ساعتها پشت سرهم گذشتند شدند روز، روزها گذشتند شدند هفته... بیخبریشان به ده روز که رسید دیگر دل توی دلشان نبود. اگر چاره داشتند میرفتند تا عربستان، 13هزار کیلومتر آن طرف تر از تهران، خودشان دنبال عزیزشان میگشتند، ملافهها را کنار می زدند، یکییکی... داخل کانتینرهای پر از جنازه را میگشتند، دنبال رد و نشانی از حاجی گمشدهشان. حاجیهایی که تا چند ساعت قبل از مراسم رمی جمرات زنگ زده بودند، حرف زده بودند، زنده بودند... اگر چاره داشتند میرفتند و خودشان را میرساندند به تقاطع خیابان 204 و 223 در شهر مکه. همان جا که داغ نشاند به دل آنها و خانواده بیش از 7000 هزار حاجی دیگر؛ داغی که هنوز تازه است، مثل روز اول... در آستانه فاجعه منا نشستهایم پای صحبت همسران دو شهید رسانه ملی در فاجعه منای حج 94 ـ شهید سیدحمیدرضا حسینی، خبرنگار شبکه خبر و شهید سیدحمید میرزاده، گوینده و مدیر تولید رادیو عربی و این جمله را از زبان هر دو خانواده میشنویم؛ این که داغشان تازه است و کهنه نمیشود.
خانم شعبانی چند سال با شهید حسینی زیر یک سقف زندگی کردید؟
کمتر از هشت سال.
خانم ابطحی شما چند سال با شهید میرزاده زندگی کردید؟
حدود 30 سال.
چطور شد که همسرتان برای پوشش خبری مناسک حج به این مراسم اعزام شد؟
زهرا شعبانی: این انتخاب سعادت بزرگی است و برای همه خبرنگاران یک افتخار به حساب میآید. از دوسال قبل، اسم همسرم برای این مراسم رد میشد حتی کارهای گذرنامه و... را هم انجام میدادند، اما بنا به مشکلاتی قسمت نمیشد اعزام شود، تا این که اردیبهشت سال گذشته با من تماس گرفتند و گفتند برای اعزام خبرنگار به مراسم حج قرعهکشی میکنند، اما رئیسم گفته قرعهکشی لازم نیست امسال دیگر نوبت توست. اینها را پشت سرهم گفت و پرسید بروم؟ گفتم بله حج است؛ نصیب هرکسی نمیشود. گفت اما 56 روز طول میکشد به تو و دخترمان سخت میگذرد. گفتم دلمان که تنگ میشود، اما بالاخره این دوماه تمام میشود و برمیگردی. گفت دوماه نه ! 56 روز... میبینید ما سر چهار روز با هم چک و چانه میزدیم، اما هیچ وقت برنگشت...
ناهید ابطحی: همسر من چون بزرگ شده لبنان بود و در این کشور تحصیل کرده بود تسلط کاملی به زبان عربی داشت. به همین دلیل و به واسطه علاقه و مهارتهایش سالها در صدا و سیما به عنوان گوینده عربی بخش برونمرزی فعالیت میکرد. سال گذشته هم با این که قبلا یک بار حدود پنج سال پیش به این مراسم اعزام شده بود، دوباره برای پوشش خبری این اتفاق انتخاب شد.
خانم شعبانی همسر شما چطور؟ قبلا تجربه شرکت در مراسم حج را داشتند؟
هدیه ازدواج پدرم به ما حج واجب بود، البته از اول برنامهای برای آن نداشتیم. یک هفته قبل از ازدواج ما، پدربزرگم که خیلی برایم عزیز و ارزشمند بود در مکه درحال طواف خانه خدا از دنیا رفت. انگار که این حج و زیارت، دعوتی بود از سوی خدا به ایشان. همان روزی که خبر فوت پدربزرگم به مارسید پدرم ما را به محضر دعوت کرد. آنجا من فیش حجی را که پدرم سالها قبل برای من خریده بود به اسم همسرم زدم و پدرم فیش حج خودش را به اسم من زد. بعد هم قرار شد بعد از بازگشت از مراسم حج زندگیمان را شروع کنیم که این اتفاق افتاد و ما آذر و دیماه 86 را مکه بودیم. حالا که به گذشتهها دقیق تر نگاه میکنم میبینم زندگی مشترک ما فاصله بین دو حج واجب بود، تا این که خدا همسرم راطلبید.
درباره این فاجعه بزرگ و شهادت بیش از 7000نفر درمراسم حج چه نظری دارید؟
شعبانی: معتقدم که فاجعه منا سهلانگاری نبود. 7000کشته در عرض یک ساعت اتفاقی است که با یک سهل انگاری رخ نمیدهد. این فاجعه نقشه شومی بود که دولت آلسعود توانست اجرا کند و چنین سرنوشتی را برای 7000 نفر از مسلمانانی که برای انجام واجب دینیشان به مکه رفته بودند رقم بزند. البته این سرنوشت برای خود حاجیهای شهید ما عاقبت به خیری بود، بهتر از این مگر داریم؟ این که مهمان خانه خدا باشی و در چنین روزی و در چنین مکانی پاک پاک ازدنیا بروی؟! اما به همان نسبت که این نوع مرگ برای آنها افتخار بود این انتظار و بازنگشتنشان از سفر حج، برای ما بسیار سخت بود.
ابطحی: من هم موافقم که این حادثه برای خود شهدا یک جور عاقبت به خیری بود. آقای میرزاده بعد از حادثه سقوط جرثقیلها برای تهیه گزارش به مسجدالحرام اعزام شده بود، بعد از تهیه گزارش چندبار با هم تلفنی صحبت کردیم و ایشان بارها گفت: خیلی دلم گرفته... مرگ حق است، هرکس به طریقی از این دنیا میرود، اما اینجا درحالی که مهمان خانه خدا هستی از دنیا بروی سعادت بزرگی است. نمیدانم که آن لحظهها که این حرف را میزد مرغ آمین در راه بود یا این که آنقدر صاف و ساده از ته دل این نوع مرگ را خواست و از آنجا که بدون اجازه خداوند حتی یک برگ از درخت نمیافتد، این اتفاق در تقدیر خودش هم نوشته شد. چون شهدای فاجعه منا، همه انتخاب شده بودند.
خانم ابطحی نظرشما درباره این فاجعه چیست؟
من حادثه منا را یک اتفاق نمی دانم و معتقدم این یک حرکت عمدی بود . به نظرم عربستان به هردلیلی، یکجور برنامهریزی داشت برای رخ دادن این حادثه. حتی در جلسهای که با حضور حجتالاسلام والمسلمین قاضی عسگر، نماینده ولیفقیه در امور حج و زیارت داشتیم، من به ایشان گفتم آمارها میگویند جنگ یکساله عربستان با یمن 7000 کشته داشته و این کشور موفق شد در عرض یک ساعت 7000 مسلمان را با لب تشنه به خاک و خون بکشد! بدون برنامهریزی مگر امکان دارد؟!
آخرین باری که قبل از شهادت با همسرتان صبحت کردید خاطرتان مانده؟
شعبانی: ما روزی پنج شش بار تماس تصویری داشتیم. حمیدرضا بخصوص دلش برای دخترکوچمان مه سیما تنگ میشد. در لحظههای دیگر هم با تلگرام و پیامک در ارتباط بودیم. آخرین باری که با هم تماس تصویری داشتیم شب عرفات بود، لباس احرام پوشیده بود و میگفت میخواهیم حرکت کنیم به سمت مشعر. عید که از راه رسید من میدانستم که روز سختی پیش رو دارد؛ خود اعمال به کنار، تهیه گزارش و کارهایی هم که باید انجام دهد این فرصت را نمیدهد که با هم صحبت کنیم. به خاطر همین تنها کاری که کردم این بودکه همان اول صبح پیام دادم: «حج ات قبول حاجی»، اما هیچ وقت جوابی نیامد... حجش قبول شده بود.
ابطحی: من یک شب قبل از حادثه با شهید میرزاده صحبت کرده بودم. صبح روز عید هم آنقدر ذوق و شوق داشتم عید را به ایشان تبریک بگویم که حد نداشت. بعد از نماز صبح همسرم روی ایمو یک تصویر از نماز صبحشان فرستادند که بسیار زیبا بود بعد از آن من عید را تبریک گفتم و او تشکر کرد. اما آخرین پیام از طرف ایشان ساعت 8 و 4 دقیقه صبح در تلگرام برای من ارسال شد. نوشته بود: «من رسیدم منا. میروم شیطان را با سنگ بزنم، برگشتم انشاءالله باهم تماس میگیریم.» من این پیام را حدود 8 و 30 دقیقه دیدم.
از فاجعه منا کی و از چه طریقی باخبر شدید؟
ابطحی: چون ما رسم داریم عید را حتما به بزرگان فامیل تبریک بگوییم، من از همان اول صبح نشستم پای تلفن و شروع کردم به زنگ زدن. حدود ساعت 10 بود که مادر همسرم با من تماس گرفت و پرسید: از حمید خبرداری؟ گفتم بله ساعت 8 گفته که مناست و میرود به شیطان سنگ بزند. پرسید: تلویزیون را ندیدی؟ گفتم نه.من بازهم نگران نشدم چون اصلا فکرش را هم نمیکردم چنین اتفاقی بیفتد . حدود ساعت11 بالاخره تلویزیون را روشن کردم و از ماجرا باخبر شدم. اما بازهم فکرش را نمیکردم که حمید هم جزو شهدا باشد. با خودم میگفتم همسر من زبان عربی بلد است، قبلا به این سفر رفته با کوچه و مسیرها آشناست میداند از کجا باید برود و بیاید...بعد با روحیهای که از ایشان سراغ داشتم میگفتم حتما یک جا مشغول کمکرسانی است. بالاخره پیدایش میشود. اما انتظارمان ده روز طول کشید تا این که دوازدهم مهرماه وقتی پیکرشان به فرودگاه مهرآباد رسید از شهادتشان باخبر شدیم.
خانم شعبانی شما چطور؟
من روز عید تهران نبودم با اقوام و آشنایانمان خارج از شهر بودیم. نه اینترنت داشتیم نه تلویزیون. از ساعت 3 ظهر بود که موبایلم شروع کرد به زنگ خوردن. همه میپرسیدند چه خبر از حمیدرضا؟ آخرین بار کی باهم صحبت کردید؟ من هم میگفتم حالش خوب است. دیشب حرف زدیم. بعد که رسیدم خانه، ساعت 8 شب بود که تلویزیون را روشن کردم و تازه فهمیدم چه اتفاقی افتاده . تصاویر راکه میدیدم شوکه شدم. هنوز که هنوز است مات و مبهوتم که خدایا چه شد؟ چه چیزی سر آنها آمد؟ مگر آدم در هوای آزاد در محیط باز خفه میشود؟! همان موقع شروع کردم به زنگ زدن. به جز من بقیه هم تماس میگرفتند. آخرش ساعت 10 شب شارژ موبایلش تمام شد و ما در یک بیخبری خیلی سخت فرو رفتیم.
خانم شعبانی این بیخبری و انتظار برای شما چقدر طول کشید؟
9 روز... شاید بتوانم بگویم در آن 9 روز با تمام بند بند وجودم فهمیدم مادران شهدای گمنام و همسرانشان چه کشیدهاند... ما تا 9 روز ازسرنوشت حمیدرضا خبری نداشتیم، روز نهم من رفته بودم مزار شهدای گمنام، نشسته بودم بالای سر مزار یکی از آنها. داشتم به آن شهید التماس میکردم، قسم میدادم که یک خبری از حمیدرضا به ما برسد که یک دفعه چشمم افتاد دیدم نوشته 29 سال است که این جوان شهید شده... همانجا از خودم خجالت کشیدم و گفتم من 9روز گذشته و اینقدر بیتابم مادر این شهید، خواهرش، همسرش، چقدر بیتابی کردهاند در این سالها... همان روز خبر شهادتشان تایید شد و بعد هم پیکرشان به ایران برگشت. از آن زمان تا حالا انگار یک زخم سرباز در دل من و بقیه وجود داشت. اما خوشبختانه دیدار روز چهارشنبه ما با رهبر معظم انقلاب مرهمی بود بر این زخم. حضرت آقا در این مدتی که از حادثه گذشته، پدری و دلسوزیشان را در حق ما تمام کردند. اگر نهیب ایشان به آلسعود نبود ما حتی پیکر شهدایمان را هم نداشتیم. تنها کسی که در این داغ همراه ما بود ایشان بودند.
آخرین بار حمیدرضا را در صفحه تلویزیون دیدم
سیدمحمدرضا حسینی
برادر شهید خبرنگار حاج سید حمیدرضا حسینی
حمیدرضا از وقتی به عربستان رسید براساس وظیفهای که به او محول شده بود هر روز گزارش حج را برای هممیهنان ارسال میکرد. آخرین باری که تصویرش را دیدم در یکی از همین گزارشها بود. ساعت حدود یک بود، موقع نماز و تلویزیون روشن بود. من صدای حمیدرضا را از شبکه خبر شنیدم و گزارش ارسالیاش را نگاه کردم. گزارش بسیار جالب و خوبی ازحرکت کاروانها به سمت منا بود و اطلاعات خوبی هم داشت. پخش زنده بود و بعد از پایان گزارش، من بلافاصله زنگ زدم و گفتم حمیدرضا گزارشت را دیدم خیلی خوب بود. گفت خدا را شکر... امیدوارم مردم هم راضی باشند. این آخرین تماس ما بود. بعد هم که روز عید ساعت 9 صبح اخوی دیگرم تماس گرفت و گفت از حمیدرضا خبر داری؟ از مکه از منا؟ گفتم نه.
همان موقع فهمیدم چه اتفاقی افتاده و شروع کردم به زنگ زدن به او. وقتی بعد از شهادتش گوشی را نگاه کردیم دیدیم نزدیک 87 پیام و بیش از صد تماس بدون پاسخ داشت. خبر شهادتش را هم از اخبار شبکه خبر شنیدم. 22 مهرماه هم پیکر پاکش به میهن برگشت. معتقدم که سادهاندیشی است که فکر کنیم این فاجعه یک حادثه بوده. حتی اگر به حرفهای بازماندگان فاجعه منا گوش کنیم که شاهدان عینی آن بودند میبینیم عمدی در این کار وجود داشته. همه اینها دلالت بر بیرحمی و جنایت آلسعود دارد که رهبر معظم انقلاب هم بتازگی دوباره در صحبتهایشان به این موضوع اشاره داشتند.
مینا مولایی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد