در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
به گزارش جام جم آنلاین به نقل بیتوته ، ققنوس نخستین شعر نیماست که هم از نظر صورت (وزن، قافیه و بند…) و هم از نظر معنی (سمبولیسم اجتماعی) سبک نیما را نشان میدهد.
قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازه ی جهان،
آواره مانده از وزش بادهای سرد،
بر شاخ خیزران،
بنشسته است فرد.
بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان.
او ناله های گمشده ترکیب می کند،
از رشته های پاره ی صدها صدای دور،
در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه،
دیوار یک بنای خیالی می سازد.
از آن زمان که زردی خورشید روی موج
کمرنگ مانده است و به ساحل گرفته اوج
بانگ شغال، و مرد دهاتی
کرده ست روشن آتش پنهان خانه را
قرمز به چشم، شعله ی خردی
خط می کشد به زیر دو چشم درشت شب
وندر نقاط دور،
خلق اند در عبور ...
او، آن نوای نادره، پنهان چنان که هست،
از آن مکان که جای گزیده ست می پرد
در بین چیزها که گره خورده می شود
یا روشنی و تیرگی این شب دراز
می گذرد.
یک شعله را به پیش
می نگرد.
جایی که نه گیاه در آنجاست، نه دمی
ترکیده آفتاب سمج روی سنگهاش،
نه این زمین و زندگی اش چیز دلکش است
حس می کند که آرزوی مرغها چو او
تیره ست همچو دود. اگر چند امیدشان
چون خرمنی ز آتش
در چشم می نماید و صبح سپیدشان.
حس می کند که زندگی او چنان
مرغان دیگر ار بسر آید
در خواب و خورد
رنجی بود کز آن نتوانند نام برد.
آن مرغ نغزخوان،
در آن مکان ز آتش تجلیل یافته،
اکنون، به یک جهنم تبدیل یافته،
بسته ست دمبدم نظر و می دهد تکان
چشمان تیزبین.
وز روی تپه،
ناگاه، چون بجای پر و بال می زند
بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ،
که معنیش نداند هر مرغ رهگذر.
آنگه ز رنج های درونیش مست،
خود را به روی هیبت آتش می افکند.
باد شدید می دمد و سوخته ست مرغ!
خاکستر تنش را اندوخته ست مرغ!
پس جوجه هاش از دل خاکسترش به در.
ققنوس که مرغ خوشخوان است بر اثر وزیدن بادهای سرد آوازه شده و بر شاخه خیزرانی تنها نشسته است، اما بر شاخههای دیگر مرغانی دیگر دور او نشستهاند. او از مجموعۀ صداهای دوری نالههای فراموش شدهای را بازسازی میکند و در ابرها یک بنای خیالی میسازد. غروب صدای شغال میآید و مرد روستایی آتش خانه را میافروزد. شفق در آسمان پدیدار است و مردم در نقاط دوری مشغول عبور هستند. در تیرگی شب ققنوس از جای خود میپرد و فقط به یک شعله توجه دارد. در جایی که در آن گیاه نیست و هیچگاه آفتاب به سنگهاش نتابیده و در آنجا زمین و زندگی دلکش نیست، ققنوس حس میکند که آرزوی مرغهای دیگر هم چون او سیاه است اگر چند در دل آنان امیدهاست و حس میکند که اگر زندگی خود را چون مرغان دیگر در خواب و خور بگذراند زحمت بیهودهیی کشیده است. لذا در آن مکانی که آتش خرد تبدیل به جهنم سوزانی شده روی تپهای نشسته و بدون اینکه پرواز کند بال میزند و سپس بانگی میکشد که معنی آن برای مرغان رهگذر روشن نیست و سپس خود را به میان آتش میاندازد. باد شدیدی میوزد و مرغ میسوزد، اما از دل خاکستر جسدش، جوجههایش سر بیرون میآورند.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد