به گزارش
جام جم آنلاین به نقل از روزنامه جام جم، در طرف مقابل، کادر درمان از خستگی و نبود تخت خالی گلایه دارد. در چنین شرایطی کم نیستند بیمارانی که بیش از یک شبانهروز در محوطه بیمارستانها برای خالی شدن تخت به انتظار مینشینند. این بخشی از مشاهدات ما از شرایط بیمارستانهای مسیح دانشوری، لبافینژاد و امامخمینی (ره) تهران است، بیمارستانهایی که اگر شرایط به همین شکل ادامه پیدا کند، هیچ بعید نیست از کنترل خارج شوند.
بستری در حیاط بیمارستان
بیمارستان امام خمینی (ره) مثل همیشه پر رفتوآمد است. پرستاری که در بخش تریاژ تنفسی نشسته، تند و سریع علامتهای بیماران را میپرسد و درون برگهای یادداشت میکند. صفی طولانی روبهروی در تریاژ تشکیل شده است. دو زن، بیحال، با چشمهای نیمهباز نشستهاند روی جدول و منتظرند تا نوبتشان شود. صف جلو میرود و مراجعان تند و سریع به همراه برگهها بیرون میآیند، یکی از زنها بهسختی بلند میشود و به درون اتاقک تریاژ میرود. زن را باید به درمانگاه ببرند، جایی که تستهای اولیه گرفته میشود.
زن با قدمهایی سست، راهی ساختمان درمانگاه میشود، جایی که صف طولانی برای ویزیت پزشک و انجام تست اولیه تشکیل شده است. برخی با قدی خمیده و بعضی دیگر، روی ویلچر منتظرند تا نوبتشان شود. مرد جوانی میگوید: «دو ساعت است که منتظریم تا پزشک ما را ویزیت کند.» همسرش به کرونا مبتلاست. میگوید که خودش هم بیمار است، اما، چون همه اعضای خانواده بیمارند، او خود مجبور شده که همسرش را به بیمارستان بیاورد. زن جوان بیحال است و تکیه داده به شانه مرد.
کانکس سفیدرنگ بلندی که از زمان شروع موج سوم کرونا در حیاط بیمارستان امامخمینی (ره) ظاهر شده، مقصد بعدی است. اگر در موجهای سوم و چهارم، چند تخت کانکس پر بود، این روزها تمام ۱۵ تخت آن پر است، چند دقیقه بعد حتی تخت جدیدی هم اضافه میشود. تختها خالی نشده، سریع پر میشوند. زن جوانی روی یکی از تختها نشسته و منتظر است تا کسی به دادش برسد.
زن باردار است و همسرش که او هم مبتلا به ویروس است، در بخش پرستاری، مشغول صحبت است. زن تعریف میکند که از ساعت ۶ صبح در بخش کلینیک حاضر شده، اما حالا که ساعت ۱۰ صبح است، کار او را انجام داده و به بخش کانکس برای مراقبت فرستاده اند. میگوید: «فکر نمیکردم اینجا اینقدر شلوغ باشد، میروم خانه و بستری نمیشوم.» همسر مرد، اما اکسیژن خون پایینی دارد و درصدی از ریهاش هم درگیر ویروس شده است.
او هر روز برای تزریق رمدسیویر باید به بیمارستان مراجعه کند. زن میگوید که یک آمپول را از بیمارستان دولتی ۷۰۰هزار تومان تهیه کرده است.
کنار هر تخت، دو سه، همراه دیده میشود. بعضی از آنها ماسکهایشان را پایین کشیدهاند و با خیالی آسوده و رها دست میزنند به بیماری که زیر دستگاه اکسیژن، در حال نفس کشیدن است.
ساعات انتظار
پرستار میانسال، تند و سریع پروندهها را میخواند و بعد نکاتی را یادداشت میکند. او کنار تخت بیماران میرود و دوباره یادداشت برمیدارد، پرستار میگوید: «هیچ تخت خالی در بخش نداریم. اینجا بخش تزریق داروی رمدسیویر است، اما اگر فرد بدحالی هم بیاید همینجا بستری میشود تا منتظر بماند و تخت خالی نصیبش شود.»
دختر جوانی سر میکشد درون کانکس و رو به پرستار میگوید: «تخت خالی نشد مادرم را بستری کنید؟» پیرزن بیحال نشسته است روی زمین و بهسختی نفس میکشد. دختر جوان میگوید که از ساعت ۲ صبح مراجعه کرده است و پزشک ها تشخیص دادند که مادرش باید در بیمارستان بستری شود، هنوز، اما تختی برای بستری شدن خالی نشده است.
پسربچه ده دوازده سالهای با ماسک پایین آمده، سرفه میکند. پسر تعریف میکند که دو هفته پیش به کرونا مبتلا شد و بعد پدر و مادرش درگیر شدند. پدرش، اما میگوید: «کرونای من زیاد هم سخت نبود.» کرونای مادر، اما سخت بود و به همین دلیل است که از ساعت ۳ صبح برای بستری مراجعه کردهاند و حالا مادر در بخش سرپاییها و در کانکس بستری است. پدرش میگوید: «اگر در این بیمارستان آشنا نداشتیم، باید در حیاط میماندیم.»
توضیح میدهد که تا چند ساعت دیگر همسرش را به بخش منتقل میکنند. در این بین زن بارداری از روی تخت بلند میشود و به همراه همسرش از کانکس بیرون میروند. پیرزن بدحالی را که در حیاط روی زمین نشسته بود، میخوابانند روی تخت. حالا دختر جوان از پشت ماسک لبخند میزند و میگوید: «فکر کنم من هم باید تست بدهم، به نظرم من هم کرونا گرفتهام».
انتظار طولانی برای بستری
خودروها با قدرت از سراشیبی خیابان دارآباد بالا میروند، بعد، اما سر میچرخانند به سمت بریدگی که روبهروی پارک است. خودروهای زیادی در محوطه کوچک، پارک شده است. آمبولانسی آژیرکشان وارد میشود و جایی در حیاط پارک میکند. چند نفر میدوند و مرد بدحالی را از آمبولانس پیاده میکنند.
مرد نیمه جان بهسختی نفس میکشد. راننده آمبولانس میگوید: «باید اول از همه پذیرش شوید، برای ویزیت.» صف طولانی جلوی پذیرش تشکیل شده است. اینجا بخش کلینیک بیمارستان مسیح دانشوری است. جایی که چند ماه پیش، در فروردین ماه و در موج چهارم کرونا، در بیرون از بیمارستان برای پذیرش و بستری افراد بدحال مبتلا به کرونا راه اندازی شد. از چهارماه پیش تابهحال، اما چهره حیاط کلینیک تغییر کرده است. در موج چهارم، حیاط خالی و خلوت بود، این روزها، اما در گوشه حیاط، داربست نصب کردهاند و ده دوازده تخت گذاشتهاند. تختهایی که پر است و زنها و مردهایی وصل به سرم و دستگاه تنفسی، در فضای باز دراز کشیدهاند. روی نیمکتها هم افراد زیادی به انتظار نشستهاند. زنی بیحال دراز کشیده است روی نیمکت فلزی و مدام سرفه میکند. پشتسر او، دختر جوانی صورتش را با روسری پوشانده و بهسختی نفس میکشد و بیحال میگوید: «درد دارم مامان.»
زن میانسال کنار دستش، اما نگران و مضطرب دلداری اش میدهد: «هنوز نوبتت نشده است.» میگوید که سه ساعت میشود که منتظر ویزیت پزشک روی نیمکت های خشک نشسته است. زن میانسال صدایش را پایین می آورد و میگوید: «خود من هم مریضم... حال دخترم، اما بدتر است.»
بیماری و هزینه درمان
جلوی آزمایشگاه صفی طولانی تشکیل شده است. مرد میانسالی پدرش را برای بستری شدن در بیمارستان آورده است. پدرش، اما سرحال به نظر میرسد. پسر میگوید: «پدرم دیابتی است و تنها زندگی میکند، بهتر است که در بیمارستان بستری شود.» هرچند که بعد از یک شبانهروز هنوز در بیمارستان بستری نشده است.
مرد توضیح میدهد که هنوز پدرش بستری نشده، چهار میلیون تومان برای خدمات پرداخت کرده است، خدماتی مانند انجام تست پیسیآر، سیتیاسکن و پذیرش پزشک.
هزینه تست کرونا با بیمه، در این بیمارستان ۷۵ هزار تومان و هزینه آزاد هم ۲۶۰ هزار تومان است. هزینه پذیرش پزشک، اما حدود ۶۸ هزار تومان میشود.
زن جوانی که روبهروی تخت بستری درون حیاط نشسته است، میگوید که دو روز است که در جستوجوی تخت خالی به همه بیمارستانهای پایتخت سر زده است.
او توضیح میدهد که فقط در بیمارستان نیکان تختی خالی پیدا کرده است، اما مشکل اینجا بود که برای رزرو تخت باید ۵۰ میلیون تومان هزینه میکرد. به همین دلیل از صبح دست همسر بیمارش را گرفته و به بیمارستان مسیح دانشوری آمده تا در فضای باز و در حیاط بستری شود.
بهجز پیدا کردن بیمارستان، اما زن جوان به دنبال داروی رمدسیویر هم گشته تا اینکه آمپول را در بیمارستان به مبلغ ۷۰ هزار تومان تهیه کرده است. حال اینکه در داروخانه دیگر و در نزدیکی بیمارستان، دارو را ۳۰۰ هزار تومان میفروختهاند.
همسر مرد بهسختی نفس میکشد. زن برمیخیزد و پرستاری را صدا میزند. پرستار جوانی میدود درون حیاط و بالای سر مرد میایستند و دارویی درون سرمش تزریق میکند. زن میپرسد: «کی میروم داخل بخش؟» پرستار سر تکان میدهد و تختهای جلوتر از مرد را نشان میدهد: «اگر هم تختی خالی شود، اولویت با بیماران پیش از شماست. فقط دعا کنید که امشب باران نیاید.»
صف دور و دراز پذیرش
هیچکس اجازه ندارد وارد کلینیک شود. همه صندلیهای درون کلینیک پر است و کسانی را که داخل کلینیک هستند، به نوبت میفرستند درون اتاق پزشک. یک میز هم جلوی در ورودی گذاشتهاند و پروندهها را میگذارند روی آن، حدود ۳۰ پرونده روی میز قرار دارد. پرستار مردی جلوی در ورودی ایستاده است و افرادی که نوبتشان شده، صدا میکند.
میگوید: «تخت خالی در بخش نداریم.» او توضیح میدهد که هر کسی اکسیژن خونش پایین باشد، در حیاط کلینیک بستری میشود و حتی اگر اکسیژن خون حدود ۸۰ تا ۸۵ درصد باشد، باید روند درمان را در خانه سپری کند و برای تزریق رمدسیویر هر روز به بیمارستان مراجعه کند. پرستار پیشنهاد میدهد که بستری در خانه بهترین کار است، چراکه در بیمارستان جا نیست و سرپرستاران خیلی شلوغ است.
صدای آژیر آمبولانس دوباره شنیده میشود. پشت این آمبولانس، اما یک آمبولانس دیگر منتظر ایستاده است. زن جوانی را بیهوش از آمبولانس پیاده میکنند، همه مراجعان زل میزنند به او. مرد سالمندی میدود به سمت کلینیک و شتابزده داد میزد: «دخترم... حالش خیلی بد است.» پرستار، اما خونسرد جواب میدهد: «پدرجان بروید پذیرش شوید تا نوبتتان شود.» پیرمرد نگاه میکند به صف طولانی پذیرش و بعد رو برمیگرداند به سمت حدود ۸۰ نفری که بیحال و بیمار، به او زل زده اند. شانههای پیرمرد پایین میافتد و با ناامیدی زل میزند به دختر جوانش که بیحال دراز کشیده است.
فقط پذیرش سرپایی
محوطه بیمارستان لبافی نژاد پر از افرادی است که ماسکهایشان را زیر چانه گذاشتهاند و سیگار دود میکنند. تجمع، اما در نزدیکی ساختمان نیمطبقه اورژانس تنفسی بیشتر است. مرد و زنی، بیحال نشسته اند روی پله ها و پا دراز کردهاند. زن میگوید که مادر مبتلا به کرونایش را دو روز پیش ساعت ۹ شب در بیمارستان بستری کرده اند. ضربههایی که به در بسته اورژانس کوبیده میشود، اما حرف زن را نیمهتمام میگذارد. پیرزنی، با ماسکی که زیرچانه مانده است، میکوبد به در، پرستاران و پزشکان داخل اورژانس، اما به او توجه نمیکنند. میگوید که به کرونا مبتلاست و برای هواخوری به بیرون بخش آمده است. توضیح میدهد که یک هفته بستری بوده و فردا هم مرخص میشود. پیرزن صدا آرام میکند و میگوید: «حالم بد شد، از جیغ و گریه همراهان بیمار درون بخش.» توضیح میدهد که هر روز، دو سه نفر از افراد بستری در بخش او، جان خود را از دست میدهند. پرستاری سر میرسد و رمز در ورودی را میزند و او را با خود به درون بخش میبرد، پیرزن دست تکان میدهد و همانطور با ماسکی که زیر چانه است، وارد بخش میشود. برای پذیرش و بستری در بیمارستان باید به کوچه بوستان نهم، جایی در کلینیک بیمارستان برویم. جلوی پذیرش و در محوطه کلینیک شلوغ است. سه چهار، صف طولانی جلوی پذیرش تشکیل شده است. پیرمرد و پیرزنی بیحال و رنجور که به سختی نفس میکشند، کار پذیرششان را تمام میکنند. پیرزن میگوید: «حالا باید برویم دکتر ریه ما را ویزیت کند.»
پیرزن و پیرمرد باید بروند طبقه اول، به کلینیک بیماران ریوی، جایی روبهروی کلینیک غدد که مراجعان مبتلا به کرونا و مراجعان دیگر، بهراحتی به آنجا رفتوآمد میکنند. داخل کلینیک شلوغ است. یک اتاق، اما به بخش تزریق رمدسیویر اختصاص داده شده است؛ جایی که چهار تخت درون آن قرار دارد. زن میانسالی با عصا، در حالی که سرفه های خشک میکند، از درون اتاق تزریق بیرون میآید و رو به زن جوانتری میگوید: «برو مادر، نوبت توست که تزریق کنی.» میگوید که همه اعضای خانوادهاش به بیماری مبتلا شده اند؛ پدرش، همسرش، هر دو دختر و سه نوه و دامادهایش. توضیح میدهد که همه اعضای خانواده باید رمدسیویر تزریق کنند. به همین دلیل هر روز همه اعضای خانواده بیحال و بیمار به بیمارستان مراجعه میکنند. زن میانسال توضیح میدهد که دارو را از داروخانه های دولتی ۲۰۰ هزار تومان تهیه کرده. مرد میانسالی که منتظر خالی شدن تخت برای تزریق دارو است، اما دارو را گرانتر و۷۰۰ هزار تومان خریده است. میگوید که دامادش برای تزریق و تهیه دارو، روزی چهار میلیون تومان هزینه میکند. پرستار جوانی از بخش تزریق خارج میشود، میگوید که بستری بیماران در بیمارستان به کندی صورت میگیرد. چراکه تخت خالی وجود ندارد و به همین دلیل، همه بیماران را به صورت روزانه و برای تزریق و گذراندن دوران نقاهت در مدرسهای که کنار کلینیک است، بستری میکنند. در آنجا تنها افرادی که نیاز به تزریق رمدسیویر دارند، بستری میشوند؛ مدرسه، اما تنها تا ساعت ۱۲ ظهر باز است.
پرستار و بیمار داد میزنند
صدای فریاد مرد میپیچد درون کلینیک و چرت افراد مبتلا به بیماری را پاره میکند. زن میانسالی، با چشمان نیمهباز و با نفسی که بهسختی میآید و میرود، مرد جوانی را میبیند که داد میزند. مرد و پرستار میانسال هر دو سر هم داد میزنند. مرد از اینکه پزشک متخصص او را ویزیت نکرده عصبانی است.
پرستار میانسال اما، عصبانیتر از او، از مراجعان زیاد و بیش از صدها بیماری که در بخش ویژه بیمارستان منتظر ویزیت پزشک هستند، میگوید. مرد جوان با صورت عرقکرده و در حالی که بهسختی نفس میکشد از حال بدش میگوید؛ از اینکه اگر به دادش نرسند، میمیرد.
پرستار میانسال، اما گوشش به او بدهکار نیست و سر مراجعهکننده دیگری که از او سوال میکند، داد میزند. مرد میانسالی با برگه پذیرش به کلینیک میآید و زمانی که متوجه میشود پزشک متخصص بدون ویزیت او، ترک شیفت کرده است، عصبانی داد میزند.
به این ترتیب پرستار، مرد جوان و مرد میانسال، با صداهای گرفته و خشدار سر هم داد میزنند. زن جوانی با تنگی نفس وارد کلینیک میشود و داد میزند: «چرا بخش پذیرش سرپایی شما که در مدرسه کنار کلینیک بود، بسته است؟ من مادرم را برای تزریق رمدسیویر آوردم.»
پرستار میانسال داد میزند که ساعت کاری آنها زودتر تمام شده است. زن جوان از عصبانیت داد میزند. پیرزنی مینشیند روی صندلی و اکسیژن خونش را با دستگاه اندازه میگیرد. اکسیژن خون پیرزن ۸۵ است، پیرزن بیحال است، کسی، اما به او توجهی نمیکند.