هفته اول آذر بود که شهرداری تهران به منظور اجرای طرح انضباط شهری، ساماندهی دستفروشان را در دستور کار خود قرارداد و از همان موقع، طرح برخورد با بساطگستران و دستفروشان در برخی خیابانهای شهر مخصوصا محدوده بازار بزرگ تهران آغاز شد و مأموران شهرداری به همراه پلیس، مانع بساط گستری دستفروشان شدند. هفته گذشته، اما موج این ساماندهی به زیرزمین رسید و مدیرعامل شرکت بهرهبرداری متروی تهران از برخورد جدی با دستفروشان مترو با همکاری پلیس خبر داد. محسن نایبی گفت: کارکنان مترو با همکاری نیروی انتظامی، اقدام به شناسایی و برخورد با دستفروشان در واگنها میکنند؛ اتفاقی که تا حدودی جولان آزادانه دستفروشان در سطح مترو را تحت تاثیر قرار داده، اما مشاهدات ما نشان میدهد بازار دستفروشها در واگنهای مترو هنوز داغ است و جمعآوری آنها براحتی بساطگستران نیست.
میرداماد؛ نقطه شروع
در و دیوار محوطه داخلی مترو پر از نکتههای آموزشی است درباره مضرات خرید از دستفروشان، درباره کالاهای غیربهداشتی و تقلبی که هر روز در متروی تهران مبادله میشوند. من ایستادهام این طرف خط زرد؛ جایی که حریم امن مسافرهاست، کنار زن جوانی که لوازم آرایشی میفروشد. شانه به شانهاش میایستم و میگویم: ببخشید خانم، میشود چند دقیقه با هم صحبت کنیم. سریع جنسهایش را زیر چادرش پنهان میکند و میپرسد ماموری. سر تکان میدهم که یعنی «نه! اصلا.» بعد آهسته میگویم: من هم میخواهم مثل شما داخل مترو جنس بفروشم، میشود راهنماییام کنید. میگوید: وقت خوبی را برای دستفروش شدن انتخاب نکردی. الان مامور بازار است.
میگویم: اشکالی ندارد... مجبورم کار کنم. زن سر تا پایم را نگاه میکند. نگاهش از روی مقنعهام سر میخورد تا روی کفشها. بعد انگار اعتماد میکند یک قدم برمیگردد عقبتر تا مسافرهای دیگر سوار شوند. مسافرها که سوار میشوند، دیگر از هول و ولای جمعیت خبری نیست. من میمانم و او. مینشینیم روی صندلیهای قرمز مخصوص بانوان.
او 35 ساله است. تقریبا همسن و سال خودم. کمی درشتتر. کمی شکستهتر. اسمش طاهره است. قبلا هم دیدمش. مگر میشود کسی مسافر هر روزه مترو باشد و قیافه دستفروشها برایش آشنا نباشد. طاهره جزو دستفروشهای آرام است؛ شلوغ نمیکند، داد نمیزند. اعصاب کسی را به هم نمیریزد. آهسته میآید، جنسهایش را خیلی آرام معرفی میکند و میرود.
«چند سال است اینجا کار میکنی؟» این را من میپرسم.
میگوید: شش سال.
میگویم: پس سابقه زیاد داری... من هم میخواهم دستفروش شوم، بگو از کجا شروع کنم؟
میگوید: الان چه کار میکنی؟
میگویم: منشی هستم.
میپرسد: ماهی چقدر حقوق میگیری؟ بیمه هم داری؟
میگویم: زیر یک میلیون. بیمه ندارم.
میگوید: اوه... ول کن کارت را... .
دلش برای حقوق زیر یک میلیون تومانیام سوخته.
میگوید: میتوانی هر چیزی دوست داری بیاوری، اما بهتر است جنس تک و جدید بیاوری.
میپرسم: بازار لوازم آرایشی بد است؟
میگوید: نه... اما دست توی لوازم آرایشی زیاد است. اگر هم میخواهی آرایشی بفروشی یک چیز جدید بیار، مثلا یک مارک خاص.
مشغول گفتوگو هستیم که قطار بعدی از راه میرسد. با هم سوار میشویم. او کارش را میکند، رژ مدادیها و خط چشمهایش را یکی یکی معرفی میکند و من مثل یک کارآموز دنبالش میروم و حرکاتش را نگاه میکنم.
حقانی؛ پاتوق دستفروشها
در ایستگاه حقانی از قطار پیاده میشویم طاهره سه تا رژ مدادی و 4 تا خط چشم فروخته. پولهایش را داخل کیف کوچکی که دور کمرش بسته میگذارد و میپرسد: چقدر سرمایه داری؟
میگویم: یک مقدار پسانداز دارم، اما اگر بدانم فروش خوب است قرض میگیرم.
میگوید: ببین من الان 4 میلیون جنس توی خانه دارم، اما از وقتی سختگیریها زیاد شده میترسم جنس زیاد بیاورم. چون جنسهایی را که میگیرند پس نمیدهند.
قطار بعدی وارد ایستگاه میشود. طاهره از روی صندلی سرک میکشد و اوضاع را میسنجد، اما سوار نمیشود. از بین مسافرهایی که پیاده میشوند، دو زن دیگر هم مثل ما روی صندلی به انتظار قطار بعدی مینشینند و با طاهره سلام و علیک میکنند. زن مسنتر را هم قبلا دیدهام، تقریبا همه چیز میفروشد، آدامس، صلوات شمار، دونات، لاکپاککن و ... امروز جنسهایش را داخل کیسه پلاستیکی مشکی ریخته و با گوشه چادرش آنها را استتار کرده است.
میگویم: خانم چند وقتی است میخواهم مثل شما جنس بیاورم و بفروشم، الان هم داشتم با طاهره خانم صحبت میکردم. نمیگذارد حرفم تمام شود. سریع میگوید: برو سراغ یک کار دیگر. حالا که بگیر بگیر زیاد شده اصلا صرف نمیکند. بعد هم بلند میشود و میرود کمی آن طرفتر میایستد.
مصلی، بهشتی، مفتح؛ دستفروشها پیاده نمیشوند
طاهره با دستفروش دیگر گرم گرفته است. قطار بعدی وارد ایستگاه میشود و ما چهار نفر سوار میشویم. داخل قطار اما بجز ما، دو نفر دیگر هم مشغول فروش جنسهایشان هستند. یکی ژیلت چهارسر میفروشد زیر قیمت داروخانهها و آن یکی شلوار گرم تو کرکی.
زن دونات فروش هم کیسهاش را وسط واگن میگذارد و بلندبلند شروع میکند به جذب مشتری. من کنار طاهره ایستادهام. طاهره جنسهایش را از زیر چادر بیرون آورده و منتظر است دستفروشهای دیگر ساکت شوند تا او شروع کند. رسیدهایم به ایستگاه مفتح. دو ایستگاه قبلی وقتی مترو ایستاد طاهره از جلوی در سرک کشید و بیرون را نگاه کرد، اما انگار اوضاع مناسب نبود که پیاده نشد. اینجا هم پیاده نمیشود.
اینجا زن جوان دیگری سوار میشود، دهان و بینیاش را با ماسک سفیدرنگی پوشانده است؛ وقتی مترو حرکت میکند، از داخل کیفش جنسهایش را بیرون میآورد؛ گوشواره و بدلیجات.
طاهره میگوید: این بدلیجاتیها هم خیلی فروش خوبی دارند. زن به ما که نزدیک میشود با طاهره سلام و علیک میکند. من ردیف گوشوارههایش را نگاه میکنم و میپرسم: از کارت راضی هستی؟
میگوید: شکر.
میگویم: من هم میخواهم جنس بیاورم، اما هنوز نمیدانم چه جنسی. بازار بدلیجات خوب است؟
میگوید: بد نیست. من راضیام.
بعد راهش را میکشد و میرود. دور و برم را نگاه میکنم از طاهره خبری نیست. انگار وقتی گرم صحبت بودم از قطار پیاده شده است.
بازار داغ در خط چهار
اینجا بازار دستفروشها انگار داغتر است. چند دختر خیلی کمسن و سال با همدیگر لاک و «بامتل» میفروشند. با هم شوخی میکنند و بامتلها را روی موهای همدیگر امتحان میکنند.
صبر میکنم تا قطار به ایستگاه برسد و با هم از واگن پیاده شویم. بعد وقتی مشغول صحبت هستند، نزدیک میشوم و سوالم را تکرار میکنم. یکی از آنها که قدبلندتر است و احتمالا با دل و جراتتر چون لاکهایش را بدون استتار توی دست گرفته، میگوید: من و دختر خالههایم با هم جنس میفروشیم. هم جنس میفروشیم هم وقت میگذرانیم، اما اگر میخواهی کار شروع کنی از خط یک شروع نکن. دستفروشهای خط یک به تازهکارها جا نمیدهند.
دنباله حرفهای او را، دخترخالهای میگیرد که بامتل میفروشد: «فروش خط یک بهتر است... ما وقتی آنجا بودیم روزی 100 تومان هم میفروختیم. اینجا این طوری نیست، اما قدیمیهای خط یک نگذاشتند ما آنجا کار کنیم. مجبور شدیم بیاییم این خط.»
ساعت 14 از دستفروشها خبری نیست
ساعت از دو گذشته، سوار قطار میشوم و به سمت خط یک برمیگردم. دروازهدولت مثل همیشه شلوغ است. تا میرداماد خبری از دستفروشها نیست، اما قطار که به میرداماد میرسد، طاهره را میبینم که روی صندلیهای قرمز منتظر نشسته. سریع پیاده میشوم. من را که میبیند میپرسد: هنوز اینجایی؟
سر تکان میدهم که یعنی بله.
میگوید: چه شد؟ تصمیمت را گرفتی؟ میخواهی چه چیزی بفروشی؟
میگویم: هنوز نه، اما شاید با لوازم آرایشی شروع کنم.
میگوید: خدا به کارت برکت بدهد، اما خیلی مواظب باش.
درآمد 3 میلیون تومانی دستفروشان مترو در هر ماه
درباره میزان درآمد دستفروشان مترو، حرف و حدیث زیاد است، اما آخرین آمار را دو ماه پیش، رئیس ستاد توانمندسازی زنان سرپرست خانوار شهرداری تهران ارائه کرد و گفت: زنان دستفروش مترو به دلیل درآمد بالا حاضر به کار در مراکز مهارتآموزی کوثر نیستند. فهیمه فیروزفر در ادامه از درآمد حدود 3 میلیون تومانی دستفروشان مترو در هر ماه خبر داد و گفت: این درآمد بالا، مانع جذب این افراد به مراکز کوثر میشود، به گونهای که آنها حاضر نیستند کار خود را ترک و حقوق وزارت کار این مراکز را دریافت کنند.
همکاری ناجا و مترو برای ساماندهی دستفروشها
از مترو که بیرون میآیم، با احسان مقدم، مشاور مدیرعامل و مدیر ارتباطات و امور بینالملل شرکت بهرهبرداری متروی تهران تماس میگیرم. تلفنش را سریع جواب میدهد. خودم را معرفی میکنم و میپرسم: طرح ساماندهی دستفروشها از چند روز پیش در حال اجراست، اما آنها هنوز داخل واگنهای مترو پرسه میزنند. مقدم میگوید: در طرح جدید جمعآوری دستفروشها، ناجا متولی است و از ورود دستفروشها ممانعت میکند؛ ما هم به منظور ایجاد نظم اجتماعی و بنا به خواسته خود مردم با ناجا همکاری میکنیم.
حرفم را تکرار میکنم: اما هنوز دستفروشها هستند.
میگوید: بین دو میلیون و 500 هزار سفر در روز، بالاخره این احتمال وجود دارد که چند دستفروش هم وارد شبکه مترو بشوند، اما تعدادشان کمتر شده و این موضوع کاملا محسوس است.
میگویم: الان بیشتر دستفروشها جنسهایشان را پنهانی وارد واگنها میکنند.
میگوید: قبول کنید که نمیشود وسایل تکتک مسافرها را قبل از ورود به مترو گشت.
مینا مولایی
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد