وی برضرورت ترویج و ارتقای فرهنگ کتابخوانی درجامعه تأکیدکردوگفت:روزنامه جامجم ارگان رسانهای سازمان صداوسیماست و تلاش میکند در هرکدام از ضمایم خود اهداف کلان فرهنگی و اجتماعی را دنبال کند که این نگاه باید بیش از این مورد توجه قرار بگیرد و تقویت شود. قرایی افزود: تلاش نویسندگان و روزنامهنگاران حوزه کتاب که در ضمیمه «قفسه کتاب» روزنامه جامجم قلم میزنند را ارج مینهم و امیدوارم روزی به جایی برسیم که هرکدامشان یک رسانه مستقل و اثرگذار در حوزه فرهنگ و ادبیات باشند. مدیرکل روابطعمومی رسانهملی پیشنهادهایی نیز برای قفسه کتاب داشت که تهیه پیوستهای فرهنگی و کتاب برای تهیهکنندگان و نویسندگان سازمان صداوسیما و مستندسازی و مکتوبکردن تجربیات ارزشمند این حوزه ازجمله آنها بود. در این نشست همچنین احسان ناظمبکایی، روزنامهنگار، نویسنده و از همکاران ادارهکل روابط عمومی به بیان پیشنهادهایش برای قفسه کتاب پرداخت. آنچه در ادامه میخوانید، روایت برخی اعضای تحریریه از این نشست است.
حسابش از خیلی مدیران جداست
آقای قوامی که زنگ میزند، میفهمم باز هم موضوعی ادبی پیش آمده و حسینجان قرایی کارم دارد اما این بار بیشتر از همیشه ذوقزده و متعجب میشوم. همین چند هفته پیش بود که بین دو اجرای رادیویی از فرصت استفاده کردم و از ساختمان شیشهای خودم را به پخش قدیم و ساختمان روابطعمومی صداوسیما رساندم. بدون هماهنگی و خبر قبلی، درِ دفتر دکتر باز بود و گفتم آمدهام سلامی بگویم و بروم. شاکی بود از برخی مدیران و صدایش بلند بود از بیمهری به ادبیات و هنر. حسینِ عزیز را هیچوقت چنین برآشفته ندیده بودم. گپی زدیم و تلاش کردم آرامَش کنم. از آن دیدار چنددقیقهای چند هفته گذشته بود و حالا دکتر، من و اعضای فعال تحریریه «قفسه کتاب» را دعوت کرده بود برای دیدار آخر سال. راستش سال گذشته در همین روزها که ما را دعوت کرد، خیلی متعجب نشدم. میدانستم حواس دکتر به گوشهپسلههای ادبیات و زندگی هنرمندان و اهالی ادبیات هست و طبیعی بود که انرژی بچههای قفسه کتاب را درک کرده باشد و بخواهد آنها را مورد تفقد قرار دهد اما امسال، تعجبم از این رو بود که معمولا مدیران، وقتی کاری را شروع میکنند، به نیمههای راه که میرسند، حجم کارهای جدید، قدیمیها را کنار میزند. دکتر قرایی اما در سال ۱۴۰۲ هم قفسه کتاب را دیده و خوانده بود و با وجود کارهای فشردهاش، وقتی چندساعته گذاشت تا با تکتک ما گپی بزند و فضای بهظاهر رسمی اتاق جلسات را به نشستی صمیمی درباره و برای ادبیات تبدیل کند. همین فضای دوستداشتنی که سال پیش در هوای برفی تجربهاش کرده بودیم، باعث شد اعضای تحریریه از شرق و غرب و جنوب تهران در سوز سرما خودشان را به سربالایی خیابان جامجم برسانند و رأس ساعت برای دیدار با دکتر قرایی آماده باشند.
میثم رشیدی مهرآبادی - سردبیر قفسه کتاب
نیازی به آب شدن یخها نبود!
پیام آقای رشیدی را که دیدم، اول شک کردم نکند دستم خورده و اشتباهی پیام سال گذشتهشان برایم به نمایش درآمده اما اینطور نبود؛ پیام دعوت برای همین امسال و چند روز بعد بود. دعوت مجدد دکتر قرایی، مدیرکل محترم روابط عمومی سازمان صداوسیما از اعضای هیأت تحریریه هفتهنامه قفسه کتاب روزنامه جامجم. اینکه مدیری که حالا دست برقضا نویسنده و اهل کتاب و کتابخوانی هم هست از فعالان حوزه کتاب دعوت کند، شاید اتفاق خیلی خاصی نباشد، هرچند همین هم بسیار کم و جزئی اتفاق میافتد اما اینکه این دعوت دوباره تکرار شود، خیلی جذاب و خاصش میکند. توفیق داشتم سال گذشته هم در این دعوت حضور داشته باشم؛ دیداری صمیمانه که به صحبت در مورد کتاب و کتابخوانی و ارزش کار فعالان حوزه کتاب گذشت. البته دیدار سال قبل، حداقل برای حقیر که از پیش شناختی از ایشان نداشتم، حقیقتا با شگفتیهای بسیاری همراه بود. مدیر و کتاب؟ آن هم در این حد مسلط، دغدغهمند و از همه مهمتر، عاشق کتاب!دیدار امسال با توجه به پیشینه قبلی از همان ابتدا برای خودم راحتتر، صمیمانهتر و جذابتر بود. دیگر نیازی به آب شدن یخ وآشنایی اولیه نبود. پس از یک معرفی کوتاه از اعضای حاضر در جلسه، خیلی سریع رفتیم سراغ گفتوگو و صحبت درباره نقشی بود که در رابطه با کتاب و کتابخوانی و ترویج آن در جامعه و بین مردم میتوانیم داشته باشیم و جایگاه مهم مروجین کتاب در اجتماع. گفتوگوهای خوبی صورت گرفت اما فارغ از محتوای صحبتها، نفس این اتفاق و جلسه و دعوت ایشان از ما، بسیار انرژیبخش بود. اینکه یک هفتهنامه لاغر در بین رسانههای متعدد و مختلف مکتوب و مجازی توسط اهلش دیده و خوانده میشود و توجه افراد مخصوصا در چنین سطحی را جلب میکند برای همه ما جالب توجه و ارزشمند است. این مسأله قطع به یقین کمک زیادی به ادامه کار ما میکند که به امید خدا بتوانیم بهتر از قبل از کتاب بگوییم تا این یار مهربان قدیمی و همیشگی، جایگاه واقعی خود را در بین مردم و جامعه پیدا کند، ان شاءا... .
محمدرضا خراسانیزاده - نویسنده
آن صبح گرم و سرد اسفندی
با دماغ قرمز و نفسبر سر ساعت ۱۰صبح رسیدم جلوی ساختمان روابط عمومی. صداوسیما شهری است برای خودش. هر روز هم در آن تردد کنی، باز برای جابهجایی داخل ساختمانها باید لوکیشن بزنی. محض احتیاط از اولین نفری که داخل ساختمان دیدم، پرسیدم دفتر آقای دکتر قرایی بالاست؟ نشانی دقیق را که داد، پلههای باریک را بالا رفتم و در اولین پیچ راهرو، دو چهره آشنای قفسهای دیدم. گمان کرده بودم جلسه شروع شده و من دیر رسیدهام. هنوز به زندگی در ایران عادت نکردهام. درست است همینجا به دنیا آمدهام ولی بهنظر میرسد در زندگی پیشینم یک اروپایی وقتشناس بودهام. خراسانی (با پیشوند عینی) با همان لبخند همیشگی که انگار توی دلش دارد به آدم میخندد، گفت: جلسه ساعت ۱۰ و ۳۰دقیقه شروع میشود. کمی با نفر سمت چپ و کمی سمت راست گپ زدم و بعد زل زدم به دیواری که یک متر از دماغم فاصله داشت. چهار دقیقه بعد ما را به سالن کنفرانس راهنمایی کردند و در را به رویمان بستند تا هرچه میخواهیم سروصدا کنیم. همکاران آمدند، فیلمبردار، عکاس و خبرنگار هم؛ اما من هنوز چشم انتظار بودم تا اینکه آقای سفیدپوش و سفید مویی آمد؛ شبیه پیرانی که معجزه بلدند و معجون معجزهگرش در فنجانها بود. با آرزوی قلبی فنجان را برداشتم؛ لحظات نفسگیری بود تا دیدن آن محتوای سرخ طلایی.چرا؟ چون سال پیش این فنجانها حاوی شیر بودند! (اشاره به نشست سال گذشته تحریریه قفسه کتاب با دکتر قرایی).ساعت۱۰و۳۰دقیقه دیگر تیم ما حاضر بود. در باز شد و دکتر آمدند. آقا میثم رشیدی مهرآبادی (که روی ادامه فامیلش حساس است) از نفر کناری خودش شروع کرد به معرفی بیتوجه به لیدیز فرست و این صحبتها.چای که بود، کیک هم. دیدم صدای قار و قور معدهام الان است که سالن را بردارد، نباید کیک را میخوردم. زیپ کیفم را باز کردم و آرام آرام نانم را خوردم. به خانم حمزهای هم تعارف کردم؛ نان خالی دوست نداشت. صحبتهای دکتر خیلی اثرگذار بود؛نبایدتسلیم شرایط میشدم. باید پای رژیم میایستادم.رژیم«نه به قند مصنوعی».راحت میتوانستم بگویم جلسه بانشاطی بود. دکترخیلی خاکی هستند، اهل ادبیات، عملگرا و توصیه کردند حتی اگر یک نفر رابااندیشه خودتان میتوانید تحت تاثیر قرار دهید، مفیدید... اما مستقیمگویی نمیکنم که، باید تصویر بدهم. مثلا گله کردم که در رادیو و تلویزیون، نمیگذارند هر کتابی را که دلم میخواهد معرفی کنم. دکتر گفتند اینقدر هم دلبخواه و هردمبیل که نیست؛ ولی آن همه خط قرمز هم، غلط است. در پی این مطالبه و سایر مطالبات درجا زنگ زدند به مدیر مربوط و گوشی را گذاشتند جلوی بلندگو. کم مانده بود دست و سوت هم بزنیم و آبروی آقا میثم را ببریم. چای خوردیم، سلفی گرفتیم، تقاضای افزایش حقالتحریر و وام هم ندادیم. یاد بعضی نفرات را هم روشن نگه داشتیم؛ مثل هاشم آقای نصیری و حاجحسین شرفخانلو. با قول دیدار زودهنگام با دکتر، جلسه تمام شد. اینجانب حتی توی محوطه هم داشتم به آقای ناظمبکایی میگفتم: «اجازه! اونا مداد ما رو برداشتن.» دیدار او از خوشاقبالیهای هربار این جلسات است.
سمیه جمالی - نویسنده و منتقد ادبی
میدانست «از کتاب رهایی نداریم»
دست خودم نیست؛ این ویژگی ذاتیام است که تا همین چند سال پیش به آن میگفتند گوشهگیری و انزوا اما حالا میگویند درونگرایی، بههرحال بیشتر دعوتها و در جمع قرار گرفتنها را محترمانه و شاید هم غیرمحترمانه رد میکنم اما این یکی دعوت از طرف سردبیر پرمهرمان بود که خود دعوت هم دعوت مهمی بود؛ از طرف یک مسئول مهم، در یک جای مهم: سازمان صداوسیما. شما که غریبه نیستید، تصورم از یک مدیرمسئول، آنهم در یک نهاد دولتی، همان تصور کلیشهای بود اما این دیدار دوساعته پرمحتوا چون موج گرمایی بر باور سرد از پیش تعیینشده من فرو ریخت و البته بر سرمای بلوارهای پر از برف و سوز سرمای جامجم که در تنمان رخنه کرده بود نیز. ما، اهالی کتاب برای خودمان در قانون نانوشتهای، متر و معیاری داریم برای سنجش آدمهایی که با آنها در ارتباطیم؛ متر و معیارمان مربوط به ظاهر کسی نیست، مربوط به میزان تحصیلات و درآمد کسی نیست، حتی مربوط به عقیده کسی هم نیست. معیارمان تنها «کتاب» است و هرآنچه مربوط به کتاب باشد و آقای حسین قرایی، مدیرکل روابطعمومی سازمان صداوسیما، سوای عنوان منصب و پر کلمهاش، همچون یک کوه آتشفشان، فورانی بود از آگاهی و اشراف بر عنوان و درونمایه کتابها و آشنا با اسامی نویسندگان و شرححال و سبک نوشتن هرکدامشان و حتی آشنا با ناشرها و سبک و سیاق هرکدام از آنها. همین ویژگیها و حتی اندکی از همین ویژگیها کافی است که شاخکهای کتابخوانهایی همچون ما را تیز کند.تمام سالهای فعالیتم در حوزه کتاب، چه در فضای مجازی و چه در رسانهها و جراید در جهت جا انداختن کتاب بهعنوان کالایی ضروری در سبد خرید شخصی هر کسی بوده است، چون باور دارم که از آگاهی و دانستن سرگذشتهاست که درصد خطا و درجا زدن در عرصههای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و حتی زیست شخصی و خانوادگی کم میشود و این «آگاهی» متاعی است که در کتابها یافت میشود. ویژگی جلسه دیدار با آقای قرایی در باور داشتن او به همین نکته ظریف بود، آنهم نه در ظاهر، بلکه در عمل؛ او میدانست که «از کتاب رهایی نداریم». اینکه مسئولی سوای همه مسئولیتهای اداری و آغشته به بروکراسیای که هنوز هم در سیستمهای اداری ما حضور دارد، به کتاب و هرآنچه به کتاب مربوط میشود اهمیت بدهد و حتی بدون اینکه ما بدانیم هر هفته رویدادها و مرورها و نقدهایی که ما بر کتابها در قفسه کتاب مینویسیم را بخواند و پیگیر آن باشد و حتی اعضای هیات تحریریه را دعوت کند تا ساعاتی را به گپوگفت در مورد کتابها بپردازد برای من بسیار ارزشمند است. بعد از پایان جلسه بر این باور بودم که «کتابها همانطور که من فکر میکردم اهمیت دارند و باید بیشتر در موردشان بنویسم.»از زیباییهای دیگر این جلسه دیدار با آقای احسان ناظمبکایی بود، به یاد تمام سالهایی که شنبههای هر هفتهام به شوق خواندن مجله «همشهری جوان» شروع میشد و نوشتههای ایشان و همکارانشان را که آنها هم همه حولوحوش کتابها بودند با ولع میخواندم.
الهام اشرفی - نویسنده و منتقد ادبی
گامهایی استوارتر برای ارتقای کتاب و کتابخوانی
دوشنبه، چهاردهم اسفند، به دعوت دکتر قرایی، نشست و دورهمی صمیمانهای با دستاندرکاران و نویسندگان قفسه کتاب برگزار شد. به رغم تصوراتم، فضا بسیار آزاد، دوستانه و دلچسب بود. تا قبل از ساعت ۱۰ به قول مولانای جان، اندک اندک جمع یاران رسیدند و دیدار تازه کردیم و با باقی رفقای تحریریه آشنا شدم. حضور آقای رشیدی مهرآبادی (سردبیر) و دیدارشان بعد از یک سال و اندی برای من جای بسی خوشحالی بود. ورود آقای قرایی به جلسه رنگ و بویی صمیمانهتر داد. ایشان در شروع دورهمی با زبانی طنز کمی از خودشان، خانواده، گذشته و آدمهایی که با آنها معاشرت داشتند، حرف زدند و چند سطری از مرحوم قیصر امینپور خواندند و کاممان شیرین شد. در ادامه آقای رشیدی معرفی کوتاهی از اعضای قفسه کتاب داشتند و نکتهای که برای من بسیار جالب بود، حسن توجه آقای دکتر به کار تخصصی تکتک ما بود. ایشان با لحنی دوستانه با هر کدام از ما گپ و گفتی در زمینه تحصیلات، مطالعات و نوشتههایمان داشتند که برای شخص بنده بسیار خوشایند و دلگرمکننده بود. ناگفته نماند که درایت و هوشمندی ایشان و گروه همراهشان سبب قرابت میان رسانهای چون قفسه کتاب و مجموعه صداوسیما بود. زمینه مطالعاتی متنوع و هدفی که در نهایت جذب مخاطب دوستدار کتاب و اهل مطالعه را با هر سلیقهای به دنبال داشته باشد، مبحثی بود که در ادامه با مشارکت اعضا به یک نتیجهگیری واحد رسید و راهکارهایی از جانب دکتر قرایی و اعضای محترم همراهشان برای هر چه بیشتر و بهتر دیده شدن قفسه کتاب ارائه شد. بستههای پیشنهادی با قول حمایت ایشان و تلاش و همت رفقای قفسه کتاب، از جانب همه دوستان بسیار مورد استقبال قرار گرفت و در پایان جلسه لطف ایشان با واژههایی پر مهر و هدایایی ارزشمند سبب دلگرمیمان شد وصد البته این جلسه پربار واین دیدارصمیمانه،قوت قلبی غیرقابل انکار بودکه توان وانرژیمان را برای برداشتن گامهایی استوارتر در راه ارتقای فرهنگ کتاب و کتابخوانی چندین برابر کرد. بنده به عنوان عضو کوچکی از این خانواده بزرگ و ارزشمند، تشکرصمیمانه دارم ازسردبیر قفسه کتاب که این بستررابرای چون منی فراهم آوردندوالبته از دکتر قرایی عزیز برای این نشست ارزشمند که تا مدتها در یاد من خواهد ماند و ممنونم از همه رفقای خوب قفسه کتاب که چراغ راه هستند و نور میبخشند.
سعیده اسدا...ی - منتقد ادبی