ارزیابی شما از پدیده «شبکهسازی در تولید و بازتولید ابتذال» در جامعه چیست؟
باید تحلیل را از عبارت «شبکه» که به کار بردید آغاز کنم؛ ما در دوران کلاسیک «جامعه» به معنایی که حول محور «تقسیم کار انسانی» تعریف میشد، زندگی نمیکنیم. در آن الگو، انسان و روابط انسانی، ماده اصلی تشکیلدهنده جامعه بود و اکثریت قاطع را داشت اما امروز، در زمینه جدید، این«شبکهها»هستند که با گرهزدن انسانها، الگوریتمها، رباتها، دادهها و نهادها، اکثریت عرصه کنش را در اختیار گرفتهاند. بنابر این مقدمه، در مواجهه با پدیدهای همچون «تولید ابتذال»، با یک جامعه منحرف روبهرو نیستیم بلکه با شبکههایی مواجهایم که از منطق درونی این فضای جدید برای بازتولید خود استفاده میکنند. سازوکار اصلی «تولید مهندسیشده ابتذال»، «جایگزینی لایههای معنا» است؛ به این شکل که شبکهها میکوشند لایههای عمیق و تاریخی معنا را با لایههای سطحی و کمریشه جایگزین کنند.
آنها از چه ابزارهایی بهره میبرند؟
آنها این کار را از طریق مکانیسمهای مشخصی پیش میبرند؛ روش نخست، سازوکار «شبیهسازی و تکثیر بیپایان» است که در آن شبکه یک الگوی مبتذل (چه در قالب پوشش و چه در نوع رابطه) را ایجاد و سپس از طریق گرههای به ظاهر مستقل (مانند صفحات مجازی، اشخاص و کانالها) به طور همزمان تکثیر میکند. این تکثیر فراگیر، «واقعیتی کاذب» میآفریند (این توهم که گویی «همه این کار را میکنند» و «این هنجار جدید است»)، در حالی که این تنها بازتاب صدای بلند شبکه است و نه اراده خاموش اکثریت. روش دوم، ساز و کار «تحریک سائقهای اولیه» است که در آن شبکهها به جای هدف قرار دادن عقلانیت و تفکر انتقادی، مستقیما به سراغ غرایز روانی اولیه مانندمیل به توجه، شهوت، پرخاشگری و ترس میروند. محتوای آنها طوری طراحیشده که پاسخی سریع و احساسی برانگیزد و امکان پردازش عقلانی و نقد را از بین ببرد؛ درنتیجه فرد از یک «سوژه اندیشمند» به یک «عکسالعملدهنده» محض تبدیل میشود.روش سوم، سازوکار «ایجاد اتاقهای پژواک» است که در آن شبکه، افراد رادرحبابهای اطلاعاتی محصور میکند؛ به طوری که تنها صداهای همسو و همخوان تقویت میشوند. در چنین فضایی، فرد، بهتدریج، هر صدای مخالف یا متفاوت را نه به عنوان بخشی از یک دیالوگ اجتماعی سالم که به عنوان یک «تهدید» یا «حرف نامربوط» تلقی میکند. درنهایت، همین فرآیند است که «ابتذال» را نه به عنوان یک انحراف گذرا، بلکه به عنوان«سبک زندگی» وحتی«هویت» شخص تعریف و تثبیت میکند.
چه ویژگیها یا نشانههایی سبب میشوند که یک رفتار یا جریان را در زمره «ابتذال سازمانیافته» و نه صرفا یک ناهنجاری فردی قلمداد کنیم؟
پاسخ به این پرسش، مستلزم یافتن مرزی است که پرتاب یک سنگ در خیابان را از عملیاتی نظامی متمایز میکند. در دو حالت ممکن است سنگی پرتاب شود اما، منطق و مقیاس و هدف آنها از اساس متفاوت خواهد بود. نخستین و اساسیترین نشانه، گذر از «تصادفی بودن» به «الگومندی سیستماتیک» است. ناهنجاری فردی، ریشه در شرایط خاص روانی، موقعیتی یا تربیتی فرد دارد؛ مانند گیاهی خودرو که در گوشهای میروید اما ابتذال سازمانیافته، مانند یک کشتزار وسیع و برنامهریزیشده است که در آن، یک بذر خاص به طور همزمان و با روشی یکسان در پهنه وسیعی کاشته میشود. شما وقتی به این عرصه نگاه میکنید، الگوهای تکراری و قابل پیشبینی را در مکانها و زمانهای بهظاهر نامرتبط میبینید. این الگومندی تنها زمانی ممکن میشود که یک «دستورکار پنهان» یا یک «مغز طراح» در پشت صحنه فعال باشد که به این پراکندگی ظاهری، نظم و جهت میبخشد. دومین نشانه، وجود «سرمایه و پشتوانه نامرئی» است. یک ناهنجاری فردی عموما فاقد پشتوانه مالی و رسانهای گسترده است اما زمانی که شما میبینید یک رفتار یا سبک زندگی خاص، با وجود آنکه ممکن است از نظر ارزشی تهی یا حتی، ضداجتماعی باشد، به طور مداوم تقویت میشود، در رسانههای مختلف تبلیغ میشود و توسط اینفلوئنسرهای متعدد با بودجههای قابل توجه ترویج میشود، باید به سازمانیافته نبودن آن شک کنید. سومین و احتمالا، پیچیدهترین نشانه، «تغییر در کارکرد اجتماعی» آن رفتار است.
در مورد این مسأله بیشتر توضیح میدهید.
یک ناهنجاری فردی، عموما کارکردی برای کل سیستم اجتماعی ندارد و حتی، میتواند به عنوان یک هشدار برای سیستم عمل کند اما در ابتذال سازمانیافته، آن رفتار به ظاهر ناهنجار، یک «کارکرد پنهان» حیاتی برای شبکه حامی خود پیدا میکند. کارکرد آن میتواند «عادیسازی ابتذال بزرگتر»، «مشغول کردن ذهن جامعه به مسائل حاشیهای»، «تضعیف سرمایه اجتماعی» یا «تجزیه اراده جمعی» باشد. در حقیقت، این رفتارها مانند سربازان پیادهای هستند که برای فتح یک دژ بزرگ فرهنگی فرستاده میشوند. خود آنها هدف نهایی نیستند بلکه مقدمهای برای یک تهاجم وسیعتر هستند.
آیا با زیرساختها و ابزارهای فرهنگی موجود، امکان شناسایی و مدیریت این شبکهها وجود دارد؟ چه خلأهایی در حوزه سیاستگذاری وجود دارد؟
پاسخ به این پرسش را باید با ارزیابی واقعبینانه و به دور از هرگونه سیاهنمایی یا سفیدنمایی آغاز کرد. در حوزه شناسایی، باید اذعان کرد سیستم حکمرانی فرهنگی ما، بینش و توان قابلتوجهی برای تشخیص کلیت پدیده «تهاجم فرهنگی» و حتی شناسایی گرهها و ارتباطات این شبکهها پیدا کرده است. امروز خوب میدانیم که با یک پدیده تصادفی یا پراکنده روبهرو نیستیم بلکه بایک معماری پیچیده وهدفمند مواجهایم که قواعد خود را دارد. این درک،خود یک دستاورد مهم است اما مسأله اول، عبور از مرحله «شناسایی»به «مدیریت مؤثر»است.ابزارهای فعلی حکمرانی فرهنگی،عمدتا در چهارچوب کلاسیک «دولت-ملت» و برای مدیریت نهادهای متمرکز وسلسلهمراتبی طراحی شدهاند اما «شبکه» ذاتا غیرمتمرکز، سیال، چابک و بسیار انعطافپذیر است. شما با یک ساختار وعملکرد قابل پیشبینی روبهرو نیستید که بتوانید با قطع رأس آن، کل سیستم را از کار بیندازید بلکه با یک ساختار ریزوماتیک و ریشهدوان روبهرویید که اگر یک شاخه آن را قطع کنید، از شاخههای دیگر با شدت بیشتری میروید. این ناهمگونی بین «ابزار حکمرانی متمرکز» و «ساختار شبکهای غیرمتمرکز»، اولین و بزرگترین خلأ است.
پس راهحل چیست؟ آیا ابزارها را باید کنار بگذاریم؟
خیر، کنار گذاشتن ابزارها ممکن نیست اما باید آنها را متحول کرد. اینجاست که مفهوم «قرارگاه»، معنا پیدا میکند. اگر بپذیریم که در یک «جنگ شبکهای» و «تهاجم فرهنگی» قرار داریم، (بهرغم نبرد کلاسیک که طی آن با خطوط روشن جبهه و دشمنی مشخص روبهرو بودیم)درجنگ شبکهای، جبهه درهمهجا و درهیچجا است. دشمن، یک کشور یا نهاد خاص نیست بلکه یک الگوی شبکه-عمل است که جریان دارد.برای مقابله با این پدیده، نیاز به یک «سبک حکمرانی قرارگاهی» داریم. قرارگاه به معنای یک مرکز فرماندهی ثابت و سنگین نیست بلکه به معنای یک «واحد متین ودرعین حال متحرک و پرتابل» است که توان درک بیقراریهای میدان جنگ، تولید فکر و ایده متناسب با هر لحظه و هدایت واحدهای عملکننده مستقر در میدان را دارد. این واحدهای عملکننده میتوانند همان رسانههای مردمی، گروههای جهادی، نهادهای فرهنگی غیردولتی وحتی شهروندان آگاه باشندکه بادریافت خطوط کلی ازیک«قرارگاه مرکزی»اما با ابتکار عمل کامل و بهرهگیری از خلاقیت خود، در نقطه تماس با شبکه متخاصم عملیات فرهنگی انجام میدهند. درجمعبندی، میتوان گفت ابزارهای شناسایی موجود، اگر چه ناقص اما درحال بهبود هستنداما ابزارهای مدیریتی، برای یک نبرد شبکهای نیاز به تغییر شکل و سازمان دارند و اساسا سازمانهای متعارف جهان دررویارویی با شرایط شبکهای نیاز به تغییر ریخت ومورفولوژی دارند.