عزم رو جزم کردم و چار چنگولی فرمون رو پیچوندم راست و قبل از اینکه تاکسیهای دیگه سربرسن از چپ شیرجه زدم راستِ خیابون جلو و سوارش کردم. شمال شهر میرفت. کارلا ٢٨ ساله، بزرگ شده یکی از حومههای شهر، گارسون یه رستوران تازه تأسیس محله بچه باحالهاست (هیپسترها) که بعد از اتمام شیفت با دوستهاش اومده بود بیرون.
لیسانس مدیریت بازرگانیش رو ٢٢ سالگی گرفته و از اون موقع اومده شیکاگو و مشغول کار شده. با اینکه جوابش رو بگی نگی میدونستم ازش پرسیدم چطور با مدرک مدیریت بازرگانی گارسونی میکنه. به هر حال کاریابی با تخصص مدیریت آسونتره تا خیلی مدارک دیگه. گفت: هنوز نمیدونم چی میخوام. مدرک رو به زور پدر و مادرم گرفتم. منو از دبیرستان چپوندن تو کالج و منم گفتم جهنم. پدر و مادرش تکنیسین رادیولوژی هستن و تو دانشگاه با هم آشنا شدن. پرسیدم چرا مدیریت بازرگانی حالا؟ گفت: دلیل خاصی نداشت. زیاد رو انتخابش فکر نکردم.
خانواده کارلا برای تامین خرج دانشگاه مقداری کمکش کردن ولی کارلا بیشتر شهریه رو با وامهای سنگین دانشجویی پرداخت کرده که تا سالها باید ماهانه بپردازه و متاسفانه تو این داستان تنها نیست. خرج تحصیل توی آمریکا سرسامآوره. من دوستای زیادی دارم که زیر فشار بدهی وامهای تحصیلی دولتی و خصوصی گرفتارن و به دلیل جلوگیری از انباشته شدن بهرههای سرسامآور، فرصت زیادی برای تأمل در آینده شغلی ندارن؛ یا مشغول کارایی بیارتباط با تخصصشون میشن یا توی دانشگاه باقی میمونن و با ادامه تحصیل، این مصیبت مالی را به تعویق میندازن و سنگینتر میکنن. بعضیهاشون موفق میشن گلیم خودشون رو از آب بیرون بکشن ولی بقیه حریف این معادله دشوار نمیشن و حتی بعد از مشغول شدن تو کارای مرتبط با تخصص، هزینه ماهانه پرداخت وام، تاثیر قابل توجهی توی دخل و خرج شون ایجاد میکنه. از بلوار شمالی ـ جنوبی «اَشلَند» که تو این وقت شب از تب و تاب افتاده بود به سمت محلهاش راهی بودیم و به حرفاش گوش میکردم. یاد حرف یکی از استادای سابقم افتادم که میگفت دانشگاه تو اینجا به صنعتی تبدیل شده که آدما را با وعده وعید به ورود تشویق میکنه و مدرک به دست و مقروض به گرگای صنعت وام میسپاره.
یکی از دوستای همسنام که خودش گرفتار این وضع بود، متاسفانه به دلیل ابتلا به سرطان چند سال پیش از دنیا رفت. پدرش رو شش سالگی از دست داده بود و مادرش پرستار بود و از اون شیرزنهایی که یه تنه سه تا بچهاش رو بزرگ کرده بود. کمپانی وام «سلیمِی» که بزرگترین کمپانی خصوصی وام دانشجویی تو آمریکاست، بعد از فوتش، مادرش رو مجبور کرد که پسانداز بازنشستگیاش رو خرج پرداخت بدهی بچه از دست رفتهاش کنه... به محله «اِجواتر» یا «آبکنار» که مجاور به ساحل دریاچه میشیگانه رسیدیم و کنار آپارتمانش نگه داشتم. منطقهای مهاجرنشین که اسم مستعارش هست محله 72 ملت. چند خونه اونورتر تو ساختمون شماره ۶۰۰۹، آپارتمانی کوچیک هست که چهارده سال پیش، اولین سال مهاجرت به آمریکا ساکنش بودم. در حالی که بقیه پول رو میدادم بهش، ازش پرسیدم: ده سال دیگه کجا دوست داری باشی؟ گفت: نمیدونم. پرسیدم: چرا رستوران خودتو نمیزنی؟ هم تجربه داری و هم مدیریت خوندی. گفت: میترسم. رستوران بگیر نگیر داره. موقع پیاده شدن بهش گفتم: بعضی وقتها نشونه راهی که توش موفقیت هست، همون ترسیه که آدمو از قدم برداشتن توش باز میداره. شب خوش.
احسان مشهدی / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)
شیکاگو ـ پاییز ۱۳۹۳
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی عیدانه با نخستین مدالآور نقره زنان ایران در رقابتهای المپیک
رئیس سازمان اورژانس کشور از برنامههای امدادگران در تعطیلات عید میگوید
در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با دکتر محمدجواد ایروانی، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام بررسی شد