شخصیت داستان را در ساحت واقعیت پیدا کردم
ابراهیم اکبری دیزگاه نویسنده کتاب در ابتدا توضیحاتی را ارائه کرد و گفت: اصلیترین مسأله رماننویس، طراحی شخصیت و پروراندن آن است. من در این کتاب، شخصیت داستان را در ساحت واقعیت پیدا کردم و با پرسش از ابعاد زندگی مختلف آقای محمدی این شخصیتپردازی را انجام دادم با این تفاوت که شخصیت یک رماننویس خیالی است، اما اینجا شخصیت من حقیقی بود.وی با اشاره به رعایت صداقت در گفتار از سوی غلام محمدی بیان کرد: من روایتهای آقای محمدی را بارها شنیدهام و شاید یک روایت را پنجبار برای من تعریف کرده باشند و هر پنج بار روایت فقط در نوع بیان فرق میکند، اما موضوع و گفتهها عینا یکی است؛ بنابراین صداقت شاغلام در گفتههایش مشهود است و هیچکدام مطالب زاییده ذهن او نبوده و عین واقعیت است.
تخیل نویسنده ایرانی هنوز به پای واقعیت تاریخیاش نرسیده
علیاصغر عزتیپاک در بخش دیگری ازاین نشست گفت: نویسندهها همیشه دنبال داستان هستند. آنها بخشی از این داستان را از جامعه و بخش دیگری را هم با تخیلشان میسازند. به هرحال داستان دور از زندگی نیست، البته داستانی که زنده است و حیات دارد، جذابیت بیشتری دارد.وی با بیان اینکه در داستان فارسی خیال نویسندهها معمولا عقبتر ازواقعیتها وعینیتهاست، تأکید کرد: تخیل نویسنده ایرانی هنوز به پای واقعیت تاریخیاش نرسیده است.البته که اگر خیال در امرداستانسرایی غایب باشد،متن پراکنده وپریشان میشود؛بنابراین خیال عنصر سازمانبخش در مستندنگاری است وروایتها راسامان میدهد.عزتیپاک درادامه با اشاره به وجوه مثبت این کتاب عنوان کرد: میتوان ابعاد مردمشناسی، مذهبی، سیاسی، جامعهشناختی و...را در این کتاب مشاهده کرد. این یکی از ویژگیهای مهم متن خوب است؛ مخاطبانش را با هر نگاه و دانشی که وارد متن میشوند، دستخالی برنمیگرداند.
از مطالعه این اثر لذت بردم
این منتقد ادبیات ادامه داد: من شخصا از مطالعه این اثر لذت بردم و با زوایای کمتر دیدهشدهای از تاریخ اجتماعی معاصرمان آشنا شدم. البته زندگی آقای محمدی با ما متفاوت است و او فلسفه خاص خودش را در زندگی دارد.وی با اشاره به اینکه عنوان کتاب از سلاخخانه تا مهدیه نشاندهنده محتوای کامل کتاب نیست، افزود: مطالب کتاب جامعتر از عنوانی است که برایش انتخاب شده؛ البته شاید نویسنده تصور کرده که قرار دادن «مهدیه» در عنوان کتاب میتواند بخشی از محتوا را پوشش دهد، اما به نظر میرسد که این اتفاق نیفتاده و محتوا همچنان فراتر از عنوان است.عزتیپاک با بیان اینکه کتاب از سلاخخانه تا مهدیه یک روایت دلنشین و روان است و مخاطب را در جهان خودش غرق میکند، یادآور شد: من به دلیل جهان ذهنی راوی و نیز زبان او و نیز مسائلش، مدام به نمونههای قبلی این کتاب فکر میکردم و تداعیها عموما حول و حوش ادبیات کتاب خاطرات شعبان جعفری و امثال آن بود. وی اضافه کرد: لوطیگری یکی از سنتهای بزرگ جامعه ایران است که کنشگرانش برایش ادبیات خلق کردهاند. این گونه زبانی به متن کتاب از سلاخخانه تا مهدیه تازگی داده و آن را غنی کرده است.به گفته این منتقد ادبیات، کتاب مقدمه خوبی دارد که همزمان عالمانه و هنرمندانه است. در این مقدمه نویسنده یک صورتبندی از انواع قصهگویی در منابر کرده که برای ادبیات ما تازگی دارد. او سه نوع قصهگویی ازمنبرهای واعظانی چون کافی، دستغیب و فلسفی ارائه میکند که در نوع خودش بسیار جالب و راهگشاست.عزتیپاک ادامه داد: بهانه نوشتن این کتاب، مرحوم کافی بوده و قرار بوده ذهن و زبان آقای محمدی دریچهای برای رسیدن به زندگی و شخصیت آقای کافی باشد، اما به نظر میرسد روایتی که الان با آن مواجهیم، ظرفیت بیشتری از خود نشان داده است؛ چرا که ما در کنار کافی با یک تیپ اجتماعی بسیار جذاب که غلام محمدی نمایندهاش است نیز آشنا میشویم. من حتی معتقدم نویسنده این کتاب نیز بهدلیل جسارت و شجاعتی که در تعریف بدون ممیزی وقایع از خود نشان داده، جزو شخصیتهای کتاب شده و در جای خودش باید مورد توجه قرار بگیرد. عزتیپاک ضمن تحسین از سوژه کتاب عنوان کرد: ابراهیم اکبری دیزگاه سراغ سوژه خوبی رفته است، چرا که احمد کافی یکی از موثرترین شخصیتهای قبل و حتی بعد از انقلاب است.وی یکی دیگر از ویژگیهای کتاب را جسارتش در عنوان کردن مسائلی دانست که کمتر کسی شجاعت بیانش را داد. عزتیپاک درباره این ویژگی گفت: برخی نویسندهها مانند جلال آلاحمد که جزو جریان روشنفکری ما هستند، بسیار جسورند و با اعتمادبهنفس قابلتحسینی درباره مسائل شخصی خود سخن میگوید. غلام محمدی نیز در این کتاب با همین جسارت درباره مسائل خودش حرف میزند و پاکباختگی او در این کتاب پیش چشم است. از نکات قابل توجه دیگر کتاب این است که نویسنده و راوی خودسانسوری نکردهاند و در بیان مطالب صداقت داشتهاند. این کتاب آنچه که بودیم را روایت میکند نه آن چیزی که میخواستیم باشیم.
حاج غلام محمدی (شاغلام) راوی: مهربانی مرحوم کافی پابندم کرد!
من سروکاری با کافی و مسجد و منبر نداشتم تا اینکه به توصیه پدر دامادم شب آخری که کافی درخانه آنها منبر داشت، به آن مجلس رفتم. آن شب کافی تا من را دید، سلام و علیک گرمی کرد و به من گفت: «خوبی باباجان»؟ همین باباجان گفتن و لحن صمیمی و مهربانی که داشت مرا پابندش کرد.کافی به من لطف داشت ومرادعوت کرد به دعای ندبهای که درخانهاش برگزارمیکرد. به من میگفت نمیشود که نصفهونیمه برای خدا باشی. اگرامام زمان(عج) رادوست داری، باید پای کارباشی و تمامت را خرج امام کنی. من وقتی صحبتهای او را شنیدم فقط ۱۵دقیقه فکر کردم و بعدش تصمیم گرفتم ازکارهای گذشته دست کشیده و توبه کنم وهمه زندگیام راوقف امام زمان(عج) کنم.خبردادند که حاج آقا تصادف کرده و ازدنیا رفته است. آن سال،حضرت امام(ره) بهخاطر مردمی که در مبارزات علیه رژیم پهلوی در خیابان به دست ماموران طاغوت کشته شده بودند، فتوا صادر کردند که جشن نیمه شعبان برگزار نشود و مردم عزادار خون شهدا باشند، اما ساواک اصرار بر برگزاری جشن نیمه شعبان داشت.حاج آقا کافی هم بنابر فتوای امام، اعلام کرد که جشنی برپا نمیشود؛ بنابراین تصمیم گرفتند ازتهران خارج شوند تا نتوانند ازاو پیگیر جشن شونداما در راه مشهد،ماشین ایشان به طرز مشکوکی تصادف کرد وحاج آقا از دنیا رفت.ساواک و دستگاه پهلوی ازحاج آقا کافی حتی از پیکرش میترسید.حاج آقا وصیت کرده بود که قبل ازخاکسپاری، تابوتش رادرمهدیه گذاشته و درآخرین حضورش درمهدیه تهران،دعای ندبه خوانده شود و او شنونده نالههای استغاثه مردم برای امام زمان(عج) باشد اما ساواکیها گفتند اجازه نداریم کافی را در تهران تشییع و تدفین کنیم و باید او را برگردانیم مشهد و او را در آنجا به خاک بسپاریم.