در میان این نیروها، دو گروه خاص بیش از دیگران به این درگیریها دامن زدند؛ زیرا این تعارضها را به هویت سیاسی خود و کمپینهای سیاسیشان گره زده و در پی بازتولید آن بودند.این مسأله در واقع صورتمسألهای کلی است که پیش از جنگ نیز وجود داشت و بعد از جنگ نیز در قالبهای تازهای ظاهر شد. یکی از نکات مهم در تجربه جنگ این بود که نشان داد مردم از نخبگان سیاسی جلوترند. جامعه برخلاف تصور برخی نخبگان که بیم فروپاشی یا بیثباتی و آنارشی داشتند، در جنگ ایستادگی و انسجام نشان داد. این امر هشداری مهم برای نخبگان سیاسی است؛ زیرا آشکار کرد آنان جامعه را درست نمیفهمند و از روح جمعی عقبترند. اما متأسفانه پس از جنگ، این درس بزرگ چندان جدی گرفته نشد و نیروهای سیاسی دوباره به تنظیمات پیش از جنگ بازگشتند. این عقبماندگی از جامعه میتواند فاصله میان نیروهای سیاسی و اجتماعی را بیشتر کند و به بحران نمایندگی دامن بزند.هرچه این فاصله افزایش یابد، دنیای سیاستمداران از دنیای مردم جداتر میشود و در نتیجه، نزاعهای سیاسی دیگر درجامعه بازتابی پیدا نمیکند. از نشانههای آشکار این روند، بیانیه جبهه اصلاحات بود که به نظر من نقطه آغاز قطبیتسازی جدید پس از جنگ محسوب میشود. در حالیکه نوعی تفاهم نسبی میان نیروهای سیاسی وجود داشت، جبهه اصلاحات با بیانیهای رادیکال، غیرمنطقی و فرصتطلبانه فضا را برهم زد. پس از آن نیزسخنان آقای حسن روحانی در ادامه همان مسیرقرارگرفت و تفاهم اجتماعی پس از جنگ را تخریب کرد. واقعیت این که لحن و انرژی جبهه اصلاحات هیچ نسبتی با فضای پس از جنگ نداشت. ملت بر اساس نظرسنجیهای مختلف در این جنگ احساس پیروزی و غرور ملی داشت؛ زیرا در برابر ناتو، اسرائیل و بهنوعی کلیت غرب مقاومت کرد و دشمن را به پذیرش آتشبس واداشت. در چنین شرایطی، بیانیه اصلاحطلبان و سخنان آقای روحانی کاملا مسیر معکوسی را پیمود؛ گویی با کشوری شکستخورده روبهرو هستیم که باید خلع سلاح و پارادایم خود را در سیاست خارجی عوض کند. آقای روحانی با لحن تند و رادیکال خود و با اظهاراتی شکافبرانگیز، به این فضای دوقطبی دامن زد. اجرای مکانیزم ماشه نیز این شکاف راعمیقتر کردوجدال هویتی موافقان ومخالفان برجام دوباره زنده شد. روحانی حتی در سخنانش درباره مجلس، با زیر سؤال بردن مشروعیت مصوبات مجلس بهدلیل میزان مشارکت، مرتکب خطایی آشکار از منظر حقوق اساسی شد؛چراکه مشروعیت قوانین به تعداد رأیدهندگان وابسته نیست.این نوع گفتار،به جای ترمیم، به شکافها دامن زد و کشور را به سمت همان تخاصمهای پیش از جنگ برد. در روزهای اخیر نیز چند اتفاق دیگر رخ داد که به تشدید این روند انجامید. از جمله مصاحبه خانم فائزه هاشمی که لحنی بسیار تند و اتهامآمیز داشت و این مصاحبه هم رادیکالیزه شدن فضای کشور را هدف گرفته بود؛ یا اظهارات آقای کرباسچی که بهگونهای آقای پزشکیان را تشویق میکرد از چارچوب منویات رهبری فاصله بگیرد؛ که این خود نوعی برهمزدن موازنه سیاسی است. همچنین خانم منصوری با اظهاراتی تند علیه نمایندگان مجلس و دادن لقب «لیاخوف» به آنان، عملا به تشدید فضای قطبی کمک کرد. در کنار این موارد، سخنان آقای کروبی که دوباره ماجرای سال ۸۸ را زنده کرد، نشان میدهد برخی اصلاحطلبان هنوز نه تنها از «خواب پیش از جنگ» که حتی از خواب سال ۸۸ هم بیدار نشدهاند. این رادیکالیسم از سویی و گرایش به انشقاق در میان اصلاحطلبان در شرایطی است اولا از ۸۸ تا امروز، برای این ادعاها نه سندی محکمهپسند از سوی اصلاحطلبان ارائه شده است و نه با بررسی واقعیتهای تاریخ سازگاری دارد و ثانیا از آن زمان تاکنون دو رئیسجمهور (آقایان روحانی و پزشکیان ) با حمایت اصلاحطلبان روی کار آمدهاند. بنابراین، به نظر میرسد جبهه اصلاحات و آقای روحانی از عوامل اصلی بازگشت کشور به وضعیت قطبی پیش از جنگ هستند. پشتپرده برخی از این مواضع شاید هماهنگیهایی هم وجود داشته باشد؛ اما نتیجه نهایی آن رادیکالیسم، تندروی، قطبیتسازی و برهم خوردن تفاهم اجتماعی و سیاسی است. البته در این میان، رفتارهایی در سوی دیگر نیز نادرست است؛ از جمله شعارهای تند علیه رئیسجمهور اسبق در مجلس یا برخی اظهارات جناح راست که مثلا دولت را به «کودتا در جنگ» متهم کردند که علیه انسجام و وحدت ملی است. با این حال، به طور عمده و متمرکز، اکنون این اصلاحطلبان رادیکال هستند که به این فضا دامن میزنند؛ و متأسفانه اصلاحطلبان عملگرا و میانهرو در برابرشان سکوت کردهاند. این سکوت موجب میشود هم دولت آسیب ببیند، هم جریان اصلاحطلب میانه تضعیف شود و هم فضای سیاسی و اجتماعی کشور قطبی و رادیکال گردد.