گفتوگو كه تمام شد، این جمله شازده كوچولو، كه میگوید: «هر كسی مسؤول گل خودشه» توی ذهنم بود و البته فیلم بنجامین باتن؛ ماجرای مردی كه مسیر كودكی، جوانی، پیری را معكوس طی میكند و در جایی از فیلم، تبدیل به نوزاد میشود و زن از او مانند یك بچه پرستاری میكند.
مهوش وقاری همیشه محترمانه جواب سؤالات را میدهد. میگویند نامها روی شخصیت آدمها تاثیرگذارند و اینبار شاید فامیلی، وقاری روی شخصیت او تاثیر گذاشته است. وقاری تا ته مسؤولیتپذیری رفته. تصمیم گرفته كه تا انتهای مسیر برود.
در این مسیر گاهی كلافه شده، گاهی خسته شده، گاهی تحملش را از دست داده، اما زیر قولی كه خودش به خودش داده نزده. وقاری میگوید یك جایی احساس كردم كه دارم با خودم لجبازی میكنم بعد واژه دیگری برایش پیدا كردم؛ احساس كردم باید بمانم و ایستادگی كنم تا به «محسن» ثابت كنم كه من نیامدهام كه بروم!
شش ماه گذشته برای مهوش وقاری روزها سختتر بودهاند. سختتر از ده سالی كه او درگیر بیماری همسرش محسن قاضیمرادی است كه در میان صحبتهایمان از او بهنام «قاضی» یاد میكند. اواخر سال گذشته بوده كه مادر وقاری فوت میكند، مادری كه پناهگاه و تكیهگاه امنی برای دخترش بوده. آنها در یك آپارتمان زندگی میكردهاند در دو واحد جداگانه. تا مادر بوده پشت مهوش به كوه گرم بوده، اما بعد از مادر، هیچكس و هیچ چیز نمیتواند آن دلگرمی و پشتوانه را به مهوش بدهد. حالا دیگر كسی نیست كه این زن، خودش را برای او لوس كند. فرق نمیكند چند سالت باشد، فرزند همیشه همان بچه كوچولوست و مادر همانی كه در هر شرایطی بچهاش را در آغوش میگیرد و او را لوس میكند. مادر كه میرود كرونا میآید. وقاری میگوید: «در این چند ماه من و محسن در خانه ماندهایم. البته من چند باری برای به انجام كارهایی بیرون رفتهام، اما قاضی نه! قبل از عید ریه محسن بهشدت عفونی شد و تب كرد كه خیلی ترسیدم و خیال كردم دور از جانش كرونا گرفته، اما دكتر آنتیبیوتیك داد و بیماری برطرف شد و خدا را شكر كرونا نبود. بیماری محسن پاركینسون است و روز به روز تواناییهای حركتی قاضی فلج میشود، اما مغزش هنوز خوب كار میكند.»
وقاری از مادرش میگوید؛ از مسؤولیتپذیری و وفاداری كه نسبت به همسر داشته و مهوش از همان بچگی آن را دیده و در ذهن ثبت كرده و همه عمر با همان فرمانی حركت كرده كه مادرش به او یاد داده. خوب یا بدش دیگر الان میزان و معیار نیست. وفاداری و مسؤولیتپذیری آن چیزی است كه آموخته. به دیگران كاری ندارد كه در مقابل او چه رفتاری میكنند، مهوش وقاری اما سنگتمام میگذارد. حتی اگر دلش شكسته باشد، حتی اگر فهمیده باشد كه رفتاری كه دیده حقش نیست. او تصمیم خودش را گرفته، تصمیم گرفته آدم خوبی باشد. حالا بگذار بگویند بازندهای در چنین سبك زندگی. باید با آدمها مثل خودشان رفتار كنی، اما وقاری مسؤول گل خودش است، گلش هم سبك زندگیای است كه برای خودش انتخاب كرده. همین انتخاب است كه او را واداشته تا ده سال از همسر بیمارش مراقبت كند شب و روز. حتی به ذهنش هم خطور نكرده كه او را به خانه سالمندان بسپارد، میگوید: «نه! اصلا چنین كاری را دوست ندارم. چطور میشود یك آدم را از خانهاش دور كرد و به خانه سالمندان سپرد؟ باید تا آخر خودم از او مراقبت كنم.»
میگویم، بانك عاطفی آقای قاضیمرادی باید خیلی غنی باشد كه از شما حمایت ذهنی و قلبی كند تا چنین از او مراقبت كنید. میگوید: «نمیدانم اسمش را بگذاریم بانك عاطفی یا بانك مسؤولیتپذیری كه من برای خودم ساختهام. یادم هست آن اوایل كه ازدواج كرده بودیم، محسن تندیهایی هم داشت مثلا با كوچكترین اتفاق یا حرفی میگفت: اگر ناراحتی برو! آن زمان این حرف خیلی به من برمیخورد. مدام با خودم میگفتم یعنی چی؟ مگر ما ازدواج كردهایم كه بهسادگی بگذاریم و برویم. همان زمان بود كه با خودم عهد كردم كه بمانم! برای همیشه بمانم. گاهی احساس میكنم عجب لجبازی بودهام و گاهی آن را به حساب ایستادگی میگذارم كه برخی به آن نام وفاداری میدهند. ما هر دو كارمند آموزش و پرورش بودیم. وضع مالی هر دو ما در حد متوسط بود، اختلاف سنی هم داشتیم و قاضی از من بزرگتر بود، برخی آن سالها میگفتند كه من به خاطر پول با محسن ازدواج كردهام، اما واقعیت این است كه آن سالها محسن آدم پولداری نبود.»
به وقاری قول دادهام امانتدار خوبی برای حرفهایش باشم و آن مقداری كه به من اجازه داده را نوشتهام. هنوز صدای خستهاش در گوشم است و عهدی كه با خودش بسته. به همه زنهایی فكر میكنم كه پای عهد خودشان میمانند. هنوز صدایش در گوشم است، میگوید: «به سؤال آقای مدیری از مهمانان دورهمی فكر میكنم وقتی از آنها میپرسد: چه رویایی در زندگی دارید؟!»
«بازیگری شهرت به همراه دارد، اما من از شهرت هم چشم پوشیدم. الان شما میگویید دارم تبدیل به نماد وفاداری میشوم ! اما راستش من تبدیل به مادر شوهرم شدهام. بیماری او را تبدیل به طفلی كرده كه مراقبت زیادی نیاز دارد و من مانند مادر از او مراقبت میكنم. وظیفهای است كه برای خودم تعریف كردهام. نسل من چنین هستند، سر قرار ازدواجمان میمانیم. شهریور كه بیاید 40 سال است ازدواج كردهایم، ده سال است كه محسن بیمار است. سالهای اول به من زیاد كار پیشنهاد میشد مثلا سریالی كه باید دو سه ماه میرفتم شهرستان اما قبول نكردم، نمیتوانستم محسن را تنها بگذارم به مرور پیشنهادها كم شد. چون میدانستند قبول نمیكنم محسن را تنها بگذارم. بازیگری را دوست داشتم، اما الان دیگر به این علاقه فكر نمیكنم. به آینده هم فكر نمیكنم. چون همه زندگیام همراه شده با ترس از این كه محسن حالش چطور میشود. درست مثل یك مادر كه هر لحظه عمر بچهاش برایش اهمیت دارد با این تفاوت كه بچه رو به آینده است و بزرگ میشود و مستقل، اما محسن روز به روز ناتوانتر میشود و نگرانی من بیشتر.» از وقاری میپرسم هیچ وقت به فرزندخوانده فكر كردید؟ میگوید: «نه! یكی از دوستانم كه به فرزندخواندگی آورده شده بود، وقتی به یكباره و اتفاقی ماجرا را فهمید، سرنوشت خوبی پیدا نكرد برای همین ترسیدم و سراغ این موضوع نرفتم. ما هنوز مهارت نگهداری و چگونگی طرح موضوع را یاد نگرفتهایم و به نظرم باید روی این موضوع هم كار شود. من و محسن دوبار بچهدار شدیم، اولین فرزندم با یك بیماری ژنتیكی متولد شد و دو ماهه بود كه از دنیا رفت و من ضربه بدی خوردم. فرزند دوم را هم زمانی كه باردار بودم متوجه شدیم كه او هم مشكل دارد و به توصیه پزشكان بچه را سقط كردم. بعد از آن یك روز من و قاضی با هم جدی صحبت كردیم كه با این شرایط كه دیگر بچهدار نشویم به زندگی مشترك ادامه بدهیم یا هر كسی به راه خودش برود و در نهایت تصمیم گرفتیم با هم بمانیم بدون فرزند.»
طاهره آشیانی - روزنامه نگار / روزنامه جام جم
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با امین شفیعی، دبیر جشنواره «امضای کری تضمین است» بررسی شد