کوچه بالایی در میانهها باز چندین «راه پله» دارد تا خیابان اصلی دربند و در میانه این پلهها گاهی دری است چوبی با پیچکهایی چسبیده به دیوار آجری و پلههایی از سنگ توف آبی البرز و گاهی این پیچکها خزان که میکنند، برگهایشان همه سرخ سرخ میشود و سرخها روی سبزآبی توف البرز میریزد و دنیای رنگ را در دنیای شیبها رقم میزند و بر برخی دیگر از پلهها طاقهایی به سبک قلعههای باستانی هست از سنگ و از زیرشان که میگذری، هوای خنک دربند به صورتت میزند و صدای رودخانه که میآید، باور نمیکنی که چسبیده باشی به شهر شلوغ تهران.
اما پلهها را اگر نادیده بگیری و کوچه را تا انتها بروی، مستقیم میرود تا میدان مجسمه کوهنورد که محل قرار همه برنامههای کوهنوردان است. محل خرید آش رشته خانگی از خانمی که پنجشنبه شبها مهمانان دربند را به آش داغ دعوت میکند و کافهای هم هست نبش همان کوچه در میدان مجسمه که در اصل خانهای تاریخی است با دیوارهای آجری و شیشههای رنگی قرمز و سبز و زرد که از پشت هرکدام جهان به رنگی در میآید.
میدان مجسمه بیش از همه نماد شادکامی همگانی است. غروبهای آخر هفته که خیابان اصلی و کوچههای شیبدار را بوی لنت ترمز گرفته و صفحه کلاچ رانندههای ناآشنا به مسیر خرج برداشته، در میدان مجسمه بوی کباب و زغال است که دربند را برمیدارد. هر که آمده برای شادمانی آمده و این کمیاب است و سراسر فضا را دگرگون میکند.
خانوادهای به تماشای کوه سنگی بزرگ روبهرو ایستادهاند که نور رنگی رستورانهای دربند رویش تابیده و حجم صدای رودخانه از زیر پایش روان است. کوهنوردی هم که این ساعتهای پایانی روز آمده باشد، حتما قصد پیمایش شبانه مسیر را دارد زیر نورماه که به محض تمامشدن رستورانها دیگر خلوت محض است و «خسته نباشید» و «سرزنده باشید» گهگاه کوهنوردان دیگر و آوازخوانی یکی دیگر که چند قدمی بالاتر رسیده و نشسته تا نفسی تازه کند و همراهانش گوش به آوازش سپرده و خیره به سنگینی شب روی صخرهها و درختها و آبها ماندهاند.
سمت چپ میدان هم جایی سه سیم از کوه جدا شدهاند و از کوه این سوی میدان مجسمه رفتهاند تا کوه آن سوی میدان. سه سیمی که جای آنکه بالای هم باشند، دوتایشان کنار هماند و یکی پایینتر و یک مثلث را شکل دادهاند و با بستهایی فاصلهشان از هم ثابت شده است. شاید هم پیش بیاید که اگر بالای سرت را نگاه کنی، کسی در میانههای سه سیم بر آسمان قدم بگذار و متهورانه دست به دو سیم کناری پا روی سیم پایینی راه برود.
از زیر این سه سیم و از کنار مجسمه که رد شوی، دیگر عملا پا از شهر و محله و دربند بیرون میگذاری و میزنی به دل کوه با شیبهای سنگی و سایههای سبز و برگهای رنگارنگ و ریزش آبها بر سنگ و آفتابی که میزند بر پوست و قطره عرقی که گاهبهگاه بر ابرو سنگینی میکند و نمیچکد... (ضمیمه چمدان)
مسعود بُربُر
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد