مثل دو تیم استقلال و پرسپولیس تهران که هردو استادیوم آزادی را محل برگزاری بازیهایشان قرار دادهاند. اما اینجا تفاوتی وجود دارد. طرفداران آ.ث میلان به این ورزشگاه سنسیرو میگویند. اما برای طرفداران اینتر اینگونه نیست. آنها همان ورزشگاه را جوزپه مئاتزا نامیدهاند. اگر تلویزیون روشن باشد و گزارشگر نام این ورزشگاه را بگوید، بدون آنکه تلویزیون را ببینید متوجه خواهید شد که چه تیمی در حال بازیکردن در این ورزشگاه است و گزارشگر طرفداری کدام تیم را میکند. نامی که معرفی میشود، هویت افراد در پس آن را هویدا مینماید.
تبلیغات قطری و اماراتی
قطر در سال۱۴۰۱ میزبان جامجهانی فوتبال بود.فرصتی ناب که هر کشوری بتواند فرهنگ، سنت، تاریخ و همه داشتههای خودش را به دنیا معرفی کند. برای این منظور از مشهورترین بازیکنان فوتبال استفاده کرد و در حاشیه این رویداد با ساخت مستندهایی کوتاه، زوایای مختلفش را به تصویر کشید. دیوید بکام، بازیکن سالهای دور تیم ملی انگلستان و تیمهایی همچون منچستریونایتد و رئالمادرید، مجری و راوی این مستندها بود. بکام را به بندر میبرند. او از دیدن تعداد زیاد لنجها متحیر میشود که در عین کثرت با یکدیگر متفاوتند. اینجاست که راهنمای او، به گوشهای از هنر بومی قطریها اشاره میکند که گویا سابقه دیرینهای در آن دارند: لنجسازی. لنجهایی که قطر آن را بهعنوان هنر بومی و ملی خود معرفی میکند، همان صنعتی است که برای قرنها و شاید هزارهها، از آنسوی ساحل قطر آبهای دریا رامیشکافتند اما حالا در گوشهای از ساحل، آخرین روزهای حیات خود را میگذرانند.لنجهای ایرانی تنها صنعت و فن تاریخی ایران نیست که توسط کشورهای همسایهاش مصادره میشود. بادگیرهایی که امارات متحده عربی آن را به نام خود معرفی میکند یکی دیگر از این مصادرههاست. شاید برایتان جالب باشد، سالادشیرازیای که کل ایران با آن آشنا هستند برای مردم دنیا بیگانه است. آنها این سالاد را بهنام سالاد اسرائیلی میشناسند! چیزی که با یک جستوجوی ساده در موتورهای جستوجوگر میتوانید به آن برسید. اما بحث اصلی ما بر سر چیزی بزرگتر از این موضوعات است. مسأله اصلی، پهنه است که همه این کشورها را به گرد خود درآورده یعنی:خلیجفارس.
تمدنی باستانی در کف خلیجفارس
شاخابی که امروز درباره آن صحبت میکنیم سرنوشتی طولانی دارد که بیشباهت به حال امروزش نیست. اگر زمان به عقب برگردد و به حدود ۱۰هزار سال قبل از میلاد مسیح بازگردید، سرزمینی سرسبز با دریاچهها و رودهای متعددی خواهید دید که در میان دو پهنه عظیم از شمال و جنوب محاصره شده و سرزمینی خرم را بهوجود آورده است. منطقهای که ما درباره آن صحبت میکنیم، هزاران سال بعد بهنام خلیجفارس شناخته خواهد شد. طبق مطالعات زمینشناسی، در آخرین دوره عصر یخ، منطقهای که امروز به آن تنگه هرمز میگویند، با قطعه یخی عظیم از عصر یخ بسته شد و این ناحیه را به جلگهای حاصلخیز تبدیل نمود. پژوهشگران معتقدند تمدنی باستانی در این جلگه حاصلخیر زندگی میکرد که نشانههایی از آن در کف خلیجفارس یافت شده است. اما به مرور با گرمشدن زمین و آبشدن یخها، سد یخی تنگه هرمز نیز به مرور آب شد و این جلگه حاصلخیز در ۹۰۰۰ قبل از میلاد به زیر آب رفت.
آشوریها و آب شور
خلیجفارس خیلی عمیق نیست. درواقع میانگین عمق خلیجفارس ۵۰متر است. عمیقترین نقطه خلیجفارس به حدود ۹۰متر میرسد و این یعنی عمق دریاچه تختسلیمان از خلیجفارس عمیقتر است. با ورود آب به پهنه جلگه باستانی، مردم این تمدن نیز با فرهنگ، سنت، افسانهها و باورهای خود به سرزمینهای بالادست و پیرامون این جلگه کوچ کردند. شباهتهای ژنتیکی با وجود درهمآمیختگی با سایر نژادها نشان دیگری از این پیوستگی است. از جیرفت تا شوش تا سومر و بابل بهوفور نمادها و نشانههایی مشترک دیده میشود که در نقوش مختلف مورد استفاده قرار گرفتند. این ارتباطات کهن باعث میشد با وجود فاصلههای بهوجودآمده، قرابتها نیز حفظ شود. یکپارچگی فرهنگی این حوزه با وجود قرائتهای مختلف از باورهای کهن، باعث نوعی پیوستگی میان این تمدنهای ثانویه شد.«آب میانی»، «دریای نزدیک» و تعابیر دیگر برای نامیدن این دریا استفاده شد. اما یکی از قدیمیترین این نامها توسط یکی از تمدنهای فاتح و سلطهجو بهکار رفت. آشوریها که از هزاره دوم پیش از میلاد شروع به قدرتگرفتن کردند، مناطقی از ری تا مصر را تحت نفوذ خود درآوردند. هنوز بقایای یکی از قلعههای آشوری در منطقه فیروزکوه پابرجاست. آشوریها در یکی از الواح خود که سرزمینشان را معرفی کردهاند، از پهنه آبی منتهی به جنوب قلمرو خود با عنوان «نارمَهَ تو» به معنای آب شور نامبردهاند. آشوریها با وجود فتوحات زیادی که داشتند و تاریخنویسیهایی که کردند، نتوانستند حضور و نام خود را بر این پهنه آبی تحمیل کنند. تنها گوشهای از اقدامات آشوریها برای ساخت و نگارش تاریخ باب میل خود را میتوان در سنگنوشته آشور بانیپال پس از فتح شوش دید؛ جایی که دستور داد بر خاک شوش نمک بپاشند تا هیچ رویندهای دیگر نتواند در آن منطقه رشد کند.
کوروش وارد میشود
چند قرن باید سپری میشد تا سرنوشت این پهنه آبی رقم بخورد. کوروش، پسر کمبوجیه با اتحادی که میان سرزمین انشان یا عیلام، پارس و ماد بزرگ تشکیل داد توانست اولین امپراتوری را برپا کند. امپراتوریای که برای اولین بار بعد از هزارهها، از سند و پنجاب تا تنگه داردانل را زیر یک نام و یک پرچم قرار دهد. اتحادی که او بنا کرد، تمام سواحل این خلیج تا فراسوی آن را متحد ساخت. از آن پس بهدلیل یکپارچی، این شاخاب رانیز بهنام سرزمین پارس مینامیدند. سرزمینی که حالا وسعت بسیاری پیدا کرده و سایر ملل تمام آن راپارس میخوانند. این مسأله را میتوان در کتبیه داریوش در کانال سوئز دید. در بخشی از این کتیبه آمده است: «من فرمان دادم که این کانال را حفر کنند میان رودی که نیل نام دارد و در مصر جاری است و آن را به دریای پارس متصل سازند.» در این توصیف متواضعانه هنوز خبری از نام خلیجفارس دیده نمیشود، بلکه بهعنوان دریایی در پارس یاد شده است؛ مسألهای که نشان میدهد پارسیها برخلاف همتایان آشوری و حتی آیندگان خود، برای نامگذاری از طریق سلطهجویی بر این منطقه تلاشی به خرج ندادند. این نوع مواجهه را میتوان در کتیبه جزیره خارک نیز مشاهده کرد. کتیبهای که متاسفانه توسط عدهای دچار تخریب شد وبیش ازنیمی از آن ازبین رفته است؛ اما همان بخشهای باقیمانده به دریانوردی ناوگان تحت فرمان داریوش درآبهای فراترازدریایپارس اشاره دارد.داستان نام خلیجفارس از اینجا آغاز میشود. از جایی که ملل دیگر، در توصیف و نامیدن نقاط جغرافیایی از توصیفات ملموس استفاده میکردند. در همین راستا، دریایی که در پارس جاری است یا دریایی که به پارس منتهی میشود «دریایپارس» یا «خلیجپارس» نامیده شد. واژه خلیجپارس یا دریایپارس حتی پس از مسلطشدن اسکندر مقدونی به تمام سرزمینهای پارسیان، از میان نرفت و تا به امروز باقی مانده است.
وقتی پای اروپاییها باز شد
اما ماجرای اختلاف از جایی دورتر از این منطقه آغاز شد؛ با آغاز قرن ۱۴ و حرکتهای عصر اکتشاف توسط ماجراجویان اروپایی که تازه با جهان ازپیشکشفشده دنیا آشنا میشدند. پرتغالیها و اسپانیاییها برای تصاحب هرچه بیشتر سرزمینهایی که به زعم آنها صاحبی ندارند، با یکدیگر به رقابت پرداختند. از پیرامون آفریقا گذر کردند تا برای دستیابی به مسیر آبی ابریشم، وارد آبهایی شدند که محل کشتیرانی ایرانیها برای قرنها بود. هنوز وجود قناتها و چاههای ایرانی، نوشتههای فارسی، سنگ قبرهای فارسی گواه حضور پررنگ ایرانیها در سواحل شرقی آفریقا و حتی سواحل حوزه دریای چین است. ابنبطوطه در سفرنامه خود به گوانجوی چین، به اشعاری که چینیها هنگام دریانوردی و قایقرانی میخوانند اشاره کرده که در میان آنها اشعار سعدی شیرازی نیز دیده میشود. اما با ورود این کشورها به حوضه آبی ایران، جدال آغاز شد. فتح سواحل جنوبی در دورانی که ایران در حال تغییر حکومتهای مختلف و جدال با خلفای عباسی، مغول و رومیان است، حضور دریانوردی ایرانی را به نسبت دوران باشکوه پارسیان کمرنگ میکند. اسپانیاییها و پرتغالیها در سواحل پیرامون خلیجفارس دژ و قلعه ساختند. حتی بسیاری از جزایر و سواحل را نیز تحت اختیار خود قرار دادند. سلطه آنها برای دههها در این منطقه تداوم داشت تا با رویکارآمدن حکومت صفوی و یکپارچگی دوباره ایران، توجه به دریا دوباره بازگشت. شاهعباس به همراه سرداران خود باجنوب ایران حرکت کردوسواحل پیرامونی خلیجفارس رایکی پس ازدیگری از کشورهای بیگانه پاک کرد. شاهعباس با بیرونکردن پرتغالیها از بندر گمبرون، سلطه آنها را بر سواحل ایران پایان داد و به همین عنوان نام این بندر به بندر عباس تغییر کرد. اما کار نهایی را سردار شاهعباس انجام داد. امامقلیخان، طی چند سال نبرد، جزیره به جزیره پیشرفت و پرتغالیها را عقبراند. درنهایت نوبت به دژ جزیره هرمز رسید. پس از مدتها نبرد سنگین، با سقوط دژ پرتغالیها در جزیره هرمز، سلطه ۱۱۷ساله آنها نیز پایان یافت.۱۰اردیبهشت روزی بود که هرمز آزاد شد و به همین پاسداشت، از این روز بهعنوان روز ملی خلیجفارس نام برده میشود.
داستان ادامه دارد
اما داستان خلیجفارس ادامه دارد. ایران برای مبارزه با کشتیهای پرتغالی و اسپانیایی نیاز به کمک داشت. اینجا بود که ناوگان انگلستان به ایران پیشنهاد همکاری داد. پیشنهادی که درواقع به نفع خود انگلستان بود. تا روزی که فرصت مهیا شود و آن فرصت زمانی بود که ایران دچار یک خلأ قدرت شد. مرگ نادرشاه افشار، که توانسته بود در مدت ۳۰ سال کشور را در اوج قدرت قرار دهد، ناگهان موجب فروپاشی شد و کشور را دچار اختلافات و بحرانهای داخلی کرد. در این وضعیت، انگلیس وارد سرزمینهای پیرامونی خلیجفارس شد و نفوذ خود را گسترش داد. از ۱۷۴۷ میلادی پس از مرگ نادر، انگلیس موریانهوار به رسوخ در سواحل و سرزمینهای خلیجفارس پرداخت. از اوایل قرن نوزدهم میلادی، امیرنشینهای تحت سلطه انگلستان بهتدریج خودمختاری یافتند؛ خودمختاریای که زیر نظر انگلیس قرار داشت. آخرین این امیرنشینها جزیره بحرین بود، که از زمان آزادسازی آن در دوران صفویه، تحت نظارت انگلیس قرار داشت. همه این ماجراها را شاید آقای دیوید بکام یا راهنمای قطریاش نداند اما همان لنجها اگر روزی زبان باز کنند و سکوتشان را بشکنند، هویتشان را فریاد میزنند. بعضیها در این تصور هستند که مردم جنوب ایران با مردم جنوب حاشیه خلیجفارس دارای اشتراکات فرهنگی هستند. واژه اشتراک اینجا از اساس اشتباه است چرا که اشتراک بین دو سرزمینی است که از یکدیگر دور هستند و جدا از هم هستند. اما سرزمینهایی که امروز درباره آنها، صحبت به میان میآید، روزگاری نه چندان دور جزئی از خاک همین سرزمین بودهاند. اگر روزی برادرتان از خانواده شما جدا شود و درشهری دیگر زندگی کند، میتوان گفت این یک فردجدید با مشابهتهای زیاد نسبت به خانواده است؟
تاریخ قضاوت خواهد کرد که حقیقت چیست؛ ولو اینکه کل دنیا یک چیز را بخواهند و اینکه هیچکس حقیقت را بر زبان نیاورد. اما روز حقیقت از دل تاریخ بانگ خود را بلند خواهد کرد.