کارگران فصلی برای یک لقمه نان حلال، زحمت و رنج بسیاری متحمل میشوند. با این حال سهم شان از زندگی جز سالهای از دست رفته عمر ـ که حالا با چهره تکیده، دستهای پینه بسته، بدن تحلیل رفته و کابوس روزهای پیری و ناتوانی همراه است ـ هیچ نیست.
فصل اول: دور از خانواده
کیسه کهنهاش را به دست گرفته و چمباتمهزده روی چمنهای وسط میدان؛ در خود فرو رفته است و حوصله حرف زدن ندارد؛ پنج روز است سر کار نرفته و حتی یک ریال درنیاورده است و همین حسابی کلافهاش کرده؛ خانوادهاش در ایلام زندگی میکنند و او از سر ناچاری آمده اینجا تا کار کند و برایشان خرجی بفرستد.
گاه پیش میآید که ماهها نمیتواند زن و بچههایش را ببیند؛ اما چارهای ندارد چون اگر بخواهد هر هفته برای دیدار خانوادهاش راهی ایلام شود کار را از او میدزدند.
از او میپرسم در شهر خودتان نمیتوانستی همین کارگری را هم انجام دهی؛ طوری نگاهم میکند که انگار میگوید زیادی خوش خیالم! میگوید: آنجا برای امثال ما کار نیست. مگر در شهرستان چقدر آدم پولدار پیدا میشود که بخواهد ساخت و ساز کند؟ مطمئن باش اگر آنجا کار بود، رنج دوری از زن و بچه و آوارگی را به جان نمیخریدم، بیایم شهر غریب کارگری.
این فصل مشترک زندگی اکثر کارگران فصلی است؛ چه آنهایی که از شهرهای اطراف تهران مانند ورامین، پاکدشت و اسلامشهر از صبح خیلی زود با مینیبوس و اتوبوس خود را به اینجا میرسانند، چه آنهایی که خانه و زندگیشان را در شهرستانهای دور رها کرده و به امید درآوردن لقمهای نان حلال راهی تهران شدهاند.
فصل دوم: دست خالی پدر
کار و بار کارگران فصلی این روزها حسابی کساد است ؛ این را آنهایی میگویند که گاه چندین روز از صبح تا دم غروب وسط میدان به انتظار مینشینند تا کسی پیدا شود و چند تایی از آنها را برای کار روزمزد انتخاب کند.
بسیار پیش میآید که چند روز بدون کار میمانند و آخر روز با دست خالی راهی خانه میشوند در حالی که به قول خودشان شرمنده زن و بچههایشان هستند که چشم به دست پدر دوختهاند.
کارگران فصلی از زمستان بیزارند چون در این فصل از سال اوضاع کار از همیشه خراب تر است ؛ برای آنها که بیشترشان کارگر ساختمانی هستند، بهار و تابستان فصل رونق کار و بار است و به گفته خودشان روزیشان میرسد و شانس اینکه بیکار نمانند بیشتر است، اما تا آن زمان که نمیتوان دست روی دست گذاشت. آنهایی که کاری جز کار ساختمان بلد نیستند، حتی در فصل کسادی کار ساختمانی ترجیح میدهند همینجا وسط میدان بمانند تا شاید شانس به آنها رو کند و کاری برایشان پیدا شود، اما میگویند هستند کارگرانی که در این فصل ترجیح میدهند به جای انتظار بیهوده بروند سراغ کارهای دیگری مثل فروختن جوجه رنگی، بادکنک و گل فروشی و...
فصل سوم: هر کاری برای یک لقمه حلال
کارگرانی که روزهای تکراری عمرشان وسط این میدان میگذرد، برای اینکه شبها دست خالی به خانه برنگردند، به هر کاری تن میدهند، فقط به شرط اینکه حلال باشد. داخل کیسه کوچکی که دستشان است ماله و تیشه گذاشتهاند که اگر کسی برای کار ساختمانی سراغشان آمد با ابزارشان بروند سر کار، اما خودشان میگویند هر کار دیگری جز این هم باشد حاضرند انجام دهند.
از باربری و نگهبانی گرفته تا حمل اثاث و نظافت منازل و کارهای خدماتی هر کاری برای این که با دست خالی شرمنده زن و بچه نشوند.
فصل چهارم: حتی روزی 15 هزارتومان
برای آنها که درآمد ماهانه شان چند میلیون است، اما باز هم کفاف هزینهها و ریخت و پاشهایشان را نمیدهد، شاید 15 هزارتومان پول خرد ته جیبشان هم نشود، اما کارگران فصلی روزی که بتوانند 15 هزارتومان درآمد داشته باشند، کلی خدا را شکر میکنند که روزیشان رسیده است. با این حال خیلی از آنها همین روزی 10 تا 15 هزارتومان را هم با خون دل به دست میآورند چون همین میدان پر است از کارگرانی که با کمتر از اینها هم حاضرند بروند سر کار. پس اگر بخواهند سر چند تومان بالا و پایین چانه بزنند با دست خودشان این فرصت را هم میسوزانند.
