دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی تیر و مرداد و اردیبهشت
بیاید که ما خاک باشیم و خشت
**************
رونق ایام جوانیست عشق
مایهی کام دو جهانیست عشق
میل تحرک به فلک عشق داد
ذوق تجرد به ملک عشق داد
چون گل جان بوی تعشق گرفت
با گل تن رنگ تعلق گرفت
رابطهی جان و تن ما ازوست
مردن ما، زیستن ما، ازوست
مه که به شب نوردهی یافته
پرتوی از مهر بر او تافته
خاک ز گردون نشود تابناک
تا اثر مهر نیفتد به خاک
زندگی دل به غم عاشقیست
تارک جان در قدم عاشقیست
**************
به کعبه رفتم و زآنجا هوای کوی تو کردم
جمال کعبه تماشا به یاد روی تو کردم
شعار چو دیدم سیاه، دست تمنا
دراز جانب شعر سیاه موی تو کردم
چو حلقه در کعبه به صد نیاز گرفتم
دعای حلقه گیسوی مشکبوی تو کردم
نهاده خلق حرم، سوی کعبه روی عبادت
من از میان همه، روی دل به سوی تو کردم
مرا به هیچ مقامی نبود غیر تو کامی
طواف و سعی که کردم به جستجوی تو کردم
به موقف عرفات ایستاده خلق، دعاخوان
من از دعا لب خود بسته، گفتگوی تو کردم
فتاده اهل فتی در پی منی و مقاصد
چو جامی از همه فارغ من آرزوی تو کردم
**************
دید مجنون را یکی صحرا نورد
در میان بادیه بنشسته فرد
صفحه اش صحرا و انگشتان قلم
میزند حرفی به دست خود رقم
گفت : کای مفتون شیدا چیست این؟
مینویسی نامه، بهر کیست این؟
گفت: مشق نام لیلی میکنم

رونق ایام جوانیست عشق
مایه کام دو جهانیست عشق
میل تحرک به فلک عشق داد
ذوق تجرد به ملک عشق داد
چون گل جان بوی تعشق گرفت
با گل تن رنگ تعلق گرفت
رابطه جان و تن ما ازوست
مردن ما، زیستن ما، ازوست
مه که به شب نوردهی یافته
پرتوی از مهر بر او تافته
خاک ز گردون نشود تابناک
تا اثر مهر نیفتد به خاک
زندگی دل به غم عاشقیست
تارک جان در قدم عاشقیست
**************
سر مقصود را مراقبه کن
نقد اوقات را محاسبه کن
باش در هر نظر ز اهل شعور
که به غفلت گذشته یا به حضور
هر چه جز حق ز لوح دل بتراش
بگذر از خلق و جمله حق را باش
رخت همت به خطه جان کش
بر رخ غیر، خط نسیان کش
در همه شغل باش واقف دل
تا نگردی ز شغل دل غافل
دل تو بیضهایست ناسوتی
حامل شاهباز لاهوتی
گر ازو تربیت نگیری باز
آید آن شاهباز در پرواز
ور تو در تربیت کنی تقصیر
گردد از این و آن فسادپذیر
تربیت چیست؟ آنکه بی گه و گاه
داریاش از نظر به غیر نگاه
بگسلی خویش از هوا و
روی او در خدای داری و بس!
**************
اگر ايران به جز ويرانسرا نيست
من اين ويرانسرا را دوست دارم
اگر تاريخِ ما افسانهرنگ است
من اين افسانهها را دوست دارم
نواى ناى ما گر جانگداز است
من اين ناى و نوا را دوست دارم
اگر آب و هوايش دلنشين نيست
من اين آب و هوا را دوست دارم
به شوق خارِ صحراهاى خشکش
من اين فرسوده پا را دوست دارم
من اين دلکش زمين را خواهم از جان
من اين روشن سما را دوست دارم
اگر بر من ز ايرانى رود زور
من اين زورآزما را دوست دارم
اگر آلوده دامانيد، اگر پاک
من اى مردم، شما را دوست دارم