به گزارش
جام جم آنلاین، سردار چهارباغی در طول بحران سوریه از روزهای نخست در این کشور حضور پیدا کرد و در بخش توپخانه به انجام عملیات مستشاری پرداخت.
ورود شما به صحنه نبرد محور مقاومت با تروریستهای تکفیری از چه زمانی شروع شد و شما در آن مقطع چه مسؤولیتی داشتید؟
نخستین مرتبهای که من برای مقابله با تروریستهای تکفیری به سوریه رفتم، سال92 بود. هنگام غروب آفتاب بود که به فرودگاه دمشق که حدودا 20 کیلومتر خارج از شهر است، رسیدیم. در داخل فرودگاه به من اطلاع دادند که حاجقاسم در حرم حضرت رقیه(س) است و با شما کار دارد. همراه با چند نفر از بچههایی که از تهران راهی شده بودیم، نماز مغرب و عشاء را در فرودگاه خواندیم و سوار بر یک وَن شدیم تا به دمشق برویم. در مسیر فرودگاه تا دمشق، چندین بار به صورت ممتد از حاشیه خیابان اصلی به سمت خودروی ما تیراندازی شد.
در حالیکه راننده با سرعت 180 کیلومتر حرکت میکرد، اطراف خیابان را میدیدم که چندین خودرو بر اثر این تیراندازیها واژگون شده بودند. خلاصه با مشقت و سختی فراوان به دمشق رسیدیم و از این مهلکه جان سالم بهدر بردیم. در حالی پای ما به دمشق باز شده بود که 80 درصد سوریه در اختیار گروههای تکفیری مسلح نظیر جبههالنصره و احرارالشام و چند گروه دیگر بود. شرایط بهنحوی بود که مسلحین تا پشت دیوار کاخ بشار اسد رسیده و وزیر دفاع سوریه را ترور کرده بودند. ارتشیهای سوری هم نمیدانستند در روزهای آینده چه سرنوشتی خواهند داشت. به حرم حضرت رقیه (س) رسیدیم و حاج قاسم را در آنجا دیدیم. او به آرامی نشسته بود و به نیروهایش آموزشهای مقدماتی را ارائه میداد. پس از پایان این آموزشها، به سراغ حاج قاسم رفتم و بعد از احوالپرسی ابتدایی، حاج قاسم از من خواست گزارشی از وضعیت توپخانه سوریه تهیه کنم و به او تحویل بدهم. بعد از چند روز این گزارش را آماده کردم و به ایشان تحویل دادم.
این را هم بگویم که در همان روزها، حاج قاسم را به همراه دخترش (زینب) در فرودگاه دمشق دیدم. برای من غیرقابل باور بود که حاج قاسم در آن شرایط حساس و دلهرهآور، زن و فرزندش را برای زیارت به سوریه آورده است. چندوقت بعد، من فرمانده توپخانه محور مقاومت در سوریه شدم. خیلی از ارتشیهای سوریه تجهیزاتشان را گذاشته بودند و تنها با سلاحهای سبک خود به صف مسلحین پیوسته بودند.
سردار اسدی که به ابواحمد معروف است به من گفت بیا با همین توپهایی که در اینجاست، توپخانه را راه بینداز. ما هم تعدادی از بچههای قدیمی و پیشکسوت سپاه به همراه بعضی از نیروهای جوان را به سوریه آوردیم و کار آموزش نیروهای سوری را آغاز کردیم و بعد از مدت کوتاهی موفق به راهاندازی توپخانه شدیم.
مدافعان حرم برای بازگرداندن روحیه به نیروهای ارتش سوریه، هنگامی که 80درصد این کشور تحت اشغال مسلحین بود، چه اقدامی انجام دادند؟
حاج قاسم تاکید زیادی روی این نکته داشت که باید کاری کنیم تا روحیه از دست رفته نیروهای ارتش سوریه برگردد. نخستین عملیاتی که حاجقاسم طراحی کرد «دیرالعدس» نام داشت که در استان درعا و زیر بلندیهای جولان و زیردید مستقیم اسرائیلیها انجام شد. در این عملیات بر و بچههای ایرانی با همان سبک و سیاق دفاع مقدس به سمت مسلحین حملهور شدند و دوسه منطقه را آزاد کردند. ما هم در این عملیات آتش توپخانه خوبی ریختیم و خیلی از مناطق را با آتش توپخانه از مسلحین گرفتیم. نکته عملیات دیرالعدس اینجا بود که ما این عملیات را به نام ارتش سوریه انجام دادیم. ارتش سوریه هم با نمایش غنیمتها و اسرایی که ما گرفته بودیم، تبلیغات زیادی برای خودش انجام داد. این اقدام جزو طرحهای حاج قاسم برای بازگرداندن روحیه از دست رفته ارتشیهای سوریه بود.
عقب راندن متعرضین به حرم مطهر حضرت زینب(س) در چه مقطعی انجام شد؟
بلافاصله پس از عملیات دیرالعدس و پاکسازی منطقه تلقرین، عازم شدیم تا حرم حضرت زینب(س) را که در معرض خطر بود، نجات دهیم و مسلحینی که تا 200 متری پشت دیوار آنجا خودشان را رسانده بودند، دور کنیم. تکفیریهای مسلح چند روز بود که با کلاشینکف، گنبد حرم مطهر را مورد اصابت قرار میدادند و مترصد حمله به محوطه حرم بودند. خدا را شکر این عملیات رزمندگان مقاومت هم با موفقیت به پایان رسید و این خطر دور شد.
شکستن محاصره مناطق شیعهنشین در سال 95 از جمله اقدامات روحیهبخش جبهه مقاومت در سوریه بود.درخصوص عملیاتهای مربوط به شکست دادن این محاصرهها توضیح دهید.
فوعه و کفریا و همچنین نبل و الزهرا، چهار منطقه شیعهنشین سوریه هستند. مردم این مناطق برای رهبر معظم انقلاب اسلامی نامه نوشته بودند که ما شیعیان در محاصره هستیم و فکری به حال ما کنید. حضرت آقا هم به حاج قاسم گفته بودند که برای مردم این مناطق هرکاری از دستتان برمیآید انجام دهید. طرح حاج قاسم هم این بود که با بهکارگیری نیروهای ایرانی، محاصره این مناطق را بشکند. حاج قاسم برای این منظور با تعداد زیادی از فرماندهان مشورت کرد. بنا شد که آتش توپخانه را در این عملیات تقویت کنیم تا با تعداد کمی شهید و زخمی، محاصره را بشکنیم. این کار انجام شد و با موفقیت همراه بود. مردم این مناطق بعد از شکسته شدن محاصره، مثل همان زمان آزادسازی خرمشهر در دفاع مقدس خوشحالی و شادمانی میکردند. تا چند روز در شهرهایشان شیرینی و شربت پخش میکردند و برای حاج قاسم و نیروهای مقاومت شعر میخواندند.
ماجرای محاصره 15 روزه نیروهای جبهه مقاومت در جنوب حلب چه بود و چگونه این محاصره شکست؟
بعد از عملیات پاکسازی جنوب حلب، متوجه شدیم که در محاصره دشمن قرار گرفتهایم. 15 روز همراه با حاج قاسم در این محاصره قرار داشتیم و هیچگونه آذوقه و مهماتی به ما و مردم جنوب حلب نمیرسید. حاج قاسم میتوانست سوار یک هلیکوپتر شود و از محاصره بیرون برود اما این کار را نمیکرد و میخواست با طراحی و برنامهریزی، محاصره را بشکند. کاری که سرانجام موفق شد بعد از 15 روز آن را انجام دهد و راه رسیدن مهمات و امکانات و آذوقه به جنوب حلب را باز کند.
نیروهای محور مقاومت بعد از آزادسازی نبل و الزهرا در سال 95 به سراغ آزادسازی حلب رفتند و این درحالی بود که چندینبار تلاش برای آزادسازی حلب تا پیش از آن موقع با پیروزی همراه نبود. درخصوص این عملیات و نقش آن در روند اضمحلال تدریجی داعش توضیح دهید.
شهر حلب دارای پنج میلیون نفر جمعیت و شهر بسیار بزرگی است. این شهر وسیع، بزرگترین شهر صنعتی سوریه است. آزادسازی حلب با عملیاتهای پیاپی چریکی و کوچه به کوچه و خانه به خانه بهدست آمد. در این عملیات مردم در خانههایشان بودند و ما باید تمام سعیمان را میکردیم که کوچکترین و جزئیترین آسیبی به مردم حلب نرسد. داعش در حلب مردم را سپر خود کرده بود. جابهجایی مردم و زنها و کودکان در نبرد حلب برای جلوگیری از رسیدن صدمه به آنها، کار بسیار سنگین و دشواری بود. یادم است که هنگام جابهجاییهای زنها و کودکان در حلب، یکی از زنان باردار در پشت وانت و در حین حرکت به سمت پناهگاه، وضعحمل کرد. حاج قاسم هم در رساندن وسایل و آذوقه به مردم حلب و آماده کردن تدارکات، تقلای بسیار زیادی داشت. پس از پیروزی در حلب شاهد بیشترین پاتکها و توطئهها از سوی داعش برای بازپسگیری این شهر مهم و راهبردی بودیم اما به لطف خدا و طرحهای هوشمندانه حاجقاسم سلیمانی، هیچکدام از این پاتکها و عملیاتهای انتحاری نتوانست حلب را از دست نیروهای محور مقاومت خارج کند.
بعد از آزادسازی و پاکسازی حلب، بهیکباره نیروهای محور مقاومت در سمت شرق سوریه متمرکز شدند. دلیل این تغییر موضع چه بود؟
بعد از پاکسازی حلب، حاج قاسم گفت که باید به سمت شرق سوریه برویم و از آنجا راه را به سمت عراق باز کنیم. همه ما متعجب بودیم چون هم سرزمین شرق سوریه برای ما ناشناخته بود و هم اینکه تا آن روز، راهبرد باز کردن راه سوریه به عراق را نشنیده بودیم. طبق راهبرد حاج قاسم، ما باید از سمت شرق خودمان را به عراق میرساندیم و معنای حرکت به سمت شرق، باز کردن راه بغداد به دمشق بود. ما باید از دیرالزور، میادین، تدمر و بوکمال عبور میکردیم تا به عراق برسیم. حاج قاسم هم به جغرافیای منطقه مسلط بود و هم توانمندیها و امکانات نیروهای خودی را بهخوبی میدانست. ادوات و وسایل و نیروی انسانی را مهیای عزیمت به سمت شرق سوریه کردیم. در همان ابتدای راه متوجه حمله مسلحین سوریه به شهر حماه شدیم. ما در کمربندی حماه، جلوی مسلحین را گرفتیم. سه ماه در همانجا معطل شدیم و سرانجام نگذاشتیم که پای آنها به حماه باز شود. پس از مقاومت در حماه، حرکت به سمت شرق سوریه شروع شد. دشمن در بیابانهای لمیزرع شرق سوریه، نیروهای متراکم نداشت بلکه تعدادی معدود را بهصورت غیرمتمرکز و پراکنده در سطح این بیابان طولانی و چندصد کیلومتری مستقر کرده بود.
درخصوص تغییر نقشهای که در مسیر رسیدن به شرق سوریه و مرز عراق داشتید توضیح دهید. چرا بهجای حرکت مستقیم به سمت تنف، نیروهای محور مقاومت مسیر را دور زدند و به سمت دیرالزور و سپس بوکمال رفتند؟
در ابتدا قرار بود که ما از سمت تنف به عراق برویم. در فرودگاه سین مستقر شدیم و قرار بود به سمت شرق پیشروی کنیم. بیابان در بیابان بود و سنگهای تیز این بیابان، لاستیک هر خودرویی را پنچر میکرد. در حالی که من و اصغر صبوری در نوک پیکان نیروها قرار داشتیم به سمت تنف حرکت کردیم. هنوز چند 10 کیلومتر به تنف باقی مانده بود که یک موشک جلوی خودروی ما زدند؛ حاجاصغر به من گفت «جلوتر نرو، اینها آمریکاییها هستند که میزنند.» کمی دیگر به سمت جلو حرکت کردیم و دومین موشک را خیلی نزدیکتر به ماشین ما زدند. بلافاصله روسها به ما پیغام دادند که «آمریکاییها به ما گفتند پایتان را از این خط جلوتر بگذارید شما را میزنیم». روسها به ما خبر دادند که آمریکاییها در داخل تنف حضور دارند و یک دایره ۵۵ کیلومتری دور تا دور خودشان کشیدهاند و اجازه نمیدهند کسی به آنها نزدیک شود. ما به حاج قاسم اطلاع دادیم که آمریکاییها پیغام فرستادند به شعاع ۵۵ کیلومتری تنف نباید نزدیک شوید. حاج قاسم کمی فکر کرد و به ما گفت «عیبی ندارد، ما از سمت دیگر دایره به سمت دیرالزور میرویم و المیادین را دور میزنیم». این مسیر خیلی طولانی بود، ما تویوتاها را پر از لاستیک زاپاس کردیم، چراکه هر ۱۰۰ کیلومتر بهخاطر پنچر شدن لاستیکهایمان بر اثر حرکت روی سنگها، آنها را تعویض میکردیم.
آیا میتوان اینگونه گفت که شاهکار عملیات بوکمال در اقدام نیروهای جبهه مقاومت در دور زدن دایرهای بود که آمریکاییها دورتادور تنف ترسیم کرده بودند؟
نبوغ، بینش و همت حاج قاسم را در عملیات بوکمال میتوان بهعینه مشاهده کرد. عمده عملیات بوکمال را باید در همان مسیر بیابانی صعبالعبور قبل از بوکمال تحلیل کرد؛ جایی که چندین لشکر حیدریون، زینبیون، فاطمیون، حزبا...، حشدالشعبی و مدافع حرم از چند صد کیلومتر بیابان طاقتفرسا عبور کردند و خودشان را به بوکمال رساندند و شوک سنگینی به داعش دادند. این را هم جا دارد بگویم که چند روز پیش از شروع عملیات نیروهای محور مقاومت در شرق سوریه، پدر سردار سلیمانی دارفانی را وداع گفت و وی به تهران آمد و ظرف یکی دو روز برای پدر مرحومش مراسمی گرفت و مجددا برای طرحریزی عملیات به سوریه بازگشت.
دایرهای که آمریکاییها دور تنف کشیده بودند بهدلیل حفظ همان جاده ترانزیتی بود که عراق را به سوریه وصل میکرد؟
بله، آمریکاییها میخواستند هرجور شده این جاده ترانزیتی را حفظ کنند. در عین حال آنها اصلا باور نمیکردند که ما دایره حاشیه امن آنها را دور بزنیم و از یک بیابان بزرگ 300 کیلومتری صعبالعبور عبور کنیم تا خودمان را به بوکمال برسانیم. عبور از آن بیابان و رسیدن به بوکمال مثل عبور از اروند در دفاع مقدس بود.
چرا تنف تا این حد برای آمریکاییها مهم بود؟
آمریکاییها در تنف پایگاه نظامی داشتند و در این پایگاه، نیروی انسانی و مواضع و تجهیزات و هلیکوپترهای فراوانی وجود داشت. از سوی دیگر اگر ما از تنف رد میشدیم به معنای این بود که به بغداد وصل شدهایم. آمریکاییها در تنف که منطقه مرزی اردن، عراق و سوریه است مستقر شده بودند تا نیروهای مقاومت نتوانند راه را باز کنند. باز شدن راه دمشق به بغداد از مسیر تنف، به معنای باز شدن راه زمینی تهران به دمشق بود و تهران به دمشق یعنی تهران تا مرز اسرائیل. هنوز هم که هنوز است آمریکاییها اجازه عبور از سمت مرز تنف را به کسی نمیدهند.
پایان عملیات بوکمال بهمنزله پایان خلافت نامشروع داعش بود. اعلام پایان خلافت داعش چه تاثیری در صحنه نبرد داشت؟
حاج قاسم در اواخر شهریور 96 از نابودی خلافت داعش ظرف سه ماه صحبت کرد و حقیقتا به این وعده عمل کرد و ساختار تشکیلاتی و خلافت داعش را بهطور کلی از بین برد. تا پیش از آن، داعشیها در شهرهایی که خلافت داشتند سکه مخصوص ضرب میکردند، مسؤولان ادارات و سازمانها را تعیین میکردند و همچنین برای کتابهای درسی دانشآموزان تولید محتوای جدید میکردند.
پایان حکومت داعش در بوکمال رقم خورد. شاید در حال حاضر نفرات داعش در شهرها، روستاها و بیابانهای سوریه حضور داشته باشند اما بههیچوجه دارای حکومت مرکزی و پایگاه خلافت نیستند و دیگر مثل گذشته نمیتوانند یک عملیات بزرگ با ابعاد و دربرگیریهای وسیع انجام دهند.
هدف اصلی و غایی آمریکا از تشکیل داعش در سوریه و عراق چه بود؟
مهمترین هدف آمریکا از تشکیل و حمایت داعش و ساقط کردن رژیم بشار اسد، کوتاه کردن دست ایرانیها در سوریه و تامین امنیت سرزمینهای اشغالی فلسطین بود. مطمئن باشید اگر یک رئیسجمهوری مورد حمایت آمریکا در سوریه به جای بشار اسد مینشست، در اولین اقدام خواستار خروج ایرانیها از سوریه میشد.
درخصوص شناخت حاج قاسم از گروههای مختلف مسلح فعال در سوریه توضیح بدهید.
حاج قاسم از تکفیریها و گروههای مختلف آنها شناختی عمیق داشت و با ویژگیهای تکتک این گروهها آشنا بود. یک روز بعد از فتح جنوب حلب، حاج قاسم به من گفت میخواهد به ایران برود و بعد از چند روز برگردد؛ من از او پرسیدم پس اینجا چه میشود؟ حاج قاسم گفت «نگران نباش، الان خود اینها (مسلحین) به جان هم میافتند و همدیگر را میزنند تا شکست را گردن یکدیگر بیندازند.» در دلم میگفتم «آخر حاج قاسم روی چه حسابی این حرف را میزند و مگر میشود با این همه امکانات و نیرویی که از کل دنیا برای مسلحین سوریه آمده، آنها بعد از یک شکست به جان هم بیفتند.» دو روز بعد، نیروهای اطلاعات خبر دادند که تکفیریها به جان هم افتادند و همدیگر را میزنند؛ بسیار متعجب بودم چرا که حاجقاسم دو روز زودتر و زمانی که این گروهها با هم خوب بودند این خبر را داده بود.
دلیل علاقه شدید و تاکید ویژه حاجقاسم سلیمانی به حضور میدانی در صحنه عملیاتهای جبهه مقاومت در سوریه و عراق چه بود؟
حاج قاسم میدانست که حضور فیزیکیاش در صحنه نبرد موجب افزایش روحیه رزمندگان محور مقاومت و اضطراب نیروهای دشمن میشود. در جریان عملیاتها، دو طرف درگیری بیسیمهای همدیگر را شنود میکردند و در این اثناء وقتی که دشمن صدای حاج قاسم را پشت بیسیم میشنید، بهشدت روحیهاش را از دست میداد و خودش را میباخت.
در همین زمینه دوخاطره به ذهنم میرسد که برای شما میگویم؛ خاطره اول مربوط به ساعتی قبل از شروع عملیات شکست محاصره نبل و الزهراست. پیش از شروع عملیات، حاج قاسم به سراغ من آمد و از وضعیت ادوات و موشکها و توپها اطمینان حاصل کرد. قرار شد نیمساعت دیگر عملیات را شروع کنیم.
حاج قاسم 48 ساعت بود که نخوابیده بود، دیدم چشمانش بسیار خسته و قرمز شده است. از او خواستم به اتاق کناری برود و کمی استراحت کند. او هم قبول کرد و رفت تا نیمساعت بخوابد. نیمساعت که تمام شد رفتم صدایش کنم تا بیدار شود و عملیات را شروع کنیم. آنقدر قشنگ خوابیده بود که دلم نیامد صدایش کنم. به سراغ ابواحمد رفتم و از او خواستم که رمز عملیات را بگوید.
او اول امتناع کرد و گفت که باید رمز را خود حاج قاسم بگوید اما من او را متوجه کردم که حاج قاسم خیلی خسته است و آنقدر قشنگ خوابیده که دلمان نمیآید بیدارش کنیم. خلاصه ابواحمد راضی شد و رمز عملیات را گفت و توپها شلیک شدند. حاج قاسم با صدای توپها و موشکها بیدار شد و فورا به سراغ من آمد و گفت: «مگر نگفته بودم صدایم کن.» جواب دادم آنقدر خسته بودی که دلم نیامد صدایت کنم؛ حاج قاسم گفت: «من باید رمز عملیات را میگفتم تا هم دشمن بفهمد که من در منطقه هستم هم بچههای خودمان صدایم را بشنوند.» من هم کم نیاوردم و به او گفتم «الان بیا یک احوالپرسی در بیسیم انجام بده تا همه بفهمند شما اینجا حضور داری.» خاطره دوم من مربوط به آزادسازی خلصه است. همراه با حاج قاسم در قرارگاه نصر در نزدیکی حلب بودیم.
شبهنگام بود که خبر آزادسازی خلصه به دست رزمندگان به حاج قاسم رسید؛ فورا حاجقاسم به من گفت حاضر شو تا به خلصه برویم. من به حاجی گفتم «منطقه هنوز آلوده است و مسلحین در خانههای مسکونی و متروکه کمین کردهاند و تیراندازی میکنند و اجازه بدهید بعد از پاکسازی کامل برویم.» انگار نه انگار که من این حرف را زدم، حاج قاسم گفت پنج دقیقه دیگر میرویم. او در این پنج دقیقه غسل شهادتش را انجام داد و همراه با حسین پورجعفری و راننده و من، راهی خلصه شد.
به خلصه که رسیدیم حاج قاسم فورا پیاده شد و بهسراغ نیروهای خودی رفت و در میان آنان چرخید و با آنها به گپ و گفت و صحبت پرداخت و با رزمندگان فاطمیون، زینبیون و حیدریون هم به زبانهای خودشان صحبت کرد. آن شب آنقدر رزمندگان روحیه گرفتند که کار پاکسازی خانه به خانه خلصه را بهسرعت انجام دادند و این شهر بهصورت کامل آزاد شد.
ایده تشکیل گروههای مقاومت فاطمیون، حیدریون و زینبیون توسط چه کسی مطرح شده بود؟
حاج قاسم این ایده را خدمت حضرتآقا مطرح کرد و با موافقت معظمله، این گروهها شکل گرفتند. نیروهای متقاضی حضور در فاطمیون، زینبیون و حیدریون در آن اوایل بحران سوریه بهسختی خودشان را به ایران میرساندند تا آموزش ببینند و عازم سوریه شوند. این نیروها حقیقتا عصای دست حاج قاسم در مهلکهای بودند که تروریستهای تکفیری به راه انداخته بودند.
بهعنوان سوال پایانی بفرمایید که اگر قرار باشد شما مهمترین ویژگی فرماندهی سردار سلیمانی در صحنه عملیاتهای جبهه مقاومت در سوریه و عراق را بیان کنید، بهکدام ویژگی اشاره میکنید.
هیچ منطقهای نبود که حاج قاسم اول خودش به آنجا نرفته باشد ولی به رزمندهها دستور داده باشد که راهی آن منطقه شوند. شناساییهای ابتدایی را همیشه خود حاج قاسم انجام میداد و برپایه همان شناساییها، طرحریزی میکرد. حاجقاسم همه این تجربیات را از دفاع مقدس داشت وگرنه در اصول نظامی بینالمللی اینگونه اقدامات اصلا قابلقبول نیست. اصول نظامی بینالمللی میگوید فرمانده باید در یک جای امن بنشیند و به نیروهایش فرمان پیشروی بدهد. اما آنچه در مقام عمل دیدیم این بود که اصول حاج قاسم سلیمانی در سوریه و عراق، به یک مدل و الگو تبدیل شد.
منبع: ضمیمه روایت نصر - ویژه سالگرد شهادت سردار سلیمانی