خانوادهها که انگار متوجه این موضوع شده بودند با پیچیدن نسخهای قدیمیو سنتی به میترا توصیه کردند برای گرمترشدن زندگی و محکمترشدن آن به تولد فرزند دیگری فکر کند و میترا که زنی خانهدار با افکاری سنتی بود این پیشنهاد را پذیرفت و یکسال بعد دخترش پریا به دنیا آمد.
بعد از به دنیا آمدن پریا همه چیز رنگ و بوی تازهای پیدا کرده بود. خانواده به لطف حضور این تازهوارد بیشتر دور هم جمع میشدند و شادی خاصی داشتند، اما این تغییرات فقط چندماه دوام داشت و دوباره روزمرگی و یکنواختی سراغ زندگیشان آمد، با این تفاوت که اینبار میترا بهخاطر بیشتر شدن کار و زحمت زندگی و نگهداری از دو بچه کوچک خسته و بیحوصلهتر از قبل شده بود و ماهان نیز به بهانه بیشترشدن مخارج زندگی و کار در شیفت دیگر دیرتر به خانه میآمد و این موضوع میترا را بیشتر آزرده و عصبی میکرد. کمکم سردی روابط جای عشق و علاقه را میگرفت و آنچه بین این زوج خیلی نمود داشت سکوت و بیتفاوتی بود.
حالا دیگر پوریا دهساله و پریا دختری باهوش و شیرینزبان شده بود که در پنجسالگی تنها همدم تنهایی مادر بود. یک روز که میترا همراه دخترش برای خرید به بازار رفته بود، هنگام برگشت به خانه به دلیل خستگی و گرمای هوا و بیتابیهای پریا کوچولو تصمیم گرفت یک تاکسی دربست بگیرد و به خانه برود. بههمین دلیل سوار اولین خودرویی که جلوی پایشان ایستاد، شد. بین راه میترا ناخودآگاه متوجه نگاههای طولانی و معنادار راننده در آینه شد. مرد جوان خوشقیافه و خوشپوش بود. میترا فکر کرد به سر و وضعش نمیخورد مسافرکش باشد. یک لحظه شک کرد نکند خطری او و دخترش را تهدید کند. بههمین دلیل سعی کرد بیتوجه به راننده سرش را با پریا گرم کند، اما دقایقی بعد مرد جوان با لحنی مودبانه و صدایی گرم سر صحبت را با میترا باز کرد. او خودش را بهرام و مهندس رایانه معرفی کرد. گفت در یک شرکت کار میکند و در حال رفتن به خانه بوده، اما وقتی صورت معصوم پریا را دیده که از گرما کلافه و بیقرار شده بیاختیار ایستاده، وگرنه شغلش مسافرکشی نیست. همین هنگام تلفن همراه میترا زنگ خورد. ماهان بود، میخواست به همسرش خبر دهد که قرار است برای چند روز به یک مسافرت کاری برود، میترا با شنیدن این حرف عصبانی شد، هنوز یکهفته از برگشت ماهان از سفر قبلیاش نگذشته بود. میترا کمکم داشت به غیبتهای گاهوبیگاه شوهرش مشکوک میشد، به همین خاطر لحن صحبت زن و شوهر لحظاتی بعد ناگهان تغییر کرد و سرانجام مکالمهشان با دعوا خاتمه یافت. پریا با صدایی بغضآلود به مادرش گفت: مامان بازم بابا دعوا کرد؟
میترا خشمش را فرو خورد و گفت: نه عزیزم، چیزی نیست. نگران نباش.
زن جوان مدتی بود که فکر میکرد بی توجهیها، بهانهجوییها و غیبتهای شوهرش علت خاصی دارد. گاه فکر میکرد پای زن دیگری در میان است و حالا به این ترتیب شکش کمکم به یقین تبدیل میشد. در همین موقع بهرام که شاهد این ماجرا بود سعی کرد با زبانی کودکانه پریا را که بغض کرده بود از آن حال و هوا دربیاورد. سپس به هر شکلی که بود میترا را به حرف کشید و بالاخره زن جوان که انگار منتظر بود تا دو گوش شنوا برای درددل پیدا کند تمام عقدههای سالهای گذشته را بر زبان آورد و به قول خودش سبک شد.
اما او هرگز تصور نمیکرد این ماجرا سرآغاز یک دوستی شوم باشد. آن روز بهرام شمارهاش را به میترا داد و از او خواست هر وقت به کمکش نیاز داشت با او تماس بگیرد. این انتظار خیلی طول نکشید، سه روز بعد میترا تماس گرفت و یکساعتی با هم صحبت کردند. تماسها بهمرور بیشتر شد و گهگاه ملاقات هم به آن اضافه میشد. میترا زمانی به خود آمد و متوجه زیادهرویهایش در این رابطه شد که بهرام به او ابراز عشق کرد و گفت که وابستهاش شده است. میترا خودش نیز به بهرام علاقهمند شده بود، اما میدانست چنین عشقی سرانجامیجز رسوایی و بدنامینخواهد داشت. بههمین دلیل بیآنکه علاقهاش را به بهرام ابراز کند به او یادآوری کرد که متاهل است و به زندگی مشترکش و آبروی خود و بچههایش علاقهمند بوده و نمیخواهد کاری کند که به دردسر بیفتد. اما بهرام سودای عشق در سر داشت و به هیچچیزی جز ادامه این رابطه فکر نمیکرد. او حتی پیشنهاد طلاق از ماهان و ازدواج با خودش را مطرح کرد، اما میترا زیر بار نرفت. بههمین دلیل تصمیم گرفت به این دوستی خاتمه دهد، اما حالا دیگر بهرام حاضر به این کار نبود. کمکم کار به ایجاد مزاحمت و تهدید رسید. میترا که میترسید شوهرش به این رابطه پی ببرد با التماس و تمنا از بهرام خواست دست از سرش بردارد. یک شب که ماهان زودتر از همیشه به خانه آمده بود با مشاهده چشمان اشکآلود همسرش علت را جویا شد، اما او فقط سکوت کرد. دقایقی بعد که میترا به آشپزخانه رفته بود، ناگهان صدای تلفن همراهش بلند شد. ماهان تلفن را برداشت، اما صدایی نیامد. میترا که با عجله خود را به اتاق رسانده بود با چشمانی از حدقه درآمده منتظر واکنشی از سوی ماهان بود، غافل از اینکه دیدن چهره او بیش از هر اتفاقی برای همسرش سوال برانگیز بود. چند لحظه بعد پیامکی برایش آمد اما چون گوشی هنوز دست ماهان بود او بلافاصله پیامک را خواند. با خواندن هر سطر رنگ از چهره مرد میپرید. میترا نیز صدای تپشهای قلب خود را بهوضوح میشنید. ماهان نگاهی به زنش کرد و گفت: این مرد کیه؟ برای چی تهدیدت کرده؟ چه موضوعی بین شما هست که من نباید با خبر بشم؟
میترا سعی کرد بر اعصابش مسلط شود، سپس با صدایی که میلرزید گفت: از چی حرف میزنی؟ من همچین کسی را نمیشناسم. شاید اشتباهی شده. اما ماهان گوشی را به طرف او گرفت و گفت: باشه الان معلوم میشه اشتباه گرفته یا درست، زود باش زنگ بزن میخوام ببینم کیه؟
میترا دستانش میلرزید، میخواست شماره بگیرد، اما ترسید و ناگهان به گریه افتاد. همه ماجرا را برای شوهرش تعریف کرد. ماهان بهقدری عصبانی بود که دیگر حرفهای میترا را نمیشنید، با خودش فکر کرد در تمام مدتی که او بهخاطر تامین زندگی و آسایش آنها کار میکرده و سختی میکشیده همسرش اوقات خود را با مردی دیگر خوش میگذرانده است.
آنقدر خشمگین بود که وقتی میترا بهطرفش آمد، چنان او را به عقب هل داد که زن جوان ناگهان کنترلش را از دست داد و به زمین افتاد، اما در همین موقع سرش به گوشه میز ناهارخوری برخورد و خونریزی شدید کرد. لحظاتی بعد میترا از هوش رفت. وقتی امدادگران اورژانس به محل رسیدند ساعتی از مرگ میترا گذشته بود. ماهان دستگیر شد، اما رابطه همسرش با بهرام را فاش کرد، با ادامه تحقیقات بهرام هم دستگیر شد. در جلسات محاکمه، وی به اتهام رابطه با زن شوهردار به حبس و شلاق محکوم شد. اما ماهان به اتهام قتل همسرش و به درخواست پدر و مادر مقتول به قصاص محکوم شد.
نگاه کارشناس
فریبا همتی، روانشناس: زوجها در طول زندگی گاه به دلایل مختلف از جمله مشکلات اقتصادی، اختلافهای ریز و درشت خانوادگی و گرفتار روزمرگی شدن و برخی مسائل دیگر دچار سردی روابط میشوند و این سردی و بی تفاوتیهای ظاهری باعث ایجاد سوءتفاهمهایی بین زن و شوهر میشود. از آنجا که معمولا فرهنگ گفتمان و صحبت بین خانوادهها هنوز نهادینه نشده است همسران این سردی روابط را به عناوین مختلف برای خود تعبیر یا به عبارتی سوءتعبیر میکنند و براساس همین ذهنیت گاه اشتباه واکنشهایی هم نشان میدهند و تصمیمهایی میگیرند که متاسفانه اغلب به ضرر خود و خانوادهشان تمام میشود.
در این پرونده اگر میترا به جای اتهام زنی و تصور اشتباه از همسرش و به جای درددل با مردی بیگانه با خود او صحبت میکرد، شاید هرگز دچار چنین سرنوشت شومینمیشد و عاقبت همسر و فرزندانش را نیز اینگونه تباه نمیکرد. اعتماد به مردی بیگانه، بدبینی نسبت به همسر و فکر نکردن به عواقب یک رابطه نادرست آینده این خانواده را به نابودی رساند.
متاسفانه در اغلب پروندهای زنکشی و شوهرکشی پای مرد دیگری در میان است که اعتماد بیجای زن به این مرد سرنوشتی تلخ را رقم میزند. زن و مرد قبل از ورود به روابط نا متعارف بهتر است به پایان آن نیز فکر کنند. این افراد ادعا میکردند به دلیل تنهایی خیانت کردهاند، در حالی که اگر برای همسر خود وقت و حوصله میگذاشتند هیچوقت کار به اینجا کشیده نمیشد.
تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد