در این رابطه میتوان به انیمیشنهایی چون دور دنیا در هشتاد روز، خانواده دکتر ارنست و بیخانمان اشاره کرد که در همه آنها قهرمانهای قصه از محل سکونتشان مهاجرت میکنند و با جذابیتهای شهرها و جزیرههای مختلف دنیا آشنا میشوند.
سندباد یک گردشگر صرف نبود؛ او از راه تجارت و خرید و فروش، خرج سفرهایش را درمیآورد. در یکی از سفرها به پیرزنی برخورد که تا به حال طعم فلفل را نچشیده بود. او که با خودش مقداری فلفل آورده بود این ادویه تند و تیز را به پسران آن پیرزن فروخت. پیرزن شنیده بود که فلفل طعم گوشت را بسیار خوشمزه میکند و اصرار داشت گوشت سرخشده فلفلی بخورد.
لذت سفر و گشت و گذار
در هر بخش از کارتون 52 قسمتی «ماجراهای سندباد» یکی از سفرهای ماجراجویانه این شخصیت روایت میشد. قصهپردازی به گونهای بود که بچهها در کنار سندباد هم لذت سفر و گشت و گذار را کشف میکردند و هم با آداب و رسوم مختلف مردم دنیا آشنا میشدند.
مثلا در یکی از قسمتها سندباد با پیرمرد و پیرزنی آفریقایی آشنا شد که کارشان چیدن نارگیل از درخت بود. سندباد ابتدا از درخت بالا رفت، ولی فهمید میمونها اجازه صعود را به او نمیدهند. او از پیرمرد یاد گرفت که برای چیدن نارگیل باید میمونها را عصبانی کند تا آنها مجبور به پرتاب نارگیل شوند. سندباد که هوش و استعداد بالایی داشت با جمعآوری چند تکه چوب یک دستگاه سنگاندازی اختراع کرد و به پیرمرد کمک کرد که نارگیلهای زیادی بچیند.
معمولا در پایان هر قسمت سندباد با قدرت خلاقیتش به دیگران کمک میکرد. داستانهای این مجموعه با خوبی و خوشی به پایان میرسید و سندباد از همه آزمونها سربلند بیرون میآمد.
مثلا یک بار سندباد به دلیل حضور مارهای افعی نتوانست نارگیل بچیند، اما موفق شد با پرتاب ضربات سنگ مارها را از پا دربیاورد.
او آن روز با دلی آزرده به سمت خانه بازگشت، اما میمونها لبخند را دوباره بر لبانش نشاندند. آنها به نشانه تشکر از سندباد نارگیلهای چیده شده را شخصا به خانه او آوردند.
نویسنده این پایانبندی اغراق آمیز را در قصه گنجانده بود که دل بچهها را شاد کند. اینکه میمونها هنگام عصبانیت نارگیل پرتاب میکنند واقعیت دارد، ولی اینکه خودشان بخواهند نارگیلهای چیده شده را بار بزنند و به یک نفر تقدیم کنند جای تعجب دارد!
بلند شو سندباد جونم!
این مجموعه کلی شخصیت پراکنده داشت که در هر سفر مهمان سندباد میشدند. تعداد شخصیتهای ثابت این کارتون زیاد نبود. علیبابا، بابا علاءالدین، شیلا، حسن و جادوگر بزرگ از جمله شخصیتهای فرعی این سریال بودند.
شیلا پرندهای شبیه مرغ مینا بود که همیشه و همهجا سندباد را همراهی میکرد. روی شانه سندباد مینشست یا در اطرافش بال بال میزد و خبرهای جدید را به گوش او میرساند. جملاتش را با «سندباد جونم» آغاز میکرد و در ادامه جملاتی میگفت که حاوی یک هشدار، خبر تازه یا نصیحت بود. بعضیوقتها بالای قایق میرفت و با صدای ظریفش فریاد میزد: بادبانها رو باز کنید. این پرنده فضول قدرت خبررسانی بالایی داشت. مثلا سندباد را از خواب بیدا میکرد و میگفت: سندباد جونم بلند شو! یک جزیره پیدا شده.
حسن هم دوست همسن و سال سندباد بود که در برخی سفرها همراهش میآمد. حسن، اربابی داشت که مجبورش میکرد کوزه بفروشد. یک بار اربابش او را مجبور کرد که داخل غار جواهرات برود. برخی شخصیتهای داستان اعتقادات خرافی داشتند. مثلا فکر میکردند اگر آدم گناهکار داخل غار برود، تبدیل به سنگ میشود. حسن کودکی معصوم بود و به همین دلیل برای انجام این ماموریت انتخاب شد.
حسن به اندازه سندباد اطلاعات عمومی نداشت و در طول سفر متکی به دانستههای سندباد بود. مثلا سندباد به او یاد داد که هنگام تشنگی برگ درخت بخورد تا عطشش برطرف شود.
صداپیشهای که اسم دخترش را شیلا گذاشت
جمعی از بهترین صداپیشگان کشور در دوبله مجموعه ماجراهای سندباد حضور داشتند.
ناصر ممدوح، مدیر دوبلاژ بود و ناهید امیریان به جای سندباد صحبت میکرد. جای دو نفر از این هنرمندان امروز در بین ما خالی است.
یکی مرتضی احمدی که گوینده بابا علاءالدین بود و دیگری مهدی آژیر که به جای پرنده شیلا صحبت میکرد.
مهدی آژیر سال 1366 در 45 سالگی دار فانی را وداع گفت. جالب است بدانید او برای یکی از دخترانش نام شیلا را انتخاب کرده است.
این نام دخترانه در زبانهای فارسی، عربی و عبری کاربرد دارد. شیلا در هندوستان نام مرغی افسانهایست که بهندرت به پرواز درمیآید و اگر کسی آن را در حال پرواز ببیند و زیر سایه این پرنده بزرگ قرار بگیرد به ثروتی زیاد دست پیدا میکند.
دوبله این مجموعه سال 56 انجام شده است. در آن زمان ناهید امیریان 23 سال داشت و ناصر ممدوح تشخیص داد که صدای این زن جوان برای شخصیت یک پسربچه به نام سندباد مناسب است. امیریان در نقش شخصیتهای بامزی، لوسیمی (در کارتون مهاجران)، جینا (در کارتون پینوکیو) و هاچ (در کارتون هاچ زنبور عسل) صحبت کرده است. در مجموعه ماجراهای سندباد خسرو شایگان ایفاگر شخصیت جادوگر بزرگ بود و مینو غزنوی هم صدای حسن را اجرا کرد.
ردپای سیمرغ در یک کارتون ژاپنی
در دهه 60 هنوز صنعت پویانمایی ایران پا نگرفته بود و تماشای مجموعه ماجراهایی سندباد به عنوان کارتونی که حال و هوای ایرانی دارد برای بچهها یک غنیمت بود. سندباد شخصیتی است که ریشه در داستانهای کهن ایرانی دارد.
نام این دریانورد در قصههای هزار و یک شب گنجانده شده و ماجراهای زندگیاش از این مسیر به گوش اعراب و اروپاییان رسیده است. در مجموعه ماجراهای سندباد گفته شد که زادگاه سندباد شهر بغداد است و او بعد از پایان هر سفر به زادگاهش بازمیگشت.
عنوان سندباد در فارسی پهلوی به معنای نیروی اندیشه است و در این سریال هم همیشه او با نیروی اندیشه و تفکرش گرههای کور را باز میکرد. ردپای فرهنگ و عناصر ایرانی را میشد در جایجای این سریال انیمیشنی مشاهده کرد.
مثلا در یکی از قسمتها مسافران با پرنده سیمرغ (چهره افسانهای و اسطورهای ایرانی) مواجه شدند و از میان آنها فقط سندباد بود که درباره این پرنده اطلاعات داشت.
سیمرغ در این مجموعه به عنوان پرندهای عظیمالجثه معرفی شد که میتواند با پاهایش تکهسنگهای بزرگ را جابهجا کند. تخم سیمرغ آنقدر بزرگ بود که دوستان سندباد آن را با اقامتگاه اشتباه گرفتند و دیوارهاش را شکستند.
شکستن تخم سیمرغ همان و جاری شدن سیلی عظیم همان! این سیل درس عبرتی شد برای دوستان سندباد تا دیگر با سیمرغ شوخی نکنند.
احسان رحیم زاده - ضمیمه چمدان
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد