حکایت

حکایت آموزنده «شاهزاده ناسپاس» از سعدی

حکایتی زیبا و دلنشین با موضوع ناسپاسی و شکر نعمت از بوستان سعدی
کد خبر: ۱۲۹۰۴۲۷

به گزارش جام جم آنلاین ، پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) در روایتی می فرمایند : «كسی كه نعمت‌های خدا را برخود مستدام می‌بیند باید كه بسیار شكور و سپاسگذار باشد». سعدی در باب هشتم بوستان حکایتی شیرین و دلنشین را با موضوع شکر نعمت می آورد که باهم متن و خلاصه معنی آن را می خوانیم :

ملک زاده‌ای ز اسب ادهم فتاد

به گردن درش مهره بر هم فتاد

چو پیلش فرو رفت گردن به تن

نگشتی سرش تا نگشتی بدن

پزشکان بماندند حیران در این

مگر فیلسوفی ز یونان زمین

سرش باز پیچید و رگ راست شد

وگر وی نبودی زمن خواست شد

دگر نوبت آمد به نزدیک شاه

به عین عنایت نکردش نگاه

خردمند را سر فرو شد به شرم

شنیدم که می‌رفت و می‌گفت نرم

اگر دی نپیچیدمی گردنش

نپیچیدی امروز روی از منش

فرستاد تخمی به دست رهی

که باید که بر عودسوزش نهی

ملک را یکی عطسه آمد ز دود

سر و گردنش همچنان شد که بود

به عذر از پی مرد بشتافتند

بجستند بسیار و کم یافتند

مکن، گردن از شکر منعم مپیچ

که روز پسین سر بر آری به هیچ

شنیدم که پیری پسر را به خشم

ملامت همی کرد کای شوخ چشم

تو را تیشه دادم که هیزم شکن

نگفتم که دیوار مسجد بکن

زبان آمد از بهر شکر و سپاس

به غیبت نگرداندش حق شناس

گذرگاه قرآن و پند است گوش

به بهتان و باطل شنیدن مکوش

دو چشم از پی صنع باری نکوست

ز عیب برادر فرو گیر و دوست

حکایت آموزنده «شاهزاده ناسپاس» از سعدی

 

معنی و مفهوم حکایت به زبان ساده:

شاهزاده جوانی از اسب روی زمین افتاد و مهره های گردن او دچار آسیب شدند به گونه ای که مانند فیل گردنش در داخل بدنش فرو رفت. یعنی شاهزاده برای برگرداندن سرش مجبور بود بدنش را هم بچرخاند. پزشکان و طبیبان نیز از مداوای شاهزاده عاجز شده بودند تا اینکه حکیمی یونانی پیدا شد که علاج این بیماری را می دانست. حکیم یونانی توانست با چند حرکت گردن شاهزاده را جا بیندازد و وی مداوا شد.

فردای آن روز حکیم دوباره به پیش شاهزاده رفت تا جویای احوال او شود ، اما شاهزاده که سرش خیلی شلوغ بود با بی محلی از حکیم رو برگرداند. حکیم احساس تحقیر شدن می کرد و در راه برگشتن از نزد شاهزاده با ناراحتی با خودش می گفت اگر گردن شاهزاده را جا نمی انداختم الان نمی توانست گردنش را بچرخاند تا بخواهد به من بی احترامی کند.

چندروز گذشت و حکیم دانه ی کوچکی شبیه به اسفند را به خدمتکارش داد تا به شاهزاده تحویل دهد و به شاهزاده بگوید این دانه را دود کند تا حالش خوب بماند. شاهزاده دانه را  دود کرد و بلافاصله عطسه ای کرد و گردنش را برگرداند و گردنش به همان حالت قبل برگشت و بازهم مثل فیل شد ! خدمتکاران شاهزاده دوباره به دنبال حکیم رفتند اما هرچه گشتند نتوانستند حکیم را پیدا کنند و حکیم شهر را ترک کرده بود.

سعدی با بیان این حکایت سعی در یادآوری اهمیت شکر عافیت و سلامتی دارد و ناسپاسی باعث از ببن رفتن نعمت ها می شود. سعدی در پایان می گوید چشم و  زبان و گوش برای گناه کردن  و غیبت و عیب جویی آفریده نشده بلکه باید از آن ها در راه خیر و مسیری که خداوند بیان کرده استفاده کرد

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها