نویسنده این کتاب، داستان زندگی پیمان امیری را از زبان خودش روایت کرده و در صفحات مختلف با روایت داستانی ساده به شکلی هنرمندانه مخاطب را جذب میکند. حالا اگر با مطالعه این سطور این سؤال برایتان ایجاد شد که پیمان امیری کیست و مگر چه کار کرده یا داستان زندگیاش چه بوده که به صورت کتاب درآمده، «دیپورت» را حتما بخوانید اما به هرحال خلاصهوار بدانید که پیمان امیری جوانی کرمانشاهی و فارغالتحصیل رشته مهندسی عمران است که در پی نارضایتی از شرایط کاری و محیطی تصمیم به مهاجرت به اروپا را میگیرد اما نه از راه مرسوم اداری بلکه از راه قاچاقی و غیرقانونی! در پی این تصمیم او به جای اروپا سر از سوریه درمیآورد و در دام نیروهای جبهه النصره و داعش میافتد و در نهایت با رشادت مدافعان حرم آزاد شده و به کشور دیپورت میشود. این کتاب در شش فصل نوشته شده و سوره مهر، انتشاراتی است که چاپ و توزیع آن را بر عهده گرفته است. با علی اسکندری، نویسنده این کتاب به گفت و گو نشستهایم که در ادامه میخوانید.
برای شروع بگویید چرا خاطرات پیمان امیری را برای نوشتن انتخاب کردید؟یکی از دوستان نزدیکم داستان اتفاقاتی که برای پیمان امیری افتاده بود را برایم تعریف کرد. بسیار تعجب کردم. چرا که تا به حال مشابه آن را از کسی نشنیده بودم و همین نکته یعنی بکر و عجیببودن این اتفاقات، باعث شد تصمیم به نگارش خاطرات ایشان بگیرم. البته موضوع مهاجرت، موضوعی است که در جامعه ما بسیار دیده میشود اما وجه تمایز قصه پیمان امیری این بود که هیچ وقت تصور نمیکرد سرگذشتش بدینگونه رقم بخورد. نهایت چیزی که برای خروج غیرقانونیاش از ایران تصور میکرد این بود که به ایران بازگردانده شود و نهایتا مدتی را در زندان سپری کند، اما اینکه در خطرناکترین منطقه کره زمین به دام نیروهای جبهه النصره-داعش بیفتد و اسیر کسانی شود که در قساوت قلب شبیهشان وجود ندارد، قطعا به ذهنش خطور هم نمیکرد. این موضوع برای من به قدری جذابیت داشت که باعث شد تصمیم به نگارش خاطرات پیمان امیری بگیرم.
خاطرات بیان شده در کتاب «دیپورت» تا چه اندازه بر پایه واقعیت و چقدر بر اساس تخیل شما استوار است؟
در فضای خاطرهنگاری نویسنده حق دخل و تصرف در اصل داستان را ندارد. اجازه دارد کمی رنگ و لعاب به داستان بدهد و فضای تصویرسازی ذهنی برای مخاطب ایجاد کند، اما حق دخل و تصور در خاطرات راوی را ندارد و باید به اصل خاطرات وفادار باشد. به همین دلیل به غیر از برخی قسمتها که روایت را به قول معروف رنگی تعریف کردم در باقی موارد خاطرات نگاشته شده در کتاب کاملا منطبق بر خاطراتی است که پیمان امیری آنها را برایم تعریف کرده.
منظورتان از اینکه خاطرات را رنگی تعریف کردید، چیست؟
یعنی طوری تعریف کردم که مخاطب توان تصویرسازی ذهنی نسبت به آن اتفاقات را داشته باشد. خودم شخصا به جزئیات موضوعات ورود کردم که بتوانم از قول راوی بگویم که کجا چه اتفاقی افتاده. نهایت کاری که یک نویسنده در فضای خاطرهنگاری میتواند انجام دهد هم همین است. در غیر اینصورت هرگونه دخل و تصرفی از جانب نویسنده در روایت راوی مردود است.
خودتان به عنوان نویسنده این اثر چه تاثیری از زندگی پیمان امیری گرفتید؟
کمابیش همه ما در کشورمان با تبعات و چند و چون مهاجرتهای غیرقانونی آشنا هستیم اما نکتهای که شنیدن و البته نگارش این اثر روی من تأثیر گذاشت؛ تصمیم ترسناکی بود که پیمان امیری در جوانی گرفت. اینکه بنشینی پای صحبتهای کسی که درگیر تبعات مهاجرت غیرقانونی شده و با تجربیات شخصیاش همراه شوی با فیلمدیدن و کتابخواندن در این رابطه متفاوت است. من خودم به مشکلات کشورمان که از جمله مهمترین آنها بیکاری و فراهم نبودن کاری که درخور شأن تحصیلکردههاست واقف هستم اما در یک اهم و فیالاهم بعضی از مهاجرتهای نسنجیده را به نوعی مصداق بارز از چاله درآمدن و به چاهافتادن میبینم. اتفاقی که برای پیمان امیری افتاد شاید به قیمت جانش تمام میشد اگر جسارت و شجاعت مدافعان حرم نبود که هموطنشان را از چنگال نیروهای داعش نجات دهند.
به نکته خوبی اشاره کردید. مدافعان حرم خارج از مرزهای ایران میجنگند و به همین دلیل ابهامات بسیاری برای برخی مردم پیرامونشان وجود دارد. به نظر شما کتابهایی از این دست میتواند رسالت و اهداف مدافعان حرم و چرایی جنگهایشان را مشخص کند؟
«دیپورت» به هدف تشریح یا رد و جانبداری حضور و عملکرد نیروهای مسلح و مستشاریمان خارج از مرزها نگارش نشده. این موضوع باید در حوزه کتابهای استراتژیک و موضوعات سیاسی-امنیتی رسیدگی شود. من در این کتاب میخواستم مصائب یک مهاجر را به تصویر بکشم که چطور یکسری از جوانهای همسن و سالش جوانمردی و رشادت به خرج دادند و او را از چنگال مرگ بیرون کشیدند. درست است که قهرمانان این کتاب مدافعان حرم هستند، اما فضای کتاب یک فضای عمومی است که برای بسیاری از مردم جذاب و آموزنده است. در طول سالها شاهد بودهایم که جوانان بسیاری به دلیل فشار مشکلات و بیکاری تصمیم خطرناکی چون خروج غیرقانونی از مرز را میگیرند و هدف من روایت مخاطرات چنین تصمیمی بود. البته در این روایت، پیمان امیری شانس میآورد که هموطنانش او را از مرگ میرهانند، اما هر کسی این شانس را نمیآورد.
نگارش این کتاب چه مدت زمان برد؟
«دیپورت» اولین کتابم به صورت رسمی در حوزه خاطرهنگاری بود. فضای خاطرهنگاری هم کاملا با فضای رمان و داستان متفاوت است. فضای رمان و داستان به تمامی تخیلات و ذهنیات نویسنده داستان است اما در فضای خاطرهنگاری نویسنده باید وفادار به اتفاق باشد. نزدیک به دو سال مصاحبهها، رفت و برگشتها، نگارشهای متفاوت، اصلاحات و... زمان ما را گرفت.
به نظر میرسد «دیپورت» ریتم خوبی دارد. با فراز و فرودهای داستانی مخاطب را مجاب میکند که به چیزی جز اتمام کتاب فکر نکند. خودتان راز موفقیت این کتاب را در چه میدانید؟ چرا در مدت کمی که از انتشار این کتاب میگذرداینقدر مورد استقبال مردم قرار گرفته؟
من خودم کتابخوان هستم و بنابراین تمام کاستیهایی را که به نظرم در کتابهای دیگر آزاردهنده بود سعی میکردم در کتابم مرتفع کنم. در نگارش این کتاب دو هدف عمده داشتم؛ یکی روانبودن متن و دیگری توجه به جزئیات. به قدری به ریزهکاریها توجه کردم که مخاطب بتواند تصویرسازی دقیقی از روایت داشته باشد. بدین گونه که وقتی مثلا مخاطب میخواند که پیمان امیری برای خرید سلاح به بازار میرود، بتواند خودش را در آن بازار احساس کند. ضمن اینکه در نگارش این کتاب بسیار دقت کردم زیادهگویی نکنم که هم حجم کمی داشته و هم خارج از حوصله مخاطب نباشد. آن را برای قشر خاصی ننوشته و طوری نوشتهام که همه مردم بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند.
گویا قرار است از کتابتان اقتباس سینمایی هم انجام شود؟
بله، صحبتهایی در این مورد شده و امیدوارم بهترینها اتفاق بیفتد. نه به این خاطر که نویسنده این کتاب هستم بلکه به این خاطر که «دیپورت»، یکی از مکتوبات حوزه نشر است و من هم جزء کوچکی از حوزه نشر هستم.
تا الان که البته زمان اندکی از عرضه کتاب به بازار نشر میگذرد، بازخورد خاص و ویژهای از جانب مخاطبان داشتهاید؟
بازخوردها فراتر از تصور من بود و برایم بسیار ارزشمند است هنرمندانی مانند حبیب احمدزاده، سرهنگی و... آن را مورد تمجید قرار دادند. دلیل اصلی این امر را روان بودن روایت میدانم و طبعا برایم بسیار خوشحالکننده است.
سوژه کتاب «دیپورت » از ماجرای زندگیاش میگوید
دعا میکردم راحت بمیرم
پیمان امیری -که این روزها ساکن سوئیس است- درباره داستان زندگیاش به جامجم میگوید: اتفاقاتی که در کتاب «دیپورت» میخوانید به خرداد ۹۷ برمی گردد. مهندسی عمران خوانده بودم و انتظار داشتم در رشته تحصیلی خودم و در جایگاهی که باید کار کنم اما با هر شرکتی که کار میکردم یا سر مسائل حقوقی به مشکل برمیخوردیم کاری به من پیشنهاد میشد که به اندازه تحصیلات و جایگاهم نبود! مهندسی خوانده بودم و به چند زبان تسلط داشتم، اما به عنوان یک سرکارگر کار میکردم. هیچ چیز سر جایش نبود و این وضعیت چیزی نبود که از زندگی میخواستم. من سرخورده و افسرده نبودم اما به دلیل شرایطی که خدمتتان عرض کردم تصمیم به مهاجرت گرفتم. خیلی تلاش کردم که این مسیر را از راه قانونی طی کنم، به سفارتخانههای مختلف مراجعه کردم، فرم پشت فرم پر کرده و هر کاری کردم اما نشد که نشد تا روزی یکی از دوستان خروج غیرقانونی را به من پیشنهاد داد و من که آن روز تصوری از شرایط خروج غیرقانونی نداشتم، پذیرفتم که از این راه از ایران خارج شوم. به همین خاطر تا استانبول قانونی رفتم و از استانبول به بعد دیگر غیرقانونی شد که شرح آن در کتاب آمده.
او ادامه میدهد: روزهای اسارت دست نیروهای جبهه النصره، روزهایی بود که در تصور کمتر کسی میگنجد. آنها برای شناسایی شیعهها از اهل سنت درخواستهای عجیبی میکردند و هر لحظه ممکن بود با یک اشتباه کوچک جانت را از دست بدهی. سختی آن ایام به قدری غیرقابل تحمل بود که حتی یک شب تصمیم به خودکشی گرفتم. هیچ وقت فراموش نمیکنم که یک بار یکی از بازجوهای کردشان به من گفت؛ شماها از دین خارج شدید و ما گردن شما را از پشت میزنیم و من به تنها چیزی که فکر میکردم این بود که راحت بمیرم. با پوست و استخوانم درد کشیدم، اما هموطنان مدافع حرمم که از اسارت من در آنجا خبردار شدند برای نجات و آزادیام از هیچ کمکی مضایقه نکردند. کشورهای دیگر، حتی کشورهای عربی و بعضیها در کشور خودمان، تصوری از نیروهای مدافع حرم دارند که اشتباه است و من که رشادت و از خودگذشتگیهایشان را از نزدیک دیده بودم دلم میخواست تصویر درستی از این دوستان را با بیان خاطراتم به همه نشان دهم. ضمن اینکه سرگذشتم را پیش روی جوانانی بگذارم که به هر دری میزنند تا مهاجرت کنند! کسانی که مصائب خروج غیرقانونی، پناهندگی در اروپا و هزار و یک سختی را به جان میخرند تا فقط بروند! الان که در سوئیس زندگی میکنم و وضعیت پناهندهها را میبینم متاسف میشوم. آنها وضعیتی دارند که اصلا در شأن یک تحصیلکرده نیست و من امروز به فکر کتابی درباره مصائب زندگی پناهندگی هستم.
امیری با بیان اینکه برای ثبت خاطراتم به چندین نویسنده مراجعه کردم، اما هیچ کدام آنچه بر من گذشته بود را باور نمیکردند؛ خاطرنشان میکند: بازگویی خاطراتم برای علی اسکندری حدود چهار پنج ماه طول کشید. در حین تعریف البته پیش میآمد که از یادآوری خاطراتم کلافه شوم اما چون به آگاهسازی مردم باور داشتم آن را ادامه میدادم. واو به واو آنچه را در ذهنم از آن روزها باقی مانده بود برای علی اسکندری بازگو کردم. حتی شده بود که مثلا یک شب زندان را برایشان تعریف کردم و چند روز بعد نکته جدیدی از آن شب خاطرم آمد و مجددا از آن شب تعریف کردم.
او در پاسخ به این سؤال که باوجود زمان سخت و دردناکی که بر شما گذشته بود در بیان خاطراتتان چطور آنقدر حضور ذهن داشتید، توضیح میدهد: یک ماهی که در دمشق بودم، حدودا ۲۸ صفحه از آنچه بر من گذشته بود را برای بچههای سپاه قدس نوشتم. بعد از آن برای خودم اسامی افراد و مکانهایی که در آنجا بودم را نت برداری میکردم. تمام این نتها شده بود، ۶-۷ صفحه پشت و روی کاغذ A۴ و همین نتها برای بازگویی خاطراتم خیلی به کمکم آمد.
امیری میافزاید: در جایجای نگارش این کتاب با علی اسکندری بحث میکردم. ایشان چندین بار قبل از چاپ، کتاب را برای من فرستادند و بعد از ویراستاری و اصلاحات لازم به چاپ رسید. به قول معروف بارها چکشکاری کردیم تا این کتاب مناسب چاپ شد.
او با اشاره به اهمیت خواندن کتاب «دیپورت» توضیح میدهد: از ابتدا خیلی موافق حماسیشدن این کتاب نبودم. من یک آدم معمولی در جامعه بودم که اتفاق عجیبی برایم رخ داد. دلم میخواست کتابم را جوانها بخوانند و از آن درسهایی بگیرند و البته اشتباه من را انجام ندهند. او در ادامه تصریح کرد: بعد از تمام آن اتفاقات وقتی دوباره رنگ وطنم را دیدم دوباره و این بار از راه قانونی اقدام به مهاجرت کردم. تصمیم من، تصمیم اشتباهی نبود؛ مسیر را اشتباه رفته بودم. بنابراین با ویزای کاری به سوئیس رفتم و در آنجا در رشته تحصیلی خودم مشغول به کار هستم. کلا پشتکار خوبی دارم و تا به هدفم نرسم دستبردار نیستم. الان تازه چند روزی است که بعد از انتشار این کتاب به ایران برگشتم و بازخوردها را بسیار عالی دیدم. حتی آقایی از گیلان با من تماس گرفت و درخواست دیدار داشت که متأسفانه به دلیل مسافت راه نشد. از سوی دیگر دوستان عراقی که در کتاب هم از آنها نام برده شده خیلی مشتاق هستند که کتاب ترجمه شود و به دست آنها برسد و در نهایت امیدوارم شرایط کاری خوبی برای تمام جوانها در داخل ایران فراهم شود که هیچ جوانی مجبور به مهاجرت نشود.
ساناز قنبری / روزنامه جام جم