در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
معمولا این رفتار هیچگاه نوعی عبور از یک آستانه تحمل نیست، بلکه این مادران از نظر روانی بشدت بیمار هستند، فقط یک بیگانگی شدید از کودک یا در واقع یک اختلال عمیق روانی میتواند مادران را وادارد پیوند عمیق خود با کودک را کنار بگذارند و او را به قتل برسانند. چه عامل زیستشناختی میان مادر و فرزند وجود دارد؟ آن هورمونی که توانایی پیوند مادر با فرزند خود را باعث میشود اوکسیتوسین نام دارد. با اولین شیردادن پس از تولد، این هورمون در مادران با شدت بیشتری ترشح میشود، به طوری که از طریق کاملا طبیعی یک ارتباط عمیق میان آنها ایجاد میشود. حتی میتوانیم از یک اعتیاد برای این پیوند سخن بگوییم، یعنی آنچه در عین حال به عنوان آستانهای برای جلوگیری از قتل فرزند عمل میکند. در زنانی که در دوران بارداری خود دچار نوعی فراموشی میشوند و به عبارت دیگر باردار بودن خود را به عنوان موردی غیرخودی تلقی و فرزند را جسمی خارجی و موجودی بیگانه احساس میکنند این پیوند وجود ندارد، بنابراین میتواند نوعی سازوکار به وجود آید که به کشتن فرزند منتهی شود. این قبیل مادران معمولا کودکان شیرخواره خود را چند ساعت یا چند روز پس از تولد میکشند. باید بگوییم احتمال دیگری که مادر فرزندش را میکشد، افسردگی بعداز زایمان است. درواقع فردی که دچار افسردگی میشود ممکن است ادامه زندگی برایش غیرقابل تحمل بشود و آرزوی مرگ خود را داشته باشد و در عین حال بخواهد کودک خود را نیز از چنین آینده وحشتناکی نجات دهد. برای چنین مادری این عمل در درون حالت جنونآمیزش کاملا عملی معقول و موجه جلوه میکند. اما زنهایی هم وجود دارند که دچار ضربه روحی شده و نمیخواهند بارداری خود را قبول کنند، زیرا آن را به عنوان بزرگترین مصیبت مینگرند. روان فرد در واقع به این ترتیب از خودش محافظت میکند که ابتدا به هیچ وجه نمیگذارد این زنها، بارداری خود را متوجه شوند. تولد در واقع لحظه حقیقت است که در آن تمامی ساختمان جنون منفجر شده و چنین اعمال ناشی از ناامیدی را باعث میشود.
شاید یک سوال درذهن مطرح شود که آیا واقعا میشود یک خانم ازبارداری خود مطلع نشود؟ باید بگوییم بله. به این حالت عنوان وضعیت هیستریک گفته میشود ولی اکنون این گونه به قضیه نگاه نمیکنند. در این حالت در شرایطی مانند خودتلقینی یاخیالبافی، یک واقعیت مخصوص به خود را میسازد و مادر به دروغ بارداری خود را انکار میکند. تشخیص غالبا، به سازگاری آسیب دیده اجتماعی زنان میپردازد، حالتی که بعدا خود را به صورت مشکلات شخصیتی ظاهر میکند. به کمک بررسیهای مبتنی بر زندگینامه بیمار ما سعی میکنیم آنچه غیرقابل توصیف است را به مفاهیم و اصطلاحات علمی برگردانیم. یک توانایی هدایتی محدود در زمان ضربه روحی به وقوع میپیوندد، یعنی در زمان تولد که البته غالبا به طور پنهان در زوایای متروک ذهن روی میدهد. این مادران که به علت تولد فرزند، ضربه روحی خوردهاند زیر فشار روحی و جسمی دست به قتل فرزند خود میزنند. این گرچه یک جنایت است؛ اما از آن نوعی نیست که باید کسی که دست به جنایت زده مجازات شود، زیرا در زمان عمل جنایت دچار بیماری روحی بوده است. ما با یک بیمار روحی مواجه هستیم که برای انجام یک عمل مصمم است. ما از عمل حساب شده در درون یک چارچوب غیرعقلانی و توهمآمیز سخن میگوییم. اگر از بیرون به آن نگاه کنیم آن عمل به نظر جنونآمیز میرسد و البته همین طور هم هست. آنچه در این عمل جنونآمیز است همان انگیزه آن است. اینها برای مثال میتوانند ترسهای افسردهکننده مبتنی بر احساس گناه یا وضعیت فلاکتبار مالی باشد. آنها فکر میکنند کودکانشان آیندهای ندارند و زندگی به آخر رسیده، زیرا آنها نمیتوانند بر وضعیت و مشکلات اقتصادی خود مسلط شوند. مشکلات آنها روز به روز بیشتر میشود و شوهرانشان آنها را ترک کرده و تنها گذاشتهاند. آنها در محدودیتهای افسرده کننده خود نسبت به همه چیز دیدگاه و ذهنیت منفی پیدا میکنند و میخواهند کودکان خود را از این وضعیت مصیبتبار محافظت کنند.
عمل آنها باید به عنوان ادامه تلاش برای خودکشی تلقی شود. آنها اول میخواهند کودکان خود را به قتل برسانند و سپس خودشان را. وقتی هیجانزدگی افسردهکننده در عمل به قتل کودکان در میآید، در بیشتر موارد دیگر قدرتی اضافی برای خودکشی باقی نمیماند. درباره زندگی این مادرانی که جان سالم به در بردهاند نباید خیلی خوش خیال باشیم. این یک جهنم واقعی است که آنها در حالت جنون برای خود ساختهاند. جنون حتی در عادیترین خانوادهها هم میتواند وجود داشته باشد و شما هم چیزی از آن حس نمیکنید.
دکتر پروانه صفاییمقدم
روانشناس بالینی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد