غوغا(قسمت چهارم)

دست توی جیبم کردم و سیگاری گیراندم. همین‌طور که دودش را از میان سبیل زرد و سفید شده‌ام هل می‌دادم بیرون، به‌دنبال راه دیگری برای فرار بودم. غرق در همین افکار بودم که صدای زن جوان همچون رعدی بر سرم کوبیده شد و لرزه بر اندامم انداخت.
کد خبر: ۱۴۱۴۰۹۷
نویسنده محمد غمخوار - سردبیر تپش

- کار رو ول کردی اومدی اینجا نشستی سیگار می‌کشی‌؟ فکر کردی اومدی خونه خاله‌. من عجله دارم و با وضعی که تو پیش میری کار تا شب هم تموم نمی‌شه.
نمی‌دانم چرا حسی التماسی سراغم آمد و با همان حال زار گفتم‌: «‌خانم قسمت‌های سفت زمین را کندم‌. دیگه چیزی نمونده‌ اشاره به ساختمان کردم و انگار مطمئن بودم مرد جوان هنوز آنجاست. «‌اون آقا که اومده بود، می‌تونه بقیه‌اش را راحت بکنه.»
نمی‌دانم چرا این‌قدر زود عصبانی می‌شد و صداشو بالا می‌برد‌. «‌قرار بود اون آقا بکنه چه نیازی به تو داشتم؟ برگرد به زیر‌زمین و کار رو زود تموم کن.»
این بار سعی کردم نترسم. نفسم را در سینه حبس کردم و مثل گلوله‌ای با فریاد بیرون فرستادم.
- خسته‌ام کردید‌. مگه اسیر آوردید؟ من نمی‌خوام کار کنم. پولم نمی‌خوام. پس در را باز کنید.
مکثی کردم و نمی‌دانم چرا این جمله را گفت. «اصلا من نمی‌خوام بمیرم و این چاله قبرم بشه.»
زن جوان هم مثل خودم شوکه شد. همین رفتارش شک من را بیشتر کرد اما سریع خودش را جمع کرد و این‌بار با لحن مهربانی که تظاهر به ریختش زار می‌زد گفت‌: «‌به‌خاطر حرف اون آقا ترسیدی. آخه پدر من اگر قرار به کشتن تو بود که بهت این‌طوری نمی‌گفت. راستش را بخواهی داری قبری حفر می‌کنی‌. اونم قبر پدر منه. پدرم از بچگی تو این خونه بزرگ شده بود. رسم داشتند بزرگ‌های فامیلی را در زیرزمین همین خانه دفن کنند‌. دیروز پدرم عمرش را داد به شما، من هم می‌خواستم به وصیتش عمل کنم و همین‌جا دفنش کنم.»
مثل قهرمانانی که حریف را گوشه رینگ گرفتار کرده‌اند، به سمتش حمله بردم‌. «‌این همه مخفی‌کاری برای چی بود‌؟ من به شما مشکوک هستم. اصلا جسد پدرتان کو؟»
حریف را دست‌کم گرفته بودم و خیلی راحت با یک جاخالی از گوشه رینگ فرار کرد و حالا من بودم که گوشه رینگ و زیر تهدیدهایش که مثل پتک فولادی روی سرم کوبیده می‌شد، گرفتار شده بودم‌. «‌بهت رودادم، پر‌رو نشو. این فضولی‌ها به تو نیومده. مرتیکه مافنگی، اینجا اومدنت با خودت بود، بیرون رفتنت با منه. یه ساعت وقت داری که قبر پدرم را آماده کنی و‌گرنه کف اون مستراح گوشه حیاط میدم قبرتو بکنن.»

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها