کابل بلند و قطور برق را از زمین برمیدارد و میکشاند تا ردیف اول قبرهای قطعه 29، پایین پای شهدایی که نوبتشان شده. سیدعلی از راه میرسد با لبی خندان و پیش سلام. کفشها را در میآورد و پابرهنه روی سنگ مزاری میایستد، دمی هم مینشیند به فاتحهخوانی.
کمکم دیگران هم میآیند، سر درگریبان دارند و حرف نمیزنند، اسمشان را نمیدانم شاید رضا، محمد، شاید هم جواد. حاجحسن دستگاههای سابزن را میآورد و هر کدام یکی را برمی دارند، ازآن دستگاههای کوچک سرمهای رنگ که باید نشست و با آن کار کرد.
یاد ایام
سیدعلی مینشیند زیر پای یک شهید، لبهایش میجنبد و فاتحه میخواند؛ خیره است به تصویر او روی سنگ مزار. شهید رضا پرورده است، متولد سال 39 و عروج کرده اسفند 65، 31 سال پیش، سه دهه قبل.
سابزنی از بالای سنگ آغاز میشود، تیغه دستگاه با سر و صدا میچرخد، قطرات آب را با شتاب به اطراف میپاشد و جرمها را پاک میکند، جرمهای 31 ساله را.
آب سیاه از کناره سنگ سُر میخورد و مثل جوی کوچک اشک از کنارهها به پایین میریزد، شبیه دانههای عرق که از صورت سیدعلی میچکد.
مزار رضا، حالا سنگی صیقل خورده دارد؛ سنگی به سفیدی یاس، به سفیدی پرهای کبوتری که رویش حجاری شده. نوبت شهیدی دیگراست، شهید محمدصالح خانی، شهید روز دوازدهم اسفند سال 65، دو روز قدیمیتر از رضا. خاک به خورد سنگ مزارش رفته و آن را خاکستری کرده، سطل آب که رویش پاشیده میشود رنگ و رویش باز میشود. شهیدِ 31 سال پیش، شهیدِ 38 ساله جنگ تحمیلی توی ویترین بالای مزار، در قاب عکسی مشغول رزم است؛ ریشو، با لباس خاکی سربازی، چشمهای تنگ شده از شدت نور و چفیهای که محافظ آفتاب است.
سیدعلی میگوید وقتی سنگ مزارها را ساب میزند دلش میرود پیش شهید، به تاریخ شهادتش فکر میکند، به روز تولدش و به چهرهاش چشم میدوزد که ردی از دلیری دارد.
سنگ مزار شهدا اما حاج حسن را میبرد به سالهای جنگ، به والفجر مقدماتی، به کربلای 4و 5، عملیات بدر و والفجر8. او جامانده جنگ است. جامانده قافله شهادت که شهادت دوستانش را زیاد به چشم دیده است. والفجر8 حالا برای او خاطره است. عملیات بهمن64، روزی که رزمنده یگان دریایی لشکر حضرت رسول بود؛ روزی که گردان انصار و لشکر پیادهاش قصد گذر از اروند را داشتند، ولی پیش از رسیدن نیروهای قایق سوار و قبل از خطشکنی کامل غواصها، نیروهای عراقی حمله کردند. روزی که با وجود همه تنگناها رزمندههای ما، شیران بیشه جنوب، از زمین و دریا یورش بردند و ساحل اروند را که گلوگاه عراق بود زیر سیطره بردند.
حاج حسن، زخمی از آن عملیات برنداشته، ولی حالا راوی زخمهای کهنه است، نقال رنجهای رزمندههایی که بمبهای عراقی، آن روز وسط آب شیمیاییشان کرد، بیخ گلویشان را چسبید و خون از حلقشان جاری کرد، ولی تسلیمشان نکرد.
دلشان را صیقل میدهند
نوجوانی ازصورتش میبارد، ولی جثهاش مردانه است. سرش را زیرانداخته و با دستگاه سابزن، سنگ مزارشهید سیدناصر موسوی را برق میاندازد. اسمش حسین است، 12 ساله، فرزند یکی از رزمندههای کهنهکار جنگ، متعلق به گردان انصار. او از پدرش داستانها شنیده، شهادتها و رشادتها مجسم کرده و عاشق شهدا شده؛ او پسری متعلق به دو نسل بعد از جنگ است. میگوید خسته نیستم، خسته هم نمیشوم. اصلا با شهدا خلوت میکنم و لذت میبرم، جذبشان میشوم و کار میکنم برای رضای خدا تا ثوابی برای آخرتم جمع کنم.
او جوانترین عاشقی است که در گروه داوطلبانه نظافت گلزار شهدا، ساب میزند و به سنگهای مزار جلایی میدهد. موسفید کردهها هم اما هستند، یکی از همانها که اسمشان را نمیدانم و دوست دارند گمنام باشند. رشتهای که یکی از این موسپید کردهها را به گلزار شهدا وصل میکند دو سال حضورش در جبهه در لباس سربازی است، در کوشک، طلاییه و شلمچه.
کم حرف است. آرام حرف میزند و صدایش خوب شنیده نمیشود. غرق سابزنی است، غرق دنیای خودش، راز و نیازهای زیرلبی و اشک ریختنهای یواشکی. او میگوید هرپنجشنبه اگرمشکلی نباشد با سر به سمت گلزار میدود تا دینش را به شهدا ادا کند. میگوید هرگز از خاطرش نمیرود آن روز که مادر شهیدی از او خواست سنگ مزار پسرش را جلا دهد و پولی بپردازد و او گفت سابزنی صلواتی است. بعدها به گوشش رسید که روح پدر و مادر سفرکردهاش از او راضیاند، آنها خودشان را خندان و خوشحال به صاحب خوابی نشان داده بودند و بیننده خواب هم خبر این رضایت را به گوش سابزن رسانده بود، خبری که هنوز اشک به چشمهایش میدواند. مرد دانههای اشک را از گوشه چشمش میچیند و با بغض میگوید دلم خوش است به همین دعاها، به همین خوشحالیها.
او مثل بقیه داوطلبان است، مثل سیدعلی که خوشصحبت است و در حین کار خاطراتی از از معجزات شهادت میگوید، از شهدایی که بظاهر درعالم خاکی نیستند ولی هستند، زندهتر از خیلی از زندهها.
پاتوق همرزمان قدیم
رزمندههای قدیم گردان انصار لشکر27 محمد رسولالله، خوشنامترین و مشهورترین رزمندههای جنگ، نظافت قطعه 40 شهدای بهشت زهرا را مدتی است تمام کردهاند و این روزها درقطعه 29 شهدا کار میکنند. سنگهای مزاری که از بقیه کهنهتر و خاک گرفتهتر است پیش از بقیه آنها را جذب میکند. آنها رنگ و قلم مو به دست میگیرند و نوشتههای پاک شده روی سنگها را از نو رنگ میزنند و پس از خشک شدن، با دستگاه سابزنی جلایش میدهند، انگار نه انگار که عمری از این مزارها گذشته است.
ظاهرکار، صیقل دادن سنگهای مزار است، ولی آنها که خودشان را هر پنجشنبه وقف این کار کردهاند، شهادت میدهند که این دلشان است که صیقل میخورد.
حوالی ظهراست. گردانندگان ایستگاه صلواتی گردان انصار، هندوانه قاچ کردهاند و میان مردم پخش میکنند، خنک است و جگر رهگذران تشنه را حال میآورد، آنها صلوات میفرستند، خدا بیامرزی و دستتان درد نکندی میگویند و میروند.
سنگ مزارها هم تقریبا تمیز شده، همان 60 مزاری که سهمیه پنجشنبه این هفته است. سه برادر، محسن و مجید و منصور شهبازی دستجردی، شهرام بهزادی، حسن عابدینی و قربانعلی امیرحسنی حالا مزاری تر و تازه دارند؛ نور خورشید که از روزنی بر این آرامگاههای ابدی میتابد از تمیزی برق میزنند. نوشتههای روی قبور ما را میبرد به محل شهادت صاحبانش، به اسلام آباد و عملیات مرصاد، به پنجوین و والفجر 4، به شلمچه و کربلای 5، به آذر 62، به اسفند65، به مرداد 67.
خاطرات عملیات پشت هم ردیف میشوند؛ والفجر8، نبرد اول فاو، عملیاتی آبی ـ خاکی، خسروآباد و راس البیشه، رمزفاطمه زهرا، غافلگیری نیروهای عراقی و تصرف فاو. کربلای 5، ششمین عملیات ایران برای فتح بصره، محورشلمچه و کانال ماهی، دی 65، پرتلفاتترین عملیات جنگ، آغازی بر پایان نبرد ایران و عراق. مرصاد، سال 67، خنجری که منافقان از پشت زدند، آرزوی سرکردهشان برای تصرف دو روزه تهران، همسازی عراقیها با او، بمباران روستاهای زرده، نساردیره، شاه ماردیره، شیخ صله، ثلاث باباجانی و دودان با گازخردل و اعصاب. والفجر4، رمز یا الله، محورسلیمانیه ـ پنجوین، مهر 67 و همراهی پیشمرگههای کرد عراق با نیروهای مسلح ایران.
گلزار شهدا هنوز راوی خاطرات جنگ است. اینجا عاشقانههایی سروده میشود که برای عدهای طعم کهنگی میدهد، ولی برای خیلیها خود زندگی است؛ اینجا در بهشت زهرا در قطعات دهگانه شهدا هشت سال از تاریخ یک سرزمین روایت میشود .
مریم خباز
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد