم گفتم، چون حکم تو را امام (ره) تأیید کرده است من گردن می‌نهم و هر چه تو بگویی به روی چشم قبول می‌کنم.

بنی‌صدر می‌خواست که سپاه «گارد ریاست جمهوری» باشد

این موضوع که می‌گویند «بنی‌صدر می‌خواست سپاه نقش گارد ویژه ریاست جمهوری و دولت را داشته باشد» صحت دارد؟

بله کاملا. بنی‌صدر مایل بود که سپاه در حکم گارد ریاست جمهوری ایفای نقش کند. یک چیزی مثل گارد شاهنشاهی سابق. در حالی که ماموریت سپاه چیز دیگری بود و ما برای کار دیگری انتخاب شده بودیم. ما محافظ ارزش‌های به دست آمده انقلاب بودیم و برای نقش‌آفرینی در همه عرصه‌ها آماده شده بودیم. شورای انقلاب این تکالیف را برای سپاه تعیین کرده بود و ما نمی‌توانستیم وظایف گسترده خود را در حد حفاظت از اعضای دولت کاهش بدهیم.

امام (ره) مسائل و مواردی را می‌دیدند که هیچ یک از ما نمی‌دیدم

روز ۲۴ مرداد ۱۳۵۹ هلی‌کوپتر حامل بنی‌صدر در مناطق مرزی کرمانشاه دچار سانحه شد، اما همه سرنشینان هلی‌کوپتر از این حادثه جان سالم به در بردند. از آن روز چه خاطره‌ای دارید؟

آن روز وقتی‌که هلی‌کوپتر در پاوه سقوط کرد و بنی‌صدر از این حادثه جان سالم به در برد، امام (ره) پیامی صادر کردند و بابت نجات جان رئیس جمهور و همراهانش از حادثه پیش آمده، خدا را شکر کردند. بعد از این پیام امام (ره)، کارد می‌زدی خون من در نمی‌آمد. با خودم می‌گفتم‌ ای کاش بنی‌صدر می‌مُرد. اقرار می‌کنم که آن زمان نمی‌فهمیدم و متوجه نبودم. اگر بنی‌صدر در جریان آن حادثه کشته می‌شد از او یک امامزاده در ذهن مردم ساخته می‌شد و دیگر جمع و جور کردن اوضاع به این آسانی‌ها نبود. امام (ره) مسائل و مواردی را می‌دیدند که هیچ یک از ما نمی‌دیدم.

۳ نفر می‌خواستند هلی‌کوپتر بنی‌صدر را بزنند، اما ما نگذاشتیم

خاطره شنیده نشده‌ای از مواجهه خودتان با بنی‌صدر دارید که برای ما تعریف کنید.

بله، به خاطر ماجرا‌هایی که پیش آمده بود، رابطه من و بنی‌صدر مثل کارد و پنیر بود. بنی‌صدر در سال ۶۰ برای سخنرانی پیش از خطبه‌های نماز جمعه به خرم‌آباد آمد. آن زمان من هم فرمانده سپاه لرستان بودم. موقع سخنرانی بنی‌صدر، من مسئول گروه حفاظت از او شدم و نیرو‌های من او را محافظت می‌کردند. در حین سخنرانی بنی‌صدر، شهید سعیدی که فرمانده عملیات سپاه لرستان بود، آمد به من گفت یک خبر مهم دارم. گفتم خبرت را بگو. گفت «سه نفر از نیرو‌هایی که در پدافند فرودگاه خرم‌آباد هستند هم‌خون شدند که هلی‌کوپتر بنی‌صدر را بزنند». یک فرهنگی میان لُرها وجود دارد و آن فرهنگ این است که برای هم‌پیمان شدن، نوک یکی از انگشت‌هایشان را خون می‌اندازند و خون‌ها را به هم می‌زنند تا از این طریق پیمان‌شان محکم شود. این ۳ نفر هم «هم‌خون» شده بودند که بنی‌صدر را بُکشند. تا این موضوع را شنیدم با سرعت حرکت کردیم و آن ۳ نفر را خلع سلاح کردیم. برای‌شان توضیح دادیم که نباید بگذاریم این اتفاق بیفتد.

بنی‌صدر از ابتدا با گروهک منافقین نبود، اما خودش منافق بود

برخی معتقدند بنی‌صدر از ابتدا مهره منافقین بود و برخی دیگر هم می‌گویند او به دلیل ظرفیت‌هایی که از خود نشان داد از میانه راه مورد استفاده ابزاری منافقین قرار گرفت. نظر شما چیست؟

تمام کار‌های منافقین با حالت مصرف ابزاری از اشخاص انجام می‌شد. اگر منافقین موفق می‌شدند بنی‌صدر را جذب خود کنند قطعا یک مقطع او را تایید می‌کردند که زیر چتر او بیایند. حرف من این است که بنی‌صدر از ابتدا با گروهک منافقین نبود، اما خودش منافق بود. با اطلاعاتی که از منافقین دارم می‌گویم که بنی‌صدر از اول جزو منافقین نبود، اما برای منافقین یک نیروی بسیار مستعد بود. بنی‌صدر هم به شدت مغرور بود هم می‌خواست که همیشه نفر اول باشد غافل از اینکه منافقین به شدت از او قالتاق‌تر و آب زیرکاه‌تر بودند. در مجموع اعتقاد من این است که منافقین در آن مقطع از بنی‌صدر به عنوان یک ابزار و پله استفاده کردند که اگر این روند ادامه دار بود، قطعا بر روی بنی‌صدر هم پا می‌گذاشتند و از روی او رد می‌شدند. منافقین خیلی در جریان انقلاب ادعا داشتند، اما امام (ره) هیچ‌گاه آن‌ها و شیوه‌شان را قبول نکرد. امام (ره) می‌گفت این‌ها به درد ما نمی‌خورند چراکه اگر با خلق باشند نباید خلق را بکشند بلکه باید خلق را جمع کنند.

منافقین پیشنهاد دو چمدان پُر از پول به من دادند

شما یک بار هم اجازه ندادید که منافقین پول‌های فراوان موجود در یکی از ساختمان‌های مرکزی تهران را با خود ببرند. آن ماجرا را برای ما تعریف کنید.

یک روز وقتی که من هنوز در کمیته بودم و به سپاه نیامده بودم، خبر دادند که منافقین در تقاطع خیابان حافظ طالقانی یک ساختمان ۵ طبقه که ظاهرا مربوط به بنیاد پهلوی بود را قُرق و آنجا را به نام دفتر خودشان اعلام کردند. همراه با یکی از همکاران در کمیته سوار پژو ۴۰۴ شدیم و به محل مورد نظر رفتیم. وارد ساختمان شدیم و دیدم که در یکی از اتاق‌ها «موسی خیابانی» پشت یک میز نشسته و در محوطه جلویی آن اتاق چند نفر از جمله «محمدرضا سعادتی» ایستاده‌اند و گاوصندوق‌ها را خالی می‌کنند. کارت کمیته را نشان آن‌ها دادم و گفتم که این پول‌ها را کجا می‌خواهید ببرید؟ سعادتی گفت «دفتر پدر طالقانی». گفتم «شما با اجازه چه کسی این کار را می‌کنید؟ این پول‌ها بیت‌المال است و من باید آن‌ها را به نزد امام ببرم». این را که گفتم سعادتی لبه کُتش را کنار زد و اسلحه‌اش را نشانم داد و به نوعی تهدید کرد که اگر نگذاری این پول را ببریم، دَخلَت را می‌آوریم. من هم مثل سعادتی لباسم را کنار زدم و اسلحه‌ام را نشان دادم. هر لحظه ممکن بود سعادتی اسلحه‌اش را دربیاورد و شلیک کند. گفتم «تو می‌توانی این پول‌ها را ببری به شرط آنکه من را بُکشی و از روی جنازه من رد شوی». وقتی که مقاومت من را دید به من گفت بیا این دو چمدان پول را تو بردار و بگذار که بقیه‌اش را ما ببریم. من گفتم «هرگز، تمام پول‌ها را باید نزد امام ببرم». در آن چمدان‌ها مجموعا ۳۰ میلیون تومان پول بود. وقتی که دید اصلا کوتاه‌بیا نیستم قبول کرد که من پول‌ها را ببرم. ما هم دو نفری چمدان‌های پول را داخل ماشین گذاشتیم تا به نزد امام ببریم. البته سعادتی تا آخرین لحظه هم ما را تعقیب کرد تا مطمئن شود ما این پول را نزد امام می‌بریم.

سپاه از صفر تا صدِ زدن خانه تیمی زعفرانیه را انجام داد

در برخی از روایت‌ها اینگونه آمده است که زدن خانه تیمی موسی خیابانی در زعفرانیه را بچه‌های سپاه انجام نداند و نیرو‌های کمیته این کار را کردند. این موضوع صحت دارد؟

خیر. تمام کار‌های اطلاعاتی و عملیاتی این ماجرا بر عهده سپاه بود. ممکن است در موقع اجرای عملیات، بچه‌های کمیته هم در میان نیرو‌های سپاه بوده باشند، اما سپاه از صفر تا صد زدن خانه تیمی زعفرانیه را انجام داد.

منافقین در سال‌های اخیر نتوانستند نیروی جدید و جوان جذب کنند

به عنوان سوال پایانی، اخیرا در فضای مجازی تصویری از اعضای گروهک منافقین در آلبانی پشت سیستم‎‌های کامپیوتری منتشر شده است. برداشت شما از این تصاویر چیست؟

اولا این عکس نشان می‌دهد که منافقین همچنان به دشمنی با ملت ایران ادامه می‌دهند و این بار می‌خواهند از طریق حوزه سایبری و نرم، ارزش‌های ملت و نظام ما را کمرنگ جلوه دهند و باعث سرخوردگی توده مردم شوند. ثانیا در تصاویر منتشر شده مشخص است که منافقین در سال‌های اخیر نتوانستند نیروی جدید و جوانی جذب کنند چرا که تمامی افراد حاضر در این تصاویر میانسال و مُسن هستند. منافقین دیروز در دامن صدام بودند و امروز در دامن آمریکا به جنگ نرم با جمهوری اسلامی ایران می‌پردازند.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها