ورود چهار بازیگر نوجوان فراری به روزنامه جامجم و نشستی که شکل گرفت، خیلی از این پرسشها را پاسخ میدهد. حسین اجاقلو، محمدهادی حسینی، مهدیا ابوالعلی و نیکا بیات، چهار بازیگر نوجوان این مجموعه هستند که از تجربیات بازیگری و نشاندادن خانواده فراری میگویند. زینالعابدین تقیپور، یکی از نویسندگان و بازیگردان سریال هم از افرادی بود که این جمع را همراهی میکرد.
ظرفیت هنری مساجد
نکته مهم در مورد سریال فراری اینجاست که این شخصیتهای باورپذیر و خود واقعیشان هستند و بهنوعی نقش بازی نمیکنند. هرچند که برخی کاراکترها مثل هدی معتقد است که شخصیتش در سریال فراری قدری بهلحاظ روحی از خودش فاصله دارد. این نزدیکبودن فرهنگی کاراکترها به زیست بازیگران، پرسش اصلی است که در برخورد اول مطرح میشود. زینالعابدین تقیپور که بهعنوان نویسنده و بازیگردان در سریال فراری حضور دارد، سالها با نوجوانان کار کرده و معتقد است که نوجوان را باید کلوزآپ نگاه کرد. او درباره مدل پیداکردن این نوجوانان به جامجم میگوید: من با آقای داسارگر که برادر بزرگ من است و نزدیک به ۱۰ سال است توفیق همکاری با او را داشتهام، به یک نگاه مشترک رسیدیم. من سالها در مساجد کار فرهنگی کردهام و معتقدم که پایگاه بسیار قدرتمندی است. استعدادهای عجیبی در میان نوجوانان مساجد دیدم که بهنظرم از برخی آموزشگاهها هم چیزی کم ندارد. احساس کردیم باید از این ظرفیتها استفاده کرد. لطف خدا و برکت اسم شهدا بود که کمک بزرگی در این راه برایمان شد.حدود ۳۰۰۰نوجوان را در شهرهای مختلف تست حضوری گرفتیم و نزدیک به همین رقم را هم به صورت مجازی تست کردیم. مسیرهای دیگری هم برای رسیدن به این استعدادها داشتیم. مثلا شخصیت عاطفه و هادی در فراخوان من شرکت کرده بودند. درنهایت برای بچهها کلاسهای آموزشی مختلفی داشتیم و یک خروجی تئاتر داشتیم.
به نوجوانان ظلم شده!
تقیپور معتقد است که در حق نوجوانان ظلم شده، چراکه این نسل خیلی محرک و تلاشگر است. او اینطور بیان میکند: من در هر سال، مبهوت نسل جدید میشوم. آیندهای متعلق به این نوجوانان است. بهنظرم این نسل اگر کار دستشان سپرده شود، از پس آن برمیآیند؛ اما آنها را جدی نگرفتهایم. این نوجوانان با این مدل فکرودغدغهها، جدی گرفته نمیشوند. این را باید بگویم که سر یکسری سکانس به مشکل میخوردیم ونوجوانان مسأله راحل میکردند.بهنظرم مانسل قبلیها تلاش نکردیم این نسل رابا همه ابعادش بشناسیم. احساس کردیم چیزی که از نوجوان میدانیم را باید با این نسل جلو ببریم. باید بدانیم این نسل دغدغه خودش را دارد. من به نوجوانان میگویم هرچقدر بیشتر سختی بکشید، خودساختهترمیشویدوپیشرفت میکنید.تقیپور البته به نقش اساسی کارگردان دراین حوزه اشاره میکندومعتقداست که امیر داسارگر فقط کارگردان کار نبوده، بلکه نقش یک پدر دلسوز را داشته که این نوجوانان را کنار هم آورده است.وی میگوید:«آقای داسارگرفقط کارگردان نیست،پدری میکند.خیلی وقتهابه اومیگفتند نگرانی برخی چیزهارانداشته باش. دغدغه ونگاه اوباعث شد جمعی با این نگاه کنارهم شکل بگیرد. البته حضور خانواده بچهها سر صحنه هم، برای ما دلگرمی بود.»
یک خانواده واقعی
عوامل فراری دیگر حالا یک خانواده شدهاند. این را میتوان از صحبتهای خود نوجوانان و برخی اشارههای تقیپور دریافت. خانوادهای که حالا فرای بازیگری و یک پروژه، با هم بیرون میروند وازهم میآموزند اما نکته مهم، حضور خانواده و بزرگترهای سریال در کنار بچهها و در این گعدههاست. حتی روزی که نوجوانان بازیگر به روزنامه جامجم میآیند، مادر دو دختر نوجوان و یکی از عوامل هم حضور دارد که بعدها متوجه میشویم مسئول دورهمیهای بچههاست، یعنی حتی در اینجا هم میتوان دریافت که فراری چطور با شناخت دقیقی که از نوجوانان داشته، هم دست آنها را برای بازیگری باز گذاشته و هم تلاش کرده مثل یک خانواده، در کنارشان حضور داشته باشد. این را میتوان از پختگی صحبتهای نوجوانان بازیگر دریافت. محمدهادی حسینی در نقش یونس که تلاش کرده در سریال فراری، روایتگر سختیهای زندگی مردم افغانستان و چالشهایشان باشد، در همین رابطه به یک عامل مهم دیگر در تربیت و شکلگیری شخصیت نوجوان اشاره کرده و میگوید: به نظرم محیطهای دیگری مثل خانواده هم در شخصیت نوجوان موثر است. دوستی دارم که فضای مسجد و پایگاه کمک کرد تا حال و هوایش تغییر کند. به کلی الگوهایش تغییر کرد و حتی فضای خانوادهاش را تغییر داد. به مسجد و پایگاهمان خیلی علاقه دارم. زمان زیادی را آنجا میگذرانم. خدا را شاکر هستم که در ایرانم که پایگاه و مسجدی هست. اگر به مسجد نمیرفتم به این پروژه وصل نمیشدم. در بسیج، رفقای ایرانی زیادی دارم که با هم مثل رفیق و برادر هستیم. حمایت خانواده را داشتم.هربار که محمدهادی صحبت میکند، میتوان عشق به مسجد و پایگاه محلشان را در چشمهای بادامیاش تماشا کرد؛ عشقی که دستکم برای نسل دهه شصتیها در طول همه این سالها کمرنگشده و حالا یک نوجوان توانسته یادآورش باشد. نوع همراهی عوامل با نوجوانان، به شکل گرفتن کاراکترها هم کشیده شده، درست همان چیزی که مهدیا ابوالعلی در نقش هدی به آن اشاره میکند. او روایتی از شکل گرفتن کاراکتر هدی میگوید که شاید برای نوجوانان عشق بازیگری، یک درس بزرگ است. مهدیا تعریف میکند که تلاش کرده برای نزدیک شدن به نقش هدی، خاطرات او را بنویسد تا جزئیات این نقش برایش روشن شود. هرچند که این تکنیک را هم باید از پدرانگیهایی افرادی مثل داسارگر و تقیپور دانست. همین صحبت با اعتماد به نفسی که مهدیا دارد، خیلی از خط و ربطهای خانواده فراری را نشان میدهد.
روحیهام را به هدی قرض دادم
بهطورکلی شخصیت مهدیا شیطنت بیشتری نسبت به هدی دارد، حتی خودش هم تعریف میکند که یک بار از دیوار پادگان دوکوهه بالا رفته بود. شاید وجه مشترک مهدیا با هدی، در همین مطمئن بودنش نهفته است. مطمئن مثل وقتی که شخصیت هدی در سکانس دفتر فیلمنامه حضور دارد و با چادری بر سر، راحت و با اعتماد به نفس مینشیند و با دیگران معاشرت میکند. وقتی از او درباره این اطمینان میپرسم، اینطور بیان میکند: من از خودم به هدی دادم. چیزهایی را گنجاندیم که در فیلمنامه نبود. خاطراتی نوشتیم تا شخصیتها بهتر شکل گیرد که کمک زیادی به ما کرد. هدی خیلی از کارش مطمئن است. هدی از نظر من، با بزرگترها زیاد نشست و برخاست کرده و وجه مادری برای خواهر و برادرهایش دارد. قاطعیت هدی، بزرگانه شده و برای همین از خودش مطمئن است. رابطه هادی و هدی اینطور بوده که همدیگر را پوشش میدهند.
پریدن در آب
صحبتهای مهدیا که به بحث شخصیت میرسد، ورودش به هنر و دنیای سینما و تلویزیون را تصور میکنم. از همان ابتدا که وارد تحریریه شد و دیدم که با همان چادر شخصیت هدی و با اعتمادبهنفس قدم برمیدارد، یاد چالشهای همه آنهایی افتادم که روزگاری در این حوزه کار کرده بودند و زخم زبان خوردهاند. از او درباره مواجهشدنش به دنیای بازیگری و تصور عامه از یک بازیگر میپرسم. در میان صحبتهایش دنبال یک کد، یک راه یا شاید یک اندیشه میگردم که شخصیتی مثل مهدیا را شکل داده است. همین پرسش سرآغاز تعریف کردنش از زمانی میشود که اولین سکانس را بازی کرده بود.مهدیا مواجه شدنش بدون چادر -البته با پوشش کامل- مقابل لنز دوربین را چیزی شبیه پریدن در آب یخ توصیف میکند. شاید برای همه آنهایی که چادر سرشان باشد، این تعبیر درستترین واژهای باشد که میتوان به کار برد. هرچقدر هم همه بگویند بدون چادر حجاب کامل است، وقتی حتی یکبار یک ارثیه مادری را بهسر کرده باشی، همهچیز برایت رنگ و بوی دیگری میگیرد. مهدیا اینطور تعریف میکند: من هشت ماه در کلاسهای تئاتر تمرین کرده بودم. یعنی اینطور نبود که بازیگری برایم مهم نباشد اما وقتی وارد آن شدم و مقابل دوربین بدون چادر ظاهر شدم، احساس میکردم یک چیزی درست نیست. حس میکردم شاید اشتباه باشد. دقیقا احساس میکردم داخل آبیخ پریدهام. آن روز وقتی به خانه برگشتم به آقای تقیپور یک وویس هشت دقیقهای دادم که دیگر نمیآیم.
جادوی هنر
به اینجای صحبت که میرسد تقیپور با لبخند از خاطره آن روز میگوید. مهدیا میگوید حالا که از پس چالش برآمده، احساس میکند مسیری را باز کرده که شاید چشم خیلی از علاقهمندان به بازیگری در نسل خودش به آن دوخته شده؛ افرادی که حجاب و چادر دارند و میخواهند با حفظ حریم درست، هنر را تجربه کنند. مهدیا از این میگوید که جاهایی انرژی از درون به او کمک میکرد و معتقد است که هنر، جنس خارقالعادهای دارد و اینزمینی نیست. در حقیقت پایبندی او به حجاب درون خودش است و تلاش کرده آن را بهدرستی حفظکند. صحبتهای تقیپور در تکمیل حرف مهدیا، استراتژی عوامل در برخورد با نوجوانان دیندار را بهتر توضیح میدهد. او اینطور بیان میکند: بهنظرم شاید تاکنون در بحث حجاب، درست نشان ندادهایم که مسیر اینچنینی برای حضور نوجوانان باورمند باز نشده یا کمتر اتفاق افتاده بود. البته این را هم بگویم که ما تبلیغ نمیکنیم چادریها بازیگر شوند، بلکه میگوییم شدنی است که اگر عشق بازیگری هستی، حریمت را حفظ کنی.
خانواده همراه بازیگران
البته شاید بتوان گفت که حضور خانواده نوجوانان بازیگر در کنارشان، چفت و بست محکمی برای امنیت خاطر آنها بوده. مهدیا در توصیف خانواده خودش میگویدکه هیچکس تنهاغذا نمیخورد.حسین اجاقلو درقامت هادی هم از این میگوید که بعد از ساعت۱۰ شب، تلفن همراه اعضای خانواده کناری میرودتاشبنشینی باخانواده شکل بگیرد.اما در کنار این توصیفات، درک دقیق این نوجوانان از مفهوم یک خانواده، قابل توجه است. بهعنوانمثال نیکا بیات در نقش عاطفه که دخترخاله هادی و هدی است، به نکته مهمی اشاره دارد که شکلگرفتن کاراکتر عاطفه و برخی حرفهای عجیب او را قابل درک میکند.
نیکا میگوید: عاطفه گاهی حرفهای دور از سنش میزد. ضعف تکفرزندی برای عاطفه باعث شده قدری بچه به نظر برسد. نیاز دارد با کسی ارتباط برقرار کند، چون تنهاست. درواقع حرفهایش بهجای اینکه از بچگی باشد، از تنهایی است.وقتی پدر و مادری مفهوم شهید را برای فرزندش بیان میکند، طبیعی است که آن فرزند قهرمان خودش را متفاوت میبیند. قهرمانهای ایرانی را معرفینکردیم.
قهرمان به شیوه نوجوان
اما جدا از بحث خانواده، نحوه چفتشدن این بازیگران نوجوان با نقشهایشان نشان میدهد چطور پشت سکانسهای باورپذیر فراری، یک تلاش شبانهروزی نهفته بود. حسین اجاقلو در نقش هادی از این میگوید که ۳ ــ ۲ ماه خانه نمیرفت و در میان صحبتهایش، تقیپور تاکید میکند که خانواده در صحنه فیلمبرداری و با یک فاصله حضور داشتهاند.حسین درباره قهرمانپردازیهای نوجوانان اینطور ادامه میدهد: اولین قهرمان هر فردی، پدرش است. به بینش خانواده بستگی دارد که قهرمان هر نوجوان چطور شکل بگیرد. مثلا در محرم و صفر سیاهپوش هستیم و میتواند در نهایت باعث شود که قهرمان من نوجوان، حضرتقاسم(ع) باشد. در مقابل، ممکن است یک بچه در خانوادهای مذهبی، یک قهرمان غیرمذهبی داشته باشد. تاثیر مدرسه به اندازه خانواده نیست.
وقتی شهدا، پدر حسین را راضی کردند!
اما نکته جالب اینجاست که پدر حسین، مخالف سرسخت بازیگری او بود. روایت او از اینکه چطور با بازیگری موافقت کرده، شنیدنی است. او تعریف میکند یکبار پدرش با آقای تقیپور تماس گرفت و میخواست بگوید بازهم مخالف است که در نهایت سر از دفتر فیلمبرداری درمیآورند. بازهم قرار بود بازیگری حسین کنسل شود. ورود پدر حسین به دفتر و تماشای پرچم سوختهای از فاطمیون و شهدای افغانستانی که کنار این پرچم بودهاند و حالا در دفتر فیلم روی دیوار نقش بسته، انگار مهری بر دهان آقای اجاقلوی بزرگ میشود. خیالش راحت میشود که اینجا هنر، به معنای والای کلمه است و نیازی نیست نگران پسرش باشد. صحبت از اتباع افغانستانی که میشود،محمدهادی حسینی در نقش یونس، از تلاشش برای نشاندادن سختیهای زندگی آنها میگوید. محمدهادی خودش افغانستانی است و سختی این زندگی را درک کرده. حتی وقتی برای نشست فراری آمده، از کارش مرخصی ساعتی گرفته. معتقد است که فراری میتواند آگاهیبخش باشد تا مردم بدانند افغانستانیها چه سختیهایی میکشند. محمدهادی وحسین که دیگر دویار جداناشدنی شدهاند. برای بازی در صحنههای کشتی هم زحمت زیادی کشیدهاند. حسین درباره کشتی گرفتنش هم اینطور میگوید: ازروز آشنایی با پروژه تا جلوی دوربین رفتن کمتر از۲۰روز بود. در این مدت کم با کشتی و بازیگری آشنا شدم. بعد از ضبط، تازه باشگاه کشتی میرفتم.
آینده به افق فراری
گپوگفت با چهار عضو خانواده فراری، برای همه آنهایی که این مدت پای تماشای آن نشستهاند شنیدنی است. اینکه ببینی و باور کنی که عوامل با اعتقاد و قلبشان این پروژه را جلو بردهاند و برای پیداکردن تکتک این نوجوانان تلاش کردهاند، اینکه باور کنی هرکدام از دختران نوجوان فراری، با باوری عمیق به حجابشان پایشان را در این مسیر گذاشتهاند، اینکه هرکدام از پسران نوجوان چه سختیهایی برای حفظکردن دیالوگها و تمرین کشتی و جلوبردن درسشان داشتهاند، فراتر از یک توصیف و بیان ساده است. فراری حالا تبدیل به یک خانواده شده که میتواند نوید پروژههای بزرگتر را به حوزه فیلم و سریال بدهد.