مرگ جلال در سال ۱۳۴۸ و درست زمانی اتفاق افتاد که او از اتصال خود به جریانهای روشنفکری و چپگرایان ایرانی، دل بریده بود و روزبهروز به جریانهای مذهبی نزدیکتر میشد و در سالهای آخر زندگی خود بهصورت علنی و در زمانی که حتی نامبردن از امام خمینی(ره) مجازاتی سخت داشت، در نوشتهها و مقالات خود از امام نام میبرد و او را میستود.
چرا ساواک از جلال میترسید؟
چیزی که در وجود جلال آلاحمد تلألو داشت و او را از بسیاری از روشنفکران زمانهاش متمایز میکرد، همین شجاعت و تهور او بود. در آن روزگار که روشنفکران زمانه هرکدام به نحوی و به شکلی به رژیم سلطنتی وابستگیهایی پیدا کرده بودند، جلال خط و ربط خود را از حکومت طاغوت بهصورت کامل جدا کرده بود و در بیان دیدگاههای خود هیچ قدرتی را جلودار خود نمیدید. اگر اسناد ساواک درباره جلال را خوانده باشید، متوجه میشوید جلال از همان ابتدای فعالیت بهعنوان یکی از اعضای شاخه جوانان حزب توده و بهخصوص بهدلیل نزدیکی به زندهیاد خلیل ملکی همواره تحت نظر ساواک بوده است. جلال از سه منظر مختلف برای ساواک خطرناک بود؛ نخست بهدلیل چپگرا بودنش که ازعضویت او در حزب توده وبعدها راه سوم ناشی میشد،دوم بهدلیل ملیگرا بودنش که درجریان ملیشدن صنعت نفت، گرایشهای مصدقی او و برخی چپگرایان باعث اختلافنظر و انشعابشان از حزب توده شد و سوم بهدلیل اسلامگرا بودن که ازریشه ونسب خانوادگی و نسبت نزدیکش با آیتا...طالقانی و بعدها گرایشش به امام(ره) ناشی میشد.
زلزله غربزدگی
جلال در طول سالهای فعالیتش بارها به ساواک احضار شد. اسناد این احضارها و تعهد دادنها و دستخط نوشتنهایش هماکنون موجود است. چیزی که بهروشنی عیان است، اینکه سفرها، جلسات، مقالات، ارتباطات و تماسهای جلال بهشدت تحت کنترل بوده و او باید برای تکتک آنها جواب پس میداده اما هیچکدام از این سختگیریها و شدت عملهای ساواک باعث نشده جلال در بیان نقدهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود ذرهای تردید به دل خود راه دهد و حتی روزبهروز نقدهایش صریحتر، تندتر و جدیتر هم شد. نقطه اوج حساسیتهای ساواک نسبت به جلال از انتشار غیررسمی کتاب «غربزدگی» به وجود آمد و با انتشار این جزوه که در زمان خود زلزلهای در جامعه فرهنگی و دانشگاهی ایران به وجود آورد، سختگیریهای حکومت شاه نسبت به جلال شدت بیسابقهای گرفت، به گونهای که او را از کار در دانشسرا هم محروم کردند. «غربزدگی» اگرچه نقدهای جدی و مفصلی هم بر آن نوشته شد، نشاندهنده این بود که نویسندهای ایرانی پیدا شده که در توصیف و تشریح مشکلات اجتماعی و فرهنگی ایران، پشت صحنهای را میدید که در آن، ساختارهای سیاسی و فرهنگی، در کنار سرخوردگیها و احساس ضعفها و برنامهریزیهای غربیها کار میکردند. این ویژگی دیگری بود که در کنار شجاعت و صراحت داشت، یعنی دیدی تیز و نگاهی ژرف که ساختارها را میدید و به روبناها اکتفا نمیکرد.
یک منتقد هنری تیزبین
جلال در نقد ساختارها و رویدادها، تنها در عالم سیاست و اجتماع، دید تیزی نداشت. او یک منتقد هنری و ادبی تیزبین و البته صریح هم بود. شاید اگر تاریخ معاصر ما چنین متلاطم و درگیر با رویدادهای سیاسی نبود و رژیم شاه میگذاشت که هنرمندان و روشنفکران در محیطی عادی و سالم به فعالیت مشغول شوند، جلال میتوانست در قالب یک منتقد هنری در جامعه حضور داشته باشد که هر نظر مثبت و منفیاش در کار یک هنرمند اثر مستقیم بگذارد. اگر بر آثاری که او بهخصوص در مجله آرش نوشته است، مروری داشته باشیم، میبینیم جلال در آن دوران جریانهای مختلف هنری و روشنفکری را زیر نظر داشته و با وجود مراودات پیوسته شخصی و خانوادگی با چهرههای هنرمند، آنها را مورد نقد جدی خود قرار میداده و اگر هم تشخیص میداده که یک جریان هنری صداقت لازم را دارد، از آن با همه وجود پشتیبانی میکرده است.او در نقدهایش بهشدت بهدنبال این بود که هنرمند فقط به دیدن روبناها بسنده نکند و دلخوش تشویق، مصاحبه، پول و شهرت موقتی نباشد، بلکه بداند که هر لحظه ممکن است بازیچه دست سیاست و سیاستمداران باشد. برای مثال هشدارهای جدی و تند او به هنرمندان نقاش نوگرای آن دوران، نشانهای از این دغدغه است: «حرف اساسی من با نقاشان «مدرن» معاصر این است که «اوضاع زمانه و دستگاههای دولتی... از این زبان گنگ شما و از این رنگهای چشمفریب که چیزی پشتش نیست، وسیلهای برای تحمیق خلایق میسازند. این حکم تاریخ است درباره شما.» به همین دلیل بود که او در نقدهایش بهصراحت در برابر مکتب نقاشی سقاخانهای موضع گرفت، ولی در عین حال از هنرمندانی چون حسین محجوبی و بهمن محصص در نوشتههایش دفاع میکرد.
جلال و ادبیات
خاستگاه اصلی جلال ادبیات بود. او داستاننویس و معلم ادبیات بود و همسرش نیز یکی از بهترین داستاننویسان تاریخ ادبیات فارسی محسوب میشود. جلال تا آستانه دریافت مدرک دکتری ادبیات دانشگاه تهران پیش رفت، ولی عطای مدرکگرفتن را به لقایش بخشید. او همچنان که ادبیات کلاسیک ایران را بهدرستی میشناخت و از نمونههای برجسته نثر فارسی همچون تاریخ بیهقی و گلستان سعدی، تأثیر گرفته بود، ادبیات معاصر ایران و جهان را هم بهخوبی میشناخت. آشنایی او با بهترین و مشهورترین نمونههای ادبیات پیشرو جهان، در ترجمههای او از آثار نویسندگان فرانسوی و روس مشهود است. علاوه بر این او جریانهای مختلف ادبی در داخل کشور را هم رصد میکرد و همان دغدغهای را که درباره نقاشی به آن اشاره کردیم، در ادبیات نیز داشت. نقدهای تند و صریح او بر جریان ادبیات کلاسیک تحت حمایت محافل نزدیک به دربار که در چهرههایی چون احسان یارشاطر، محمدعلی جمالزاده و پرویز ناتل خانلری جلوهگر بود، نزد اهل ادب مشهور است. جلال چنان از این جریان عصبانی بود که گاهی در نقد آنان کارش به ناسزا گفتن میکشید. او در عین حال جریان روشنفکری نزدیک به دربار را که از پول نفت و حمایتهای سوبسیدی ارتزاق میکرد و ابراهیم گلستان چهره شاخص آن بود، بهشدت نقد میکرد. در این بین او از جریانهای اصیل، چهرههای متعهد و آگاه و ادبیات برآمده از دل نیازها و واقعیتهای جامعه ایران بهشدت حمایت میکرد. حمایت جدی، دلسوزانه و پیگیر او از نیما یوشیج و شعر نو، به گونهای بود که بسیاری معتقدند اگر جلال نبود، کار نیما سختتر از آنی بود که بود. جلال که اصالت و در عین حال ناتوانی نیما در مطرحکردن خود و جار زدن دیدگاههایش را میدید، در چندین مقاله و سخنرانی درباره او حرف زد و واقعیت شعر نو و اهمیت انقلاب ادبی نیما را برای روشنفکران و جوانان تشریح کرد و البته بعد از جلال، نیما مدیون شاعران جوانی است که در آن زمان شیوه شعریاش را ادامه دادند و آن را نظریهبندی کردند؛ از همه مشخصتر، شاعری خراسانی به نام مهدی اخوان ثالث.
نامگذاری یک بلوار کافی است؟
واقعیت این است که بسیاری از جوانان امروز زندگی جلال و تأثیرگذاری او بر حوزههای مختلف زیست اجتماعی زمانهاش را نمیشناسند. تأثیر او بر نثر فارسی معاصر، روایتنویسی و جستارنویسی، تشکیل نهادهای روشنفکری، دیدگاه اجتماعی و سیاسی جوانان زمانه و...تنهادر یک عمر کوتاه ۴۶ساله به دست آمده است.بر جوانانی که او و اهمیت زندگی سیاسی وادبی اورا نمیشناسند، حرجی نیست؛ چراکه محتواهای خوب و بهدردبخوری درباره زندگی جلال و دیگر روشنفکران مؤثر بر خیزش انقلاب مردم ایران در سال ۱۳۵۷ تولید نشده است. به صرف نامگذاری یک بلوار یا یک جایزه ادبی، نمیتوان جلال را به مردم شناساند. در غیبت آثار تصویری و ادبی درباره زندگی پرشتاب، پرحادثه وسرشار از حوادث جالب و جذاب شخصیتهایی مانند جلال، مستندهای تحریفشده و یکسویه ساخت تلویزیونهای سلطنتطلب روایت غالب میشود که همه زندگی این سید نازنین را در دو، سه خط خلاصه و تحریف میکنند تا در نهایت چهرهای مظلوم، روادار و سفید از رژیم دیکتاتوری شاه ارائه دهند.