درخواست جدایی از شوهرِ‌ سرباز‌ فراری

«وقتی با همسایه طبقه بالا درگیر شدم، می‌ دانستم این دعوا دست شوهر م‌ را ‌ رو خواهد کرد و من ‌شش ماه پس از عقدمان متوجه سرباز فراری بودن او می‌ شوم.»
کد خبر: ۸۸۶۳۲۳
درخواست جدایی از شوهرِ‌ سرباز‌ فراری

به گزارش جام جم آنلاین،اینها صحبت‌های تازه‌عروسی است که پس از فاش شدن دروغ شوهرش تصمیم گرفته زندگی مشترکی را که هنوز شروع نشده ‌ به پایان برساند.

او که همراه شوهرش برای طلاق توافقی مقابل قاضی عموزادی، رئیس شعبه 268 دادگاه خانواده تهران نشسته است، در مورد علت این درخواست جدایی به قاضی می‌گوید: آقای قاضی شوهرم مرا فریب داده است، برای همین ‌نمی‌خواهم در کنار او زندگی کنم.

این مرد براحتی توانست با دروغگویی و نیرنگ، زندگی مرا نابود کند و مهم‌ترین مساله زندگی‌اش را از من پنهان کند.

او درباره جزئیات ماجرا می‌گوید: روزی که برای اولین بار سعید را دیدم، به یک سال پیش برمی‌گردد.

آن روز برای انجام کارهای درسی‌ام به دانشگاه رفتم و در دفتر آموزش بودم که سعید وارد اتاق شد. او هم از دانشجویان همان دانشگاه بود و ما بعد از این دیدار، ارتباطمان بیشتر شد.

سعید از همان ابتدا بحث خواستگاری و ازدواج را به میان کشید و گفت که قصد دارد هرچه زودتر به خواستگاری‌ام بیاید.

با این که مخالف ازدواج بودم و دوست نداشتم به این زودی متاهل شوم، ولی نمی‌دانم چه شد که ‌ پیشنهادش را پذیرفتم، اما قرار شد چند ماهی با هم در ارتباط باشیم تا بیشتر همدیگر را بشناسیم.

سعید از همان روز اول مرتب سعی می‌کرد خودش را مرد منطقی نشان دهد و همه شرایط زندگی‌اش را مو به مو برایم گفت.

از این که می‌دیدم او تا این اندازه جدی و منطقی است، خیلی به او اعتماد کردم‌. تا جایی که تصور می‌کردم تنها با سعید است که می‌توانم خوشبخت شوم.

برای همین پس از گذشت چند ماه سعید به خواستگاری‌ام آمد و ما تصمیم گرفتیم خیلی زود ‌ عقد کنیم.

بعد از مراسم خواستگاری من و سعید در یک محضر‌ عقد کردیم و قرار شد یکسال بعد عروسی کنیم.

در این مدت سعید به خانه ما رفت و آمد زیادی داشت. ما هیچ اختلافی باهم نداشتیم، تا این که شش ماه بعد از عقدمان یک روز من سر موضوعی پیش پا افتاده، با همسایه طبقه بالایی جر و بحث کردم.

این جر و بحث به دعوا و درگیری کشیده شد و ما داشتیم با هم دعوا می‌کردیم که سعید از راه رسید.

او وقتی دید ما در حال درگیری هستیم خودش را دخالت داد و درگیری بیشتر شد. هرچه سعی کردم سعید را آرام کنم فایده‌ای نداشت تا این که در نهایت کار به زد و خورد رسید و همسایه‌ها پلیس را خبر کردند.

من خیلی ترسیده بودم که سعید را دستبند به دست به کلانتری بردند. بلافاصله همراه پدرم به کلانتری رفتیم ولی سعید بازداشت شده بود.

فردای آن روز ما برای آزادی سعید باز هم به کلانتری رفتیم، ولی متوجه شدیم که قرار نیست سعید را آزاد کنند.

خیلی تعجب کردیم و حتی با مامور پلیس هم جر و بحث کردیم که چرا به خاطر یک دعوای ساده او را در بازداشتگاه نگه داشته‌اند، اما در نهایت از زبان ماموران پلیس چیزی را شنیدیم که برای من قابل باور نبود.

سعید هفت ماه قبل، از محل سربازی خود فرار کرده بود و ماموران پلیس پس از بازداشت و بررسی سوابقش این را متوجه شده بودند. ‌

سعید به خاطر فرارش باید در بازداشتگاه می‌ماند تا تکلیفش مشخص می‌شد. وقتی این موضوع را فهمیدم بشدت شوکه شده و باور نمی‌کردم او موضوع به این مهمی را به من نگفته باشد.

سعید حرفی از فرارش نزد و در این مدت با زیرکی تمام از خاطرات سربازی‌اش به من و خانواده‌ام می‌گفت تا تصور کنیم او سربازی رفته و کارت پایان خدمت دارد.

برای همین دیگر از او ‌ نپرسیدم و حالا باید در کلانتری متوجه پنهانکاری‌اش می‌شدم. این مرد بدون در نظر گرفتن عواقب این کار موضوع به این مهمی را از من و خانواده‌ام پنهان کرده بود

و حالا آنقدر از دستش عصبانی و ناراحت هستم که حتی می‌خواستم از او به خاطر فریبکاری‌اش شکایت کنم، ولی در نهایت تصمیم به جدایی گرفتم چون دیگر به او اعتماد ندارم.

در این لحظه شوهرش نیز به قاضی می‌گوید: آقای قاضی من به خاطر این که عاشق نازنین شده بودم، نمی‌دانستم دارم چه کاری می‌کنم.

هر چه سعی کردم به او حقیقت را درباره سربازی‌ام بگویم ‌ نتوانستم. می‌ترسیدم که نازنین به من جواب مثبت ندهد و اگر بداند سرباز فراری هستم از من جدا شود.

با خودم گفتم بعد از ازدواج حقیقت را به او می‌گویم و قول می‌دهم بزودی دوره سربازی‌ام را بگذرانم. البته باز هم خیلی مطمئن نبودم که به سربازی بروم چون در آن دوران خیلی سختی کشیدم و دیگر نتوانستم ادامه بدهم.

وقتی هم متوجه شدم نازنین طلاق می‌خواهد خیلی اصرار کردم تا مرا ببخشد، اما فایده‌ای نداشت. برای همین حالا که نازنین دیگر نمی‌خواهد با من زندگی کند، من هم نمی‌خواهم بیشتر از این او را آزار بدهم و تصمیم به طلاق توافقی گرفتم.

در پایان قاضی سعی می‌کند زن جوان را از جدایی منصرف کند، ولی وقتی اصرار او را می‌بیند، رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول می‌کند.

اجازه دهید تصمیم‌گیری طرف مقابل آزادانه باشد

دکتر سعید خراط‌ها، روان‌شناس در این رابطه می‌گوید: ازدواج یک عهد و پیمان ابدی است و زن و مرد با این عهد و پیمان، قرار است تا آخر عمر در کنار هم با اطمینان زندگی کنند، اما در این میان اگر یکی از طرفین پنهانکاری کند، ممکن است پایه اعتماد در زندگی مشترک از بین برود.

پنهانکاری پس از ازدواج نه‌تنها برای خود فرد موجب آرامش و راحتی نمی‌شود، بلکه اضطراب زیادی به همراه می‌آورد.

همیشه باید پیش از ازدواج به طرف مقابل این حق را داد که فرصت فکر کردن درباره شریک آینده زندگی‌اش را داشته باشد و فرد با بیان همه حقایق، او را در تصمیم‌گیری آزاد بگذارد.

در آن صورت است که می‌شود یک زندگی با اطمینان و پر از عشق را تشکیل داد. شریک زندگی باید این فرصت را داشته باشد و بداند که قرار است با چه کسی زندگی کند و همه چیز را با او شریک شود.

پنهانکاری و فریب ، نوعی کم‌لطفی به طرف مقابل است. یعنی به طرف مقابل فرصت فکر کردن و تصمیم‌گیری قطعی یا حتی عاشقانه را نداده‌ایم.

برای همین بهتر است در یک رابطه رسمی پیش از ازدواج شریک زندگی از همه چیز حتی عیب‌ها و نقص‌ها باخبر باشد تا بشود در سلامت جسم، روان و عقل ازدواج کرد.

صداقت و راستگویی لازمه یک ازدواج سالم و درست است. زن و مرد باید همه چیز را در رابطه با گذشته و حتی عیب‌ها و نواقص هم بدانند.

این صحیح نیست که وقتی دو نفر با هم ازدواج کردند، تازه پس از ازدواج و شروع زندگی مشترک بعضی چیزها را ‌بفهمند، چراکه در آن صورت قدرت تصمیم گیری ندارند و در عمل انجام شده قرار گرفته‌اند.

اما این موضوع دلیلی بر قبول این شرایط و ادامه زندگی مثل گذشته نمی‌شود و ممکن است عواقب خیلی بدتری در انتظار زندگی این زوج باشد.

سیما فراهانی

ضمیمه تپش

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها