پرستاران چشم‌انتظار بهبود شرایط
آیا با تغییرمعاون پرستاری وزارت بهداشت پیگیری مطالبات برزمین‌مانده پرستاران در دستور کار قرار می‌گیرد؟

پرستاران چشم‌انتظار بهبود شرایط

گزارش میدانی خبرنگار جام‌جم از‌ بیمارستان‌های پایتخت که در پیک پنجم کرونا کمر خم کرده‌اند

بیمارستان‌ها در وضعیت فوق قرمز

بیمارستان‌های پایتخت جا ندارند، صف‌های دور و دراز پذیرش در بیمارستان‌ها بیش از همه چیز به چشم می‌آید، هرچند سیاست همه بیمارستان‌ها درمان سرپایی بیماران است، اما سیل بیماران بدحال، شرایط وحشتناکی را در محوطه بیمارستان‌ها ایجاد کرده است. در پخش پذیرش بیمارستان‌ها، صدای التماس بیماران و همراهان‌شان برای بستری شدن شنیده می‌شود.
کد خبر: ۱۳۲۹۷۲۱
به گزارش جام جم آنلاین به نقل از روزنامه جام جم، در طرف مقابل، کادر درمان از خستگی و نبود تخت خالی گلایه دارد. در چنین شرایطی کم نیستند بیمارانی که بیش از یک شبانه‌روز در محوطه بیمارستان‌ها برای خالی شدن تخت به انتظار می‌نشینند. این بخشی از مشاهدات ما از شرایط بیمارستان‌های مسیح دانشوری، لبافی‌نژاد و امام‌خمینی (ره) تهران است، بیمارستان‌هایی که اگر شرایط به همین شکل ادامه پیدا کند، هیچ بعید نیست از کنترل خارج شوند.

بستری در حیاط بیمارستان

بیمارستان امام خمینی (ره) مثل همیشه پر رفت‌وآمد است. پرستاری که در بخش تریاژ تنفسی نشسته، تند و سریع علامت‌های بیماران را می‎پرسد و درون برگه‎ای یادداشت می‎کند. صفی طولانی روبه‎روی در تریاژ تشکیل شده است. دو زن، بی‌حال، با چشم‌های نیمه‌باز نشسته‎اند روی جدول و منتظرند تا نوبت‌شان شود. صف جلو می‎رود و مراجعان تند و سریع به همراه برگه‎ها بیرون می‎آیند، یکی از زن‌ها به‌سختی بلند می‎شود و به درون اتاقک تریاژ می‎‌رود. زن را باید به درمانگاه ببرند، جایی که تست‎های اولیه گرفته می‎شود.
 
زن با قدم‎هایی سست، راهی ساختمان درمانگاه می‎‌شود، جایی که صف طولانی برای ویزیت پزشک و انجام تست اولیه تشکیل شده است. برخی با قدی خمیده و بعضی دیگر، روی ویلچر منتظرند تا نوبت‌شان شود. مرد جوانی می‌گوید: «دو ساعت است که منتظریم تا پزشک ما را ویزیت کند.» همسرش به کرونا مبتلاست. می‌گوید که خودش هم بیمار است، اما، چون همه اعضای خانواده بیمارند، او خود مجبور شده که همسرش را به بیمارستان بیاورد. زن جوان بی‎حال است و تکیه داده به شانه مرد.

کانکس سفیدرنگ بلندی که از زمان شروع موج سوم کرونا در حیاط بیمارستان امام‌خمینی (ره) ظاهر شده، مقصد بعدی است. اگر در موج‎های سوم و چهارم، چند تخت کانکس پر بود، این روز‌ها تمام ۱۵ تخت آن پر است، چند دقیقه بعد حتی تخت جدیدی هم اضافه می‌شود. تخت‎ها خالی نشده، سریع پر می‌شوند. زن جوانی روی یکی از تخت‎ها نشسته و منتظر است تا کسی به دادش برسد.
 
زن باردار است و همسرش که او هم مبتلا به ویروس است، در بخش پرستاری، مشغول صحبت است. زن تعریف می‌کند که از ساعت ۶ صبح در بخش کلینیک حاضر شده، اما حالا که ساعت ۱۰ صبح است، کار او را انجام داده و به بخش کانکس برای مراقبت فرستاده ‎اند. می‌گوید: «فکر نمی‌کردم اینجا این‌قدر شلوغ باشد، می‌روم خانه و بستری نمی‌شوم.» همسر مرد، اما اکسیژن خون پایینی دارد و درصدی از ریه‎اش هم درگیر ویروس شده است.
 
او هر روز برای تزریق رمدسیویر باید به بیمارستان مراجعه کند. زن می‌گوید که یک آمپول را از بیمارستان دولتی ۷۰۰هزار تومان تهیه کرده است.

کنار هر تخت، دو سه، همراه دیده می‎شود. بعضی از آن‌ها ماسک‎های‌شان را پایین کشیده‌اند و با خیالی آسوده و رها دست می‌‎زنند به بیماری که زیر دستگاه اکسیژن، در حال نفس کشیدن است.

ساعات انتظار

پرستار میانسال، تند و سریع پرونده‎ها را می‌خواند و بعد نکاتی را یادداشت می‌کند. او کنار تخت بیماران می‌رود و دوباره یادداشت برمی‌دارد، پرستار می‌گوید: «هیچ تخت خالی در بخش نداریم. اینجا بخش تزریق داروی رمدسیویر است، اما اگر فرد بدحالی هم بیاید همین‌جا بستری می‌شود تا منتظر بماند و تخت خالی نصیبش شود.»

دختر جوانی سر می‌کشد درون کانکس و رو به پرستار می‌گوید: «تخت خالی نشد مادرم را بستری کنید؟» پیرزن بی‌حال نشسته است روی زمین و به‌سختی نفس می‌کشد. دختر جوان می‌گوید که از ساعت ۲ صبح مراجعه کرده است و پزشک ‎ها تشخیص دادند که مادرش باید در بیمارستان بستری شود، هنوز، اما تختی برای بستری شدن خالی نشده است.
 
پسربچه ده دوازده ساله‎ای با ماسک پایین آمده، سرفه می‌کند. پسر تعریف می‎کند که دو هفته پیش به کرونا مبتلا شد و بعد پدر و مادرش درگیر شدند. پدرش، اما می‌گوید: «کرونای من زیاد هم سخت نبود.» کرونای مادر، اما سخت بود و به همین دلیل است که از ساعت ۳ صبح برای بستری مراجعه کرده‌اند و حالا مادر در بخش سرپایی‎ها و در کانکس بستری است. پدرش می‌گوید: «اگر در این بیمارستان آشنا نداشتیم، باید در حیاط می‎‌ماندیم.»
 
توضیح می‌دهد که تا چند ساعت دیگر همسرش را به بخش منتقل می‌کنند. در این بین زن بارداری از روی تخت بلند می‎شود و به همراه همسرش از کانکس بیرون می‌روند. پیرزن بدحالی را که در حیاط روی زمین نشسته بود، می‎خوابانند روی تخت. حالا دختر جوان از پشت ماسک لبخند می‌زند و می‌گوید: «فکر کنم من هم باید تست بدهم، به نظرم من هم کرونا گرفته‌ام».


انتظار طولانی برای بستری

خودرو‎ها با قدرت از سراشیبی خیابان دارآباد بالا می‌روند، بعد، اما سر می‎چرخانند به سمت بریدگی که روبه‌روی پارک است. خودرو‌های زیادی در محوطه کوچک، پارک شده است. آمبولانسی آژیرکشان وارد می‎شود و جایی در حیاط پارک می‌کند. چند نفر می‌دوند و مرد بدحالی را از آمبولانس پیاده می‌کنند.
 
مرد نیمه‎ جان به‌سختی نفس می‌کشد. راننده آمبولانس می‌گوید: «باید اول از همه پذیرش شوید، برای ویزیت.» صف طولانی جلوی پذیرش تشکیل شده است. اینجا بخش کلینیک بیمارستان مسیح دانشوری است. جایی که چند ماه پیش، در فروردین ‎ماه و در موج چهارم کرونا، در بیرون از بیمارستان برای پذیرش و بستری افراد بدحال مبتلا به کرونا راه‎ اندازی شد. از چهارماه پیش تا‌به‌حال، اما چهره حیاط کلینیک تغییر کرده است. در موج چهارم، حیاط خالی و خلوت بود، این روزها، اما در گوشه حیاط، داربست نصب کرده‌اند و ده دوازده تخت گذاشته‌اند. تخت‎هایی که پر است و زن‎ها و مرد‌هایی وصل به سرم و دستگاه تنفسی، در فضای باز دراز کشیده‌اند. روی نیمکت‎ها هم افراد زیادی به انتظار نشسته‌اند. زنی بی‎حال دراز کشیده است روی نیمکت فلزی و مدام سرفه می‎کند. پشت‌سر او، دختر جوانی صورتش را با روسری پوشانده و به‌سختی نفس می‎کشد و بی‌حال می‎گوید: «درد دارم مامان.»
 
زن میانسال کنار دستش، اما نگران و مضطرب دلداری‎ اش می‎دهد: «هنوز نوبتت نشده است.» می‎گوید که سه ساعت می‎شود که منتظر ویزیت پزشک روی نیمکت‎ های خشک نشسته است. زن میانسال صدایش را پایین می‎ آورد و می‌گوید: «خود من هم مریضم... حال دخترم، اما بدتر است.»

بیماری و هزینه درمان

جلوی آزمایشگاه صفی طولانی تشکیل شده است. مرد میانسالی پدرش را برای بستری شدن در بیمارستان آورده است. پدرش، اما سرحال به نظر می‌‎رسد. پسر می‌گوید: «پدرم دیابتی است و تنها زندگی می‌کند، بهتر است که در بیمارستان بستری شود.» هرچند که بعد از یک شبانه‌روز هنوز در بیمارستان بستری نشده است.
 
مرد توضیح می‌دهد که هنوز پدرش بستری نشده، چهار میلیون تومان برای خدمات پرداخت کرده است، خدماتی مانند انجام تست پی‌سی‌آر، سی‌تی‌اسکن و پذیرش پزشک.

هزینه تست کرونا با بیمه، در این بیمارستان ۷۵ هزار تومان و هزینه آزاد هم ۲۶۰ هزار تومان است. هزینه پذیرش پزشک، اما حدود ۶۸ هزار تومان می‌شود.

زن جوانی که روبه‌روی تخت بستری درون حیاط نشسته است، می‌گوید که دو روز است که در جست‌وجوی تخت خالی به همه بیمارستان‌های پایتخت سر زده است.

او توضیح می‎دهد که فقط در بیمارستان نیکان تختی خالی پیدا کرده است، اما مشکل اینجا بود که برای رزرو تخت باید ۵۰ میلیون تومان هزینه می‎‌کرد. به همین دلیل از صبح دست همسر بیمارش را گرفته و به بیمارستان مسیح دانشوری آمده تا در فضای باز و در حیاط بستری شود.

به‌جز پیدا کردن بیمارستان، اما زن جوان به دنبال داروی رمدسیویر هم گشته تا این‌که آمپول را در بیمارستان به مبلغ ۷۰ هزار تومان تهیه کرده است. حال این‌که در داروخانه دیگر و در نزدیکی بیمارستان، دارو را ۳۰۰ هزار تومان می‌فروخته‌اند.
 
همسر مرد به‌سختی نفس می‌کشد. زن برمی‌خیزد و پرستاری را صدا می‌زند. پرستار جوانی می‌دود درون حیاط و بالای سر مرد می‌ایستند و دارویی درون سرمش تزریق می‌کند. زن می‎پرسد: «کی می‌روم داخل بخش؟» پرستار سر تکان می‌دهد و تخت‎های جلوتر از مرد را نشان می‌دهد: «اگر هم تختی خالی شود، اولویت با بیماران پیش از شماست. فقط دعا کنید که امشب باران نیاید.»

صف دور و دراز پذیرش

هیچ‌کس اجازه ندارد وارد کلینیک شود. همه صندلی‎های درون کلینیک پر است و کسانی را که داخل کلینیک هستند، به نوبت می‌فرستند درون اتاق پزشک. یک میز هم جلوی در ورودی گذاشته‌اند و پرونده‌ها را می‌گذارند روی آن، حدود ۳۰ پرونده روی میز قرار دارد. پرستار مردی جلوی در ورودی ایستاده است و افرادی که نوبت‌شان شده، صدا می‌کند.
 
می‌گوید: «تخت خالی در بخش نداریم.» او توضیح می‌دهد که هر کسی اکسیژن خونش پایین باشد، در حیاط کلینیک بستری می‌شود و حتی اگر اکسیژن خون حدود ۸۰ تا ۸۵ درصد باشد، باید روند درمان را در خانه سپری کند و برای تزریق رمدسیویر هر روز به بیمارستان مراجعه ‎کند. پرستار پیشنهاد می‌دهد که بستری در خانه بهترین کار است، چراکه در بیمارستان جا نیست و سرپرستاران خیلی شلوغ است.
 
صدای آژیر آمبولانس دوباره شنیده می‌شود. پشت این آمبولانس، اما یک آمبولانس دیگر منتظر ایستاده است. زن جوانی را بی‌هوش از آمبولانس پیاده می‌کنند، همه مراجعان زل می‎زنند به او. مرد سالمندی می‌دود به سمت کلینیک و شتابزده داد می‌زد: «دخترم... حالش خیلی بد است.» پرستار، اما خونسرد جواب می‌دهد: «پدرجان بروید پذیرش شوید تا نوبت‌تان شود.» پیرمرد نگاه می‌کند به صف طولانی پذیرش و بعد رو برمی‌گرداند به سمت حدود ۸۰ نفری که بی‌حال و بیمار، به او زل زده‎ اند. شانه‌های پیرمرد پایین می‎افتد و با ناامیدی زل می‌زند به دختر جوانش که بی‌حال دراز کشیده است.

فقط پذیرش سرپایی

محوطه بیمارستان لبافی‎ نژاد پر از افرادی است که ماسک‌های‌شان را زیر چانه گذاشته‌اند و سیگار دود می‌کنند. تجمع، اما در نزدیکی ساختمان نیم‌طبقه اورژانس تنفسی بیشتر است. مرد و زنی، بی‎حال نشسته‎ اند روی پله ‎ها و پا دراز کرده‌اند. زن می‌گوید که مادر مبتلا به کرونایش را دو روز پیش ساعت ۹ شب در بیمارستان بستری کرده ‎اند. ضربه‌هایی که به در بسته اورژانس کوبیده می‌شود، اما حرف زن را نیمه‌تمام می‌گذارد. پیرزنی، با ماسکی که زیرچانه مانده است، می‎کوبد به در، پرستاران و پزشکان داخل اورژانس، اما به او توجه نمی‎کنند. می‌گوید که به کرونا مبتلاست و برای هواخوری به بیرون بخش آمده است. توضیح می‎دهد که یک هفته بستری بوده و فردا هم مرخص می‌شود. پیرزن صدا آرام می‌کند و می‎گوید: «حالم بد شد، از جیغ و گریه همراهان بیمار درون بخش.» توضیح می‌دهد که هر روز، دو سه نفر از افراد بستری در بخش او، جان خود را از دست می‎دهند. پرستاری سر می‌رسد و رمز در ورودی را می‌زند و او را با خود به درون بخش می‌برد، پیرزن دست تکان می‌دهد و همان‌طور با ماسکی که زیر چانه است، وارد بخش می‎شود. برای پذیرش و بستری در بیمارستان باید به کوچه بوستان نهم، جایی در کلینیک بیمارستان برویم. جلوی پذیرش و در محوطه کلینیک شلوغ است. سه چهار، صف طولانی جلوی پذیرش تشکیل شده است. پیرمرد و پیرزنی بی‎حال و رنجور که به سختی نفس می‌کشند، کار پذیرش‌شان را تمام می‌کنند. پیرزن می‌گوید: «حالا باید برویم دکتر ریه ما را ویزیت کند.»
 
پیرزن و پیرمرد باید بروند طبقه اول، به کلینیک بیماران ریوی، جایی روبه‌روی کلینیک غدد که مراجعان مبتلا به کرونا و مراجعان دیگر، به‌راحتی به آنجا رفت‌وآمد می‎کنند. داخل کلینیک شلوغ است. یک اتاق، اما به بخش تزریق رمدسیویر اختصاص داده شده است؛ جایی که چهار تخت درون آن قرار دارد. زن میانسالی با عصا، در حالی که سرفه ‎های خشک می‌کند، از درون اتاق تزریق بیرون می‎آید و رو به زن جوان‌تری می‌گوید: «برو مادر، نوبت توست که تزریق کنی.» می‌گوید که همه اعضای خانواده‌اش به بیماری مبتلا شده ‎اند؛ پدرش، همسرش، هر دو دختر و سه نوه‎ و دامادهایش. توضیح می‌دهد که همه اعضای خانواده باید رمدسیویر تزریق کنند. به همین دلیل هر روز همه اعضای خانواده بی‎حال و بیمار به بیمارستان مراجعه می‎کنند. زن میانسال توضیح می‎دهد که دارو را از داروخانه‎ های دولتی ۲۰۰ هزار تومان تهیه کرده. مرد میانسالی که منتظر خالی شدن تخت برای تزریق دارو است، اما دارو را گران‎تر و‌۷۰۰ هزار تومان خریده است. می‎گوید که دامادش برای تزریق و تهیه دارو، روزی چهار میلیون تومان هزینه می‌کند. پرستار جوانی از بخش تزریق خارج می‌شود، می‌گوید که بستری بیماران در بیمارستان به کندی صورت می‌گیرد. چراکه تخت خالی وجود ندارد و به همین دلیل، همه بیماران را به صورت روزانه و برای تزریق و گذراندن دوران نقاهت در مدرسه‌ای که کنار کلینیک است، بستری می‌کنند. در آنجا تنها افرادی که نیاز به تزریق رمدسیویر دارند، بستری می‌شوند؛ مدرسه، اما تنها تا ساعت ۱۲ ظهر باز است.

پرستار و بیمار داد می‌زنند

صدای فریاد مرد می‌پیچد درون کلینیک و چرت افراد مبتلا به بیماری را پاره می‎کند. زن میانسالی، با چشمان نیمه‌باز و با نفسی که به‌سختی می‌آید و می‌رود، مرد جوانی را می‎بیند که داد می‌زند. مرد و پرستار میانسال هر دو سر هم داد می‌زنند. مرد از این‌که پزشک متخصص او را ویزیت نکرده عصبانی است.
 
پرستار میانسال اما، عصبانی‎تر از او، از مراجعان زیاد و بیش از صد‌ها بیماری که در بخش‎ ویژه بیمارستان منتظر ویزیت پزشک هستند، می‎گوید. مرد جوان با صورت عرق‌کرده و در حالی که به‌سختی نفس می‌کشد از حال بدش می‎گوید؛ از این‌که اگر به دادش نرسند، می‎میرد.
 
پرستار میانسال، اما گوشش به او بدهکار نیست و سر مراجعه‌کننده دیگری که از او سوال می‌کند، داد می‌زند. مرد میانسالی با برگه پذیرش به کلینیک می‌آید و زمانی که متوجه می‌شود پزشک متخصص بدون ویزیت او، ترک شیفت کرده است، عصبانی داد می‌زند.
 
به این ترتیب پرستار، مرد جوان و مرد میانسال، با صدا‌های گرفته و خش‎دار سر هم داد می‌زنند. زن جوانی با تنگی نفس وارد کلینیک می‌شود و داد می‌زند: «چرا بخش پذیرش سرپایی شما که در مدرسه کنار کلینیک بود، بسته است؟ من مادرم را برای تزریق رمدسیویر آوردم.»
 
پرستار میانسال داد می‌زند که ساعت کاری آن‌ها زودتر تمام شده است. زن جوان از عصبانیت داد می‌زند. پیرزنی می‌نشیند روی صندلی و اکسیژن خونش را با دستگاه اندازه می‌گیرد. اکسیژن خون پیرزن ۸۵ است، پیرزن بی‎حال است، کسی، اما به او توجهی نمی‎کند.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها