در مقابل، وظیفهگرایی نظریهای است که در ارزیابی عمل اختیاری انسان، صرف نتیجه را ملاک نمیداند. یعنی میگوید من وظیفهام بود این کارها را انجام بدهم و دادم. حتی اگر به نتیجه نرسد، میدانم که کار درست را انجام دادهام. اگر هنوز هم متوجه نشدید کجای کار میلنگد، کلاف این هفته را بخوانید.
ما مامور به وظیفهایم یا...
مهمات نداریم. دشمن قویتر از قبل شده است. جوانهایمان دارند پرپر میشوند. بعیداست ما در این جنگ پیروز شویم. چه باید کرد؟!این شرح حال عدهای ازمردم است،زمانی که تمام قوای ایران مشغول دفاع ازحمله ناگهانی رژیم بعثی بود.«مامأموربه وظیفهایم، نه نتیجه!»این جملهایست که امام خمینی برای روحیه بخشی به رزمندههای دفاعمقدس گفته. بعضیها معتقدند که این فقط مختص به همان زمان و مکان است اما بعضیها قصه را فراتر از این میدانند. واقعا ما مأمور به نتیجه نیستیم و فقط تکالیفمان به عهدهمان هست؟ انسان مؤمن، تکلیفاندیش است، نه نتیجهگرا. این یعنی وقتی هدفی را ارزشمند شناختیم و خواستیم به سمتش حرکت کنیم و در رکابش قدم برداریم، دیگر نباید نگران نتیجه کار باشیم. چرا که تحققِ نتیجه، وابسته به حکمت خداست و چیزی دست ما نیست. آنچه که در قلمروی اختیارات ما جای میگیرد عمل به وظایفمان است. چه بسا ما تمام کارها را موشکافانه پیش برده باشیم و نتیجه محقق نشود یا قسمتی را ناقص پیش برده باشیم ولی راهمان نتیجهبخش شود. درهرصورت اصالت تکلیف بیاعتبار نمیشود، حتی اگر شکست بخوریم. چشم خداوند به تلاشهای ماست نه آنچه که به آن رسیدهایم و ما هم باید تسلیم حکمت او باشیم و با نرسیدن به هدفی که برایش تلاش کردهایم، زیر میز نزنیم و کاسه کوزه تکلیف را نشکنیم و فراموش نکنیم که در صورت عمل به تکلیف، شکست معنا ندارد. اصلا در نگاه دینی و الهی این خبرها نیست.ملاکِ شکست وپیروزی ما متفاوت باجماعت مادیگراست. آدمهایی که دو دو تا چهارتای سود وضررشان،آن چیزی است که میبینند وحس میکنند.انسان خداباور،عملی که ازسرادای تکلیف الهی انجام میگیردراچه به نتیجه برسد و چه نرسد، درهر دوحال پیروزی حقیقی میداند. فکرنکنید این یک شعار است.تا حالا شده برای هدفی سخت تلاش کنید ووقتی به آن نرسیدید ته ذهنتان بگویید تجربه جالبی بود.خیلی چیزهایادگرفتم وزندهباد اشتباه خوب من!؟ اصلا انجام تکلیفی که خدا برعهده انسان گذاشته است، خود به خود موفقیت و کامیابی است چون همان برنامهریزی و تلاش و پشتکار، انسان را رشد میدهد و در مسیر کمال روحی میگذارد. تو چطور؟ نتیجه را بیشتر میبینی یا تکلیف را؟ کلاف را با چند موضوع روز کش میدهیم تا جایگاه نتیجه و هدف را در آنها پیدا کنیم. شاید بعد از کلاف این شماره، نگاهمان خیلی به شکستها و موفقیتها تغییر کرد.
یا نتیجه منو بدین یا...
چند وقت پیش با یک مشاور کنکور صحبت میکردم که تعریف میکرد دانشآموز ۱۸ سالهاش که سالها سخت مشغول تلاش کردن برای کنکور بوده، سر جلسه آزمون حالش بد میشود و نتیجه مطلوب این آزمون جلوی چشمش نابود میشود. شاید شما بگویید فدای سرش، اما خودش طور دیگری فکر میکرد.دانشآموز، بعد ازآزمون با اقدام به خودکشی، خودش را فدای این آزمون میکند. راستش از آن مشاور نپرسیدم نجات پیدا کرده یا نه! دلش را نداشتم. اما چیزی که مهم است، آن سیستم ارزیابی کنکور است که نتیجهگرایی محض را در مغز داوطلبانش فروکرده است. چه میشود که آن بچه کنکوری فکرمیکند تعیین ارزشمندی و صلاحیت او به آن آزمون بند است؟! این که او چیزی نیست، بهجز یک مشت عدد و رقم و درصد؟! درصدهایی که به مو بندند و با یک سرماخوردگی، پایین میآیند و با کمی دیر کشیدن برگه آزمون اززیردستان، بالا میروند. دانشآموزان زیادی را میشناسم که بعد از نگرفتن نتیجه مطلوب از کنکور، تست آیکیو دادند تا مطمئن شوند خنگ نیستند.چه آدمهایی که بعد ازشکست درکنکور، فکر کردند یک آدم شکست خوردهاند و همهجا قرار است همین اتفاق برایشان بیفتد. افسار زندگی رها کردند و دور تلاش برای موفقیت را خط کشیدند. این وسط اما تکلیف ما چیست؟ ما در برابر این سیستم نتیجهگرا چه کاری میتوانیم برای خودمان بکنیم؟!یک جمله معروف وجود دارد که علم شده و هرکسی از راه میرسد به دانشآموزان کنکوری میگوید:«کنکور همه چیز نیست.». اگر کنکوری باشید و آن آزمون را جدی گرفته باشید و سخت مشغول تلاش کردن برای آن، احتمالا شنیدن این جمله اعصابتان را خرد میکند. احساس این را دارید که آنچه نوجوانیتان را خرجش کردهاید، کماهمیت شمرده میشود. اشکالی ندارد؛ حق هم دارید. قدیمیترها به ما میگفتند و اخم میکردیم و پشت گوش میانداختیم. ما هم به شما میگوییم و میدانم که شما هم به سال پایینیهای خودتان این را با دلسوزی خواهید گفت. همیشه که نباید حرفهای نوجوانه به مذاقتان خوش بیاید! این جمله حرفی برای گفتن دارد. جدای از این که وقتی از مرحله کنکور میگذرید، جهات را در مقیاس بزرگتری میبینید و کنکور کوچکتر میشود، مسأله اصلی این است که هزار راه موفقیت وجود دارد و وقتی شما از بین آن، کنکور را انتخاب و برایش تلاش میکنید، بخشی که مربوط به خودتان است را انجام دادهاید. نتیجه در اختیار قدرت شما نیست و چیزی هم که درمورد این اتفاق مهم است، فرآیند طی کردن سال کنکور است و چیزی که افتخار کردنیست، نه عدد رتبه بلکه عدد تستهایی است که طی سال گذشتهاش تمرین کردهای. پس فکر کردن به نتیجه را رها کنید و مسیر را مثل یک سرباز باعزت شمشیر بزنید و مفتخر باشید.
نمره بیست کلاسو...
چه کسی است که حداقل یک بار به خاطر نمره بغض نکرده باشد؟ زمانی که شب و روزت را به عشق دیدن آن عدد بیست روی برگه وقف کتاب و دفتر میکنی و عدد محبوب را نمیبینی. وقتی که استعداد درسی را نداری و از بوق سگ تا صبح خروسخوان تمرین میکنی ولی نمره قبولیت تحسین هیچ کسی را بر نمیانگیزاند. آن همه احساس ناکافی بودن، رسم روزگار و دست تقدیر است یا میشد طور دیگری هم زندگی کرد؟! نمره، حرف یا عددی است که در سیستم آموزش و پرورش، پس از پرسیدن درس یا انجام امتحانی با آن کمیت، دانش دانشآموزان را میسنجند. همانی که میتوان گفت در حالت کلی، میزان موفقیت در یک آزمون را نشان میدهد و سر صلاحیتش حرف و حدیثهای زیادی وجود دارد. شما فکر میکنید نمره هر فرد با میزان معلومات و یادگیری و مهارت او ارتباط مستقیم دارد؟ شاید حالا یاد دانشآموزی بیفتید که سر جلسه امتحان، بیمار بوده و نتوانسته با تمرکز پاسخ بدهد. یا کسی که اضطراب، تمام آزمونهای شفاهیاش را خراب میکند. در واقع یک آزمون استاندارد شامل امتحان شفاهی و تشریحی و تستی و عملی استاندارد است. آیا امتحانات مدارس ما مجموعی از اینها هستند؟ مهمتر این که مجموع همه اینها به علاوه میزان علاقه و مهارت و استعداد دانشآموز در آن درس باید در نظر گرفته شود! تمام این فاکتورها باید سنجیده شود. ارزش نمره کسی که از ریاضی متنفر است و ۱۷ میشود با کسی که شیفته این درس است فرق میکند.مقیاس اندازهگیری نمره کسی که در ورزش مستعد است و۲۰میگیرد با دانشآموز بیاستعداد نباید یکی باشد. نقطه تفاوت تمام اینها، در نظر گرفتن نتیجه صرف است وبیتوجهی به فرآیند. آموزش و پرورش به آسیب بیتوجهی به فرآیند یادگیری و تلاشهای افراد روی صندلی آزمون درمدرسه و نتیجهگرایی مطلق بیتوجه است. یعنی آنجا برای کسی مهم نیست توبا توجه به استعداد و مهارت و علاقهات چقدر تلاش کردی و هیچ وقت درموردش صحبت نمیشود و چیزی که مورد توجه است، عدد روی برگه تو و نتیجهات است. البته چند سال است که سیستم نمره در مقطع دبستان تغییر پیدا کرده و ارزیابی توصیفی جایش را گرفته. اما فرهنگ فرآیندگرایی درتحصیل چقدر درجامعه وجود دارد؟ حتما شما هم مادری را دیدهاید که علیرغم فرآیند توصیفی،برگه امتحانی فرزندش رامیگیردوغلطهایش رامیشمرد.پس خوب است قبل ازآموزش و پرورش، یک جوالدوز به خودمان بزنیم.
برنده نشد اما...
«او خیلی تلاش کرد...»...«واقعا ناجوانمردانه بازی کرد»...اینها جملاتیست که هادی عامل بعد از مسابقه امیرحسین زارع در گزارش تکرار میکرد. قلب مردم سنگین شده بود و از پشت تلویزیون اخم میکردند.مسابقهای که نتیجهاش باخت نماینده ما و کسب مدال نقره بود. داستان این مسابقه مثل هر کشتی دیگری عجیب و غریب و غیر قابل فهم نیست. داستان، داستان جوانمردی است که در کشتی حرف اول را میزد. مسابقه آخر زارع با حریفش که بر سر مدال طلا برگزار شد. حریف گرجستانیاش در طی بازی با ضربات متعدد به صورتش، مرد ما را خسته و عصبی میکرد و با درخواستهای استراحت متعدد در نهایت طلا را از دست حسین ربود. کارهایی که در کشتی آزاد، اصلا آزاد نیست و نه قوانین مسابقه، بلکه اخلاق حرفهای این ورزش آن را منع میکند. زارع مدال طلا نیاورد. این، حقیقت سخت این دوره از بازیهای المپیک است. اما حقیقتی دیگر هم بود. رضا علیپور نفر چهارم شد و حتی برنز را هم از دست داد. این ماجرا اما فرق میکند. من فکر میکنم همه چیز در رسانهها از آن جایی شروع شد که ساموئل واتسون، به رضا علیپور ادای احترام کرد. ساموئل واتسون رقیبی بود که بر رضا علیپور پیروز شده بود. مردم رفتند و گشتند و دلیل احترام، بلندآوازه بودن این جوان در رشته سنگنوردی بود. از رکورد گینس گرفته تا ابداع تاکتیکی جدید برای این رشته. سنگنوردها برای او احترام زیادی قائل بودند. داستان جایی جالب میشود که محل تمرین این پسر در اینستاگرامش وایرال میشود. مکانی معمولی بدون تجهیزات آنچنانی. حسرت مدال این دو نفر در قلبهای ایرانیهای ورزشدوست هست اما حرفی که بین مردم بیشتر این دست و آن دست میشد، شکست آنها نبود. انگار در این بازیها دیگر برد و باخت مسأله نبود و چیزای دیگری مهم شده بود. آن چه جان گرفته بود، شرافت و مردی و بزرگی بود. تلاش و کوشش و امیدواری بود. این که چقدر خویشتنداری را یاد گرفته باشی و سر بزنگاه، اخلاق را به مدال ندهی. جا نزده باشی و جای غر زدن خودت را با امکانات به جایی رسانده باشی که رقیب پیروز بر تو جلویت ادای احترام کند. این عین فرآیندگرایی است. عین توجه به مسیری که آدمها پیمودهاند نه در نظر گرفتن نتیجه صرف. نتیجهگرایی باعث میشود چیزهای مهمتر گم شوند. دیده نشوند و آدمها به جایی برسند که برای نتیجه خوب پا روی خیلی چیزها بگذارند. برای مردم ما این مهم است و چه خوب مردمی هستیم.
پیروزی خوب است اما...
چند روز پیش بود که در جمعی بودم و بلند خواندم، طبق تازهترین آمار منتشر شده از سوی اداره مرکزی آمار فلسطین، از ۱۵ مهر ۱۴۰۲ تاکنون، حدود ۲ درصد جمعیت غزه توسط رژیم صهیونیستی به شهادت رسیدهاند. یک نفر بلافاصله گفت:-آخرش که چه؟!-حرفش مثل پتک توی سرم خورد. آن روز از درون عصبانی شدم اما امروز میخواهم از آخرش بنویسم. از نتیجه مبارزات مردم غزه. میخواهم قصه نگاه آدمهای توی این مسیر را بگویم.سالهاست که مردم فلسطین با اسرائیل در جنگند. سالهاست مشت گره کردهاند و از پای نمینشینند و کشور به غاصب نمیدهند. داستان این کشور، خیلی ساده است. آنها نمیخواهند از خانههایشان بروند. همین! من قصه پیرمردی را شنیدهام که خانهاش ویران شده بود ولی هنوز کلید و سندش را نگه داشته بود. من قصه پدری را شنیدهام که رفته بود برای نوزادش شناسنامه بگیرد و وقتی برگشته بود، جسد فرزندش را روی دستش گذاشتند. من در خبرها خواندم که طبق گزارشی، حدود ۷۰ درصد مجروحان غزه زنان و کودکان هستند و حدود صد هزارنفرزیرآوارمفقود شدهاند.با این نتیجه آمارها، هنوز فلسطینیها قهرمانند؟ چقدر باید به طول بیانجامد تا فلسطینیها بفهمند به نتیجه نخواهند رسید؟ چند سال بگذرد که مسلمانان جهان، بیخیال آرزوی نماز خواندن در قدس بشوند؟ اگر کمی با آرمانخواهان فلسطین آشنایی داشته باشید میدانید جواب سوالها چیست. ما از این آرمان دست برنمیداریم. فلسطین نه به دلیل طوفانالاقصی تیتر خبرهاست، نه به دلیل این که از ابتدای جنگ علیه غزه در هفتم اکتبر، ۲۰۲۳ و تاکنون ۳۵۷۳ افسر و سرباز اسرائیلی را زخمی کرده قابل تحسین است. مبارزه برای غزه، مرز انسانیت است. داستان عیان ظالم مقابل مظلوم. صحنه ایستادن در سمت درست تاریخ. آرمان مردمی که دارند برایش عمر میگذراند. قصه فلسطین، داستان پیروزی در صحنه نبرد نیست.قصه مسیر جنگیدن است. این که حق بخواهی و انسان منفعل فردگرای جهان مدرن نباشی.ما از این آرمان دست برنمیداریم چرا که فارغ از نتیجه، جنگیدن در مسیر این آرمان، خود به تنهایی ارزش است. حالا چه مبارزه در صحنه نبرد باشد، چه یک پرچم چهار رنگ روی کولهپشتی در مشایه. فلسطین پیروز میشود. درختهای زیتون دوباره در خاکش میرویند. آزادگان جهان به پرچم برافراشتهاش نگاه میکنند و لبخند میزنند اما چیزی که مهمتر است، مسیر مبارزه در جبهه حق است نه فقط به ثمر رسیدن آن.