فصل پنجم: باید زرنگ باشی
وقت بیکاری در دستههای چند تایی دور هم مینشینند و درد دل میکنند. همه هم همدیگر را میشناسند و از وضع زندگی هم خبردارند، اما همین که از دور ماشینی نمایان میشود که میخواهد چند تایی از آنها را ببرد سر کار، با هم غریبه میشوند.
جای تعارف کردن نیست؛ نوبتی هم در کار نیست، باید زرنگ باشی و کار را از بقیه بقاپی.
ماشین که از راه میرسد، آنهایی که زرنگترند، خودشان را میاندازند توی ماشین و ظرف چند دقیقه مسابقه تمام میشود. حالا بقیه باز دور هم جمع میشوند و انتظار میکشند تا شاید ماشین دیگری بیاید و شانس با آنها یار باشد و کاری برایشان پیدا شود.
فصل ششم: امان از کارگران افغانی
کارگران فصلی دلشان از کارگران افغانی حسابی پر است و آنها را رقیب سرسخت خود میدانند؛ میگویند تا وقتی افغانیها هستند، کسی سراغ کارگر ایرانی نمیآید؛ حتی اگر خیلی هم ماهر باشد.
کرمعلی یکی از کارگران فصلی است با صورتی تکیده و دستهای پینه بسته در حالی که پنجاه سالگی را رد کرده است. او از اینکه کارگران افغانی راحت کار را از دستشان درمیآورند، حسابی شاکی است و میگوید: آنهایی که میآیند، اینجا دنبال کارگر، ترجیح میدهند کارگران افغانی را با خودشان ببرند چون فکر میکنند آنها بهتر از کارگر ایرانی کار میکنند، توقعشان کمتر است و تن به هر کاری میدهند؛ این میشود که کارگر افغانی روی زمین نمیماند، اما ما خیلی وقتها دستمان میماند توی پوست گردو.
کرمعلی میگوید در این فصل کسادی کار، کارگران افغانی هم شدهاند قوز بالای قوز؛ اگر کارگر ایرانی دیر بجنبد، کارگر افغانی کار را از او دزدیده است.
فصل هفتم: سوله خالی
گرمای تابستان باشد یا سرمای زمستان فرقی نمیکند؛ پاتوق کارگران فصلی میدان کوچک وسط چهارراه است؛ آنها ساعتها سر پا ایستادن را تحمل میکنند؛ سوز سرما را به جان میخرند؛ نگاههای پر از سوال خودروی گشت نیروی انتظامی ـ که دائم در حال سرکشی در آن محدوده است ـ را میبینند، اما سرشان را بزنی حاضر نیستند چند قدم آن طرف تر بروند داخل سولهای که روی تابلوی سردر آن بزرگ نوشته شده است: «محل اسکان کارگران فصلی».
این سوله خالی که پرنده در آن پر نمیزند یکی از همان سولههایی است که چند سال پیش شهرداری با کلی سر و صدا و تبلیغات برای کارگران فصلی احداث کردند تا کارگران به جای اینکه در میدان پراکنده باشند، داخل این سولهها بنشینند تا هر کس دنبال کارگر است آنجا بیاید دنبالشان؛ اما نه آن وقت و نه حالا، هیچ کارگری حتی گوشه چشمی هم به این سوله نمیاندازد.
یکی از کارگران درباره دلیل بی میلی کارگران فصلی برای جمع شدن داخل این سولهها میگوید: هیچکس حاضر نیست از ماشینش پیاده شود و بیاید اینجا دنبال کارگر . به نظر شما خنده دار نیست کارگری که برای روزی 15 هزار تومان سر و دست میشکند، بنشیند داخل این سوله تا کارفرما محترمانه بیاید خدمتش؟ اگر ما کار میخواهیم، خودمان هم باید دنبال ماشین بیفتیم.
فصل آخر: هیچکس ما را نمیبیند
دنیای کارگران فصلی خاکستری است؛ میگویند خیلیها مثل شما آمدهاند اینجا؛ گزارش تهیه کرده و رفتهاند، اما حال و روز ما هیچ فرقی نکرده است؛ سالهای عمرمان اینجا سوخته؛ انگار هیچ سهمی از زندگی نداریم؛ هیچکس سراغی از ما نمیگیرد؛ انگار فراموش شدهایم؛ شاید هم برای مسئولان اهمیتی ندارد که کارگران فصلی چه میکشند و چه مشکلاتی دارند.
نه دفترچه بیمه داریم؛ نه هیچ بیمه دیگری؛ خدا خدا میکنیم خودمان یا زن و بچهمان مریض نشویم که اگر چنین شود، نمیدانیم خرج دوا و دکتر را از کجا بیاوریم، تنها امیدمان چهار ستون سالم بدنمان است که در این سالها برای یک لقمه نان حلال با تن دادن به هر کار سخت جسمی از دستمان رفته است. این سهم کارگران فصلی از روزهای سخت زندگی است؛ کارگر فصلی یعنی هیچ!
پوران محمدی / گروه جامعه
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد