به گزارش خبرنگار جامجم، رسیدگی به این پرونده از نخستین روزهای دی ماه سال گذشته و با گزارش قتل دو مرد به پلیس در شرق تهران آغاز شد. تیم جنایی بعد از حضور در محل با دو جسد مرد روبهرو شدند که با ضربههای چاقو از پا درآمده بودند. بههم ریختگی خانه نشان میداد،عاملان جنایت ومقتولان باهم درگیرشده بودند.یکی ازقربانیان مرد صاحبخانه به نام امیر بود که دوستانش گاهی به آنجا میآمدند و قمار میکردند. شب قبل هم سه مهمان داشت که یکی از آنها به نام سهراب کشته شده و دو نفر دیگر فرار کرده بودند. هویت دو مهمان به نامهای میثم و بابک شناسایی شد و تحت تعقیب قرار گرفتند. بعد از چند روز میثم خود را تسلیم کرد و بابک هم در مسیر مرز دستگیر شد. متهمان در جریان تحقیقات به ارتکاب یک قتل اعتراف کردند و پرونده برای محاکمه به شعبه سوم دادگاه کیفری یک استان تهران ارسال شد. در این جلسه اولیای دم سهراب - یکی از قربانیان- و وکیل خانواده امیر حضور داشتند. پدر سهراب گفت: پسرم و بابک دوست بودند و نمیدانم چرا او پسرم را کشته است. او به خانه ما رفتوآمد داشت. من و همسرم برای قاتل پسرم تقاضای قصاص داریم. وکیل خانواده امیر هم درخواست قصاص کرد و گفت: خانواده مقتول از میثم به اتهام قتل شکایت داشته و فقط تقاضای قصاص قاتل را دارند. رئیس دادگاه سپس از بابک خواست از خود دفاع کند که او منکر قتل سهراب شد و گفت: شب حادثه شیشه و مشروب زیاد مصرف کرده بودم و چیزی یادم نمیآید. فقط میدانم کسی را نکشتم. من و سهراب با هم رابطه خوبی داشتیم و دلیلی برای کشتن او نداشتم. ما شاید دعوا میکردیم اما شب سر روی یک بالش میگذاشتیم. سپس میثم در جایگاه ایستاد که او هم اتهام قتل امیر را رد کرد و گفت: من با امیر دوست بودم و چند بار برایش مواد آورده بودم اما با سهراب و بابک آشنایی نداشتم. چند شب قبل از قتل، چون سهراب از کمپ ترک اعتیاد بیرون آمده بود، بابک او را به خانه امیر آورده بود تا آنجا جشن بگیرند.چند نفردیگر هم آن شب آمدند و میز قمار را چیدند. بابک آن شب ۲۶۰ میلیون تومان باخت و کارت کشید. من از روی میز یک پاستیل برداشتم و خوردم که مزه عجیبی داشت. وقتی دلیلش را پرسیدم، گفتند که روی آن پودر شیشه ریختهاند. تا شش صبح بازی کردیم و مشروب خوردیم. افرادی که برای بازی آمده بودند، رفتند و ما چهار نفر ماندیم. خسته بودیم وخوابیدیم. حدودساعت۷عصر بیدار شدیم. من چای گذاشتم و بعد از خوردن آن، بابک مشروب آورد و گفت همه باید زیاد بخورند. بعد از خوردن مشروب حالش عوض شد و عصبانی بود. آمد کنارم نشست و آرام گفت؛ تو پسر خوبی هستی، وقتی باختم ناراحت شدی. الان هم اگر هراتفاقی افتاد از جایت بلند نشو. بعد پیش امیر رفت و به او هم حرفی زد که امیر در پاسخ گفت؛ من خبر ندارم. امیر تهدیدش کرد اگر دروغ بگی سرت را روی سینهات میگذارم. من مشغول کشیدن شیشه شدم که سمت سهراب رفت و با چاقو او را زد. امیر خواست مانعش شود که او را هم زد. بعد به من گفت باید تا شیراز همراهش بروم.ابتدا به آرایشگاهی رفتیم که چهرهاش راتغییر داد.چند روزی شیراز بودیم که من برگشتم و خودم را تسلیم کردم اما بابک سمت مرز رفت و آنجا دستگیر شد. رئیس دادگاه پرسید: اگر قتلی انجام نداده بودی چرا با او تا شیراز همراه شدی؟ که متهم در پاسخ گفت: من تا به حال شیراز نرفته بودم و دوست داشتم آنجا را ببینم. مدیر کمپ در تحقیقات گفته بود، وقتی بابک به دنبال سهراب رفته بود، با هم دست به یقه شدند که قاضی در این باره از بابک پرسید که او گفت: ما اختلافهایی داشتیم اما در حدی نبود که مرتکب قتل شوم. او دربنگاهی کار میکرد و فکر میکرد سند خانهای را دزدیدهام. اگر میخواستم او را بکشم، چرا ۱۰میلیون تومان برای ترک دادن او هزینه کردم؟
با توجه به انکار دو متهم در جلسه دادگاه، قضات برای تصمیمگیری وارد شور شدند